استرس می تواند به سلامت انسان آسیب برساند و در صورت عدم آشنایی با روش های مقابله با آن یا یک مشکل یا بیماری موجود را بدتر کند.
استرس پاسخ بدن برای دفاع از خود است. این طبیعت بدن در فوریت ها مانند کنار رفتن از سر راه ماشینی که بسرعت نزدیک می شود، خوب است اما اگر به مدت طولانی ادامه پیدا کند اثرات سوئی بر بدن اعمال می کند بطوری که ممکن است بدن به هر محرک و تغییر عادی در زندگی روزانه عکس العمل نشان دهد.
در این شرایط ممکن است حتی زمانی که ماشینی به شما نزدیک می شود وعلیرغم اینکه می خواهید ازسر راه آن کناربروید قادربه این کار نباشید.علت ایناست که بدن شما پیوسته درحال واکنش است وجایی برای نگهداشتن این همه انرژی اضافی نداردولذا دچار اضطراب،نگرانی و عصبی می شوید.چه عواملی باعث استرس می شوند؟هر نوع تغییر اعم از خوب وبدمی تواند باعث ایجادتنش در شماشود.عوامل استرس زا برای افراد مختلف فرق می کند.
برای مثال بازنشستگی ممکن است برای شخصی استرس زا باشد درحالیکه دیگری را دچار استرس نکند.بطور کلی هر رویدادی که نوعی تغییر وضعیت باشد و تاثیر جدیدی بر زندگی داشته باشد ممکن است استرس زاباشد.این تغییرات شامل تغییریا از دست دادن شغل، بیماری، از دست عزیزان، ازدواج یا طلاق، پیشرفت شغلی، صدمه دیدن، مشکلات مالی، جابجایی، بچه دار شدن و بسیاری علل دیگر می باشد.
استرس چه تاثیری بر سلامت می گذارد؟مسلما استرس می تواند به سلامت انسان آسیب برساند و در صورت عدم آشنایی با روش های مقابله با آن یا یک مشکل یا بیماری موجود را بدتر کند. علائمی که به هنگام استرس بروز می کند عبارتند از :اضطراب، کمر درد، یبوست یا اسهال، خستگی یا رخوت، سردرد، فشار خون بالا، بی خوابی، مشکل در روابط با دیگران، تنگی نفس، گرفتگی گردن، ناراحتی معده، از دست دادن یا افزایش وزن، احساس غم واندوه یا گریه زیاد، از دست دادن علاقمندی به امور، احساس گناه، ناامیدی یا پوچی فکر در باره مرگ یا خودکشی، خواب زیاد یا عدم توانائی برای به خواب رفتن و یا در خواب ماندن، مشکل در عطف توجه به امور و تصمیم گیری، و دچار شدن به دردهائی که بادرمان بهبود نمی یابند.چگونه با استرس مقابله کنیم؟
افسردگی را می توان با مشاوره ، دارو و یا به کمک هردو روش درمان کرد. مراقبت مناسب ، ورزش منظم و خوردن غذاهای سالم نیز حائز اهمیت است.در صورت شدید نبودن افسردگی ممکن است مشاوره به تنهائی موثر واقع شود.- خود را از دیگران جدا نکنید با افراد مورد علاقه و دوستان ، راهنمای مذهبی ، و پزشک خاوادگی تان در ارتباط باشید.- در این دوران از اخذ تصمیمات مهم زندگی (مثلا درباره جدائی یا طلاق) خودداری کنید.شاید نتوانید درست فکر کنید بنابراین تصمیمات درستی نخواهید گرفت. بخاطر افسردگی، خودتان را سرزنش نکنید.شما مسبب آن نیستید.- از اینکه هم اکنون احساس خوبی ندارید ناامید نشوید. صبور باشید.- تسلیم نشوید.- هر روز ورزش کنید تا انرژی بیشتری کسب نموده و احساس بهتری داشته باشید.- رژیم غذائی متعادل و سالم داشته باشید و سعی کنید به اندازه کافی بخوابید.- طبق دستور پزشک برای مشاوره مراجعه کنید و یا داروهای توصیه شده را مصرف نمائید.
در صورت عدم مصرف صحیح و به موقع ، داروها تاثیری نخواهند داشت.اهداف کوچکی را برای خود تعیین کنید چراکه ممکن است انرژی کمتری داشته باشید.خود راتشویق کنید.- هر چه می توانید در مورد افسردگی و درمان آن کسب اطلاع کنید.در صورت خطور افکار خودکشی به مغزتان فورا پزشک کعالج و یا مرکز بهداشت محلی را مطلع سازید.افسردگی چگونه درمان می شود؟داروهای ضد افسردگی نیز مانند اکثر داروها می توانند اثرات جانبی داشته باشند اما همه افرادی که این داروها را مصرف می کنند به اثرات جانبی دچار نمی شوند.اثرات جانبی به نوع داروی انتخابی توسط پزشک بستگی دارد.
برخی از این داروها باعث خشکی دهان، یبوست، دید تار، احساس خلاء، مشکلات مثانه، خستگی، خواب آلودگی، سرگیجه، لرزش دست، تپش قلب یا افزایش وزن می شوند. اگر یکی از اثرات جانبی دارو موجب آزار بیمار شود لازم است با پزشک در این مورد صحبت کند.با تاثیر دارو فرد بهتر به خواب می رود.اشتها و انرژی بیشتری خواهد داشت.
در باره آینده نیز احساس بهتری می کند. کمتر غمگین می شود و تصمیم گیری برایش آسانتر می شود.در عرض یک هفته پس از شروع مصرف دارو متوجه روند بهبود خواهد شد اما احتمالا تا حدود ۸-۶ هفته همه اثرات را نمی بیند.این امر بستگی به میزان افسردگی فرد دارد. اگر اولین بار باشد که دچار افسردگی می شود احتمالا پزشک به مدت شش ماه دارو ثجویز می کند.اگر بریا بار دوم دچار این حالت شده حدودا یک سال دارو توصیه می شود اما در صورتی که سومین یا چهارمین تجربه افسردگی باشد شاید برای چند سال باید دارو مصرف شود تا افسردگی مجددا بازنگردد.برای کاهش استرس چه کنیم؟
اولین اقدام تشخیص به موقع علائم است. اولین نشانه های هشدار دهنده استرس شامل احساس فشار در شانه و گردن ، یا گره کردن مشت است.اقدام بعدی انتخاب روش مقابله با آن است. یک راه ، اجتناب از آن عاملی است که بنظر می رسد عامل استرس باشد.
اما اغلب چنین چیزی ممکن نیست.راه دوم تغییر نحوه واکنش به استرس است که معمولا بهترین راه محسوب می شود. به هر حال راهکارهایی برای مقابله با استرس وجود دارند که به برخی از آنها اشاره می شود : نگران آنچه در کنترل شما نیست، نباشید.- برای موقعیت هایی که می دانید استرس زا هستند مانند یک مصاحبه شغلی ، خود را آماده کنید.هر گونه تغییری را تنها یک تغییر در نظر بگیرید و آن راتهدیدی بر زندگی بشمار نیا ورید.- بکوشید کشمکش هایی که بین شما و دیگران وجود دارد را بر طرف کنید.در صورت مشاهده علائم از خانواده ، دوستان نزدیک و یا پزشک کمک بخواهید.- برنامه ورزشی منظمی را دنبال کنید.-رژِیم غذایی سالم و خواب کافی داشته باشید.با روابط اجتماعی بیشتر ، سرگرمی و ورزش گروهی خود را از شرایط استرس زا دور کنید.
منبع: http://asoodeh.blogsky.com
بررسی هایی که بر روی شکل ابروها و رابطه آنها با شخصیت انسان انجام گرفته است، دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که هر شکلی از ابرو با شخصیت صاحب آن رابطه دارد.
در اینجا به چند شکل از ابروها و رابطه آنها با شخصیت افراد اشاره می شود:
1- ابروهای نرم و کم پشت نشانه ناپختگی و بی تجربگی است.
2-ابروهای پرپشت نشانه تحرک زیاد و پرانرژی بودن است.
3-ابروهای بلند نشانه ثبات شخصیت و تلاش و کوشش فراوان است.
4-ابروهای کوتاه نشانه عدم استواری و خیالاتی بودن است.
5-ابروهای پیوسته نشانه حساس بودن است.
6-ابروهای دور از هم نشانه ضعف و انزوا طلبی و ناپختگی است.
7-ابروهای نزدیک به چشمها نشانه اراده قوی و تمرکز ذهن است.
8-ابروهای صاف نشانه شخصیت محکم و لجباز است.
9-ابروهای کمانی نشانه نیرو و نشاط و گرمی است.
10-ابروهایی که انتهای آنها به سمت بالاست نشانه جرأت و نشاط و شادمانی است.
11-ابروهایی که انتهای آن افتاده است نشانه پیچیدگی شخصیت و اضطراب است.
به طور کلی می توان گفت:
ابروهای پرپشت: نشانه فعالیت، ابروهای بلند: نشانه اراده، ابروهای بالا : نشانه جرأت و ابروهای کمانی: نشانه گرمی و اشتیاق است.
منبع: http://asoodeh.blogsky.co
روزی که دانشگاه قبول شدم فکر می کردم تمام مشکلات زندگی ا م حل شده است و خیلی خوشحال از شهرستان راهی مشهد شدم تا در دانشگاه درس بخوانم. من که با ورود به شهری بزرگ احساس غربت می کردم در همان روز های اول ترم، با یکی از هم کلاسیهایم صمیمی شدم وکم کم دوستی ما باعث شد تا پا به خانه آنها بگذارم که ای کاش پاهایم قلم می شدند و هیچ وقت به آن جا نمی رفتم! پسر جوان در حالی که اشک می ریخت به کارشناس اجتماعی کلانتری میدان جهاد مشهد گفت چهار خواهر و برادر دارد و چند سال قبل پدرش را از دست داده بود .من از همان لحظه اول که وارد منزل آنها شدم متوجه رفتار عجیب و غریب و محبت بی حدو اندازه مادر وی شدم اما فکر نمی کردم در چه تله ای افتاده باشم! چون مادر دوستم از نظر سنی جای مادر خودم بود. مدتی گذشت و وابستگی خانواده پیام به من خیلی زیاد شد تا جایی که اگر یک روز به خانه شان نمی رفتم مادرش تماس می گرفت و حالم را می پرسید.او بالاخره یک روز با مکر و حیله مرا که پسری 22 ساله هستم رادرحلقه هوس های شیطانی گرفتار کرد و گفت:
می توانیم با هم ازدواج موقت کنیم !با شنیدن این حرف از زنی که مادر دوستم بود ناراحت شدم می خواستم گوشی را قطع کنم که او مرا خام کرد و با وعده و وعید سرم را کلاه گذاشت . چند ماه از این ازدواج موقت گذشت و او که با محبت های خودش مرا گول زده بود گفت باید با هم ازدواج دائم کنیم . دیگر نمی فهمیدم چکار می کنم و چه بلایی قرار است به سرم بیاید لذا دست زنی که 21 سال از من بزرگتر است را گرفتم و با هم به محضر رفتیم و او را با مهریه 1000 سکه طلا به عقددائم خودم درآوردم.اما چشمتان روز بد نبیند چون از فردای آن روز مشکلات من شروع شد و همسرم سر ناسازگاری گذاشت . از طرفی مادر و پدرم از شهرستان مدام تماس می گرفتند و می گفتند دختر یکی از اقوام را می خواهیم به عقد تو در بیاوریم زودتر بیا و شناسنامه ات را هم بیاور.الان من و همسرم با هم درگیر هستیم و جالب این جاست که دوستم پیام نیز که حالا پسر خوانده ام شده است نسبت به این ماجرا و اختلافات ما هیچ گونه حساسیت و عکس العملی نشان نمی دهد . شاید باور نکنید من دو سه بار از دست این زن کتک مفصلی خورده ام . او شناسنامه ام را گرفته است و می گوید با پدر و مادرت تماس بگیر تا بیایند و عروس شان را ببینند و مهریه ام را نیز با خود بیاورند چون باید مرا طلاق بدهی! تازه می فهمم این حیله برای نقد کردن مهریه ای سنگینی است که طوق آن را بگردن نهاده ام. امروز به کلانتری آمده ام تا راهنمایی بگیرم ضمن این که از آبرویم خیلی می ترسم و نمی دانم جواب پدر و مادرم که این قدر برایم زحمت کشیده اند و با هزار امید و آرزو مرا به دانشگاه فرستاده اند را چه بدهم و چه طور توی چشمان شان نگاه کنم.
کارشناس ارشد روان شناسی معتقد است در بروز این مشکل، پسر دانشجو به خاطر ضعف درقدرت « نه» گفتن، ناآگاهی از مهارت های اجتماعی و بین فردی و تشخیص موقعیت ها، عقده های ناگشوده دوران نوجوانی و عدم گذار موفقیت آمیز از بحران های دوران نوجوانی که پیش نیاز موفقیت در دوران جوانی( همسر گزینی) می باشد و همسر وی نیز به دلایلی مانند جبران شکست ها و ناکامی های قبلی که باعث ترغیب وی به ازدواج شده است نقش دارند . وی توصیه کرد افراد و به ویژه جوانان بایستی مولفه های مهارت ابراز وجود که برخی از آنها عبارتست از جلوگیری از پایمال شدن حقوق خود و رد تقاضا های نامعقول دیگران، برخورد درست و موثر با واقعیت ها، حفظ اعتماد به نفس و انتخاب آزادانه، مواضع خود را بیاموزند وآنها را در زندگی به کار بندند تا شاهد این گونه موارد نباشیم!
منبع: http://www.pcparsi.com
بعد از این که مدت ها دنبال دختری با وقار و با شخصیت گشتیم که هم خانواده ی اصیل و مؤمنی داشته باشد و هم حاضر به ازدواج با من باشد ، بالاخره عمه ام دختری را به ما معرفی کرد . وقتی پرسیدم از کجا می داند این دختر همان کسی است که من می خواهم ، گفت : راستش توی تاکسی دیدمش . از قیافه اش خوشم آمد.
دیدم همانی است که تومی خواهی.وقتی پیاده شد،من هم پیاده شدم، تعقیبش کردم .دم درخانه اش به طوراتفاقی بابایش را دیدم که داشت با یکی ازهمسایه هاحرف می زد.به ظاهرش می خورد که آدم خوبی باشد .
خلاصه قیافه ی دختره که حسابی به دل من نشسته بود،گفتم:من هر طورشده این وصلت را جورمی کنم.
ما وقتی حرف های محکم و مستدل عمه مان را شنیدیم .گفتیم : یا نصیب و یا قسمت ! چه قدر دنبال دختر بگردیم ؟ از پا افتادیم ، همین را دنبال می کنید. ان شاء الله خوب است . این طوری شد که رفتیم به خواستگاری آن دختر .
پدر دختر پرسید: آقازاده چه کاره اند ؟
- دانشجو هستند .
-می دانم دانشجوهستند.شغلشان چیست ؟
-ما هم شغلشان را عرض کردیم
.-یعنی ایشان بابت درس خواندن پول هم می گیرند
-نخیر ، اتفاقاً ایشان در دانشگاه آزاد درس می خوانند : به اندازه ی هیکلشان پول می دهند .
-پس بیکار هستند
-اختیار دارید قربان ! رشته ایشان مهندسی است . قرار است مهندش شوند
پدر دختر بدون این که بگذارد ما حرف دیگری بزنیم گفت : ما دختر به شغل نسیه نمی دهیم . بفرمایید ؛ و مؤدبانه ما را به طرف در خانه راهنمایی کرد.
عمه خانم که می خواست هر طور شده دست من و آن دختر را بگذارد توی دست هم ، آن قدر با خانواده ی دختر صحبت کرد تا بالاخره راضی شدند . فعلاً به شغل دانشجویی ما اکتفا کنند ، به شرط آن که تعهد کتبی بدهیم بعد از دانشگاه حتماً برویم سرکار ، این طوری شد که ما دوباره رفتیم خواستگاری .
پدر دختر گفت : و اما ... مهریه ، به نظر من هزار تا سکه طلا ...
تا اسم «هزارتا سکه طلا» آمد، بابام منتظر نماند پدردختربقیه ی حرفش رابزند بلند شد که برود؛ اما فک و فامیل جلویش را گرفتند که : بابا هزار تا سکه که چیزی نیست ؛ مهریه را کی داده کی گرفته . بابام نشست ؛ اما مثل برج زهر مار بود . پدر دختر گفت : میل خودتان است . اگر نمی خواهید ، می توانید بروید سراغ یک خانواده ی دیگر .
بابام گفت : نخیر ، بفرمایید . در خدمتتان هستیم .
-اگر در خدمت ما هستید ، پس چرا بلند شدید ؟
بابام که دیگر حسابی کفری شده بود،گفت:باباجان !بلند شدم کمربندم راسفت کنم،شما امرتان رابفرمایید.
پدر دختر گفت:بله ،هزار تا سکه ی طلا، دو دانگ خانه.
بابا دوباره بلند شد که از خانه بزند بیرون ؛ ولی باز هم بستگان راضی اش کردند که ای بابا خانه به اسم زن باشد ، یا مرد که فرقی نمی کند . هر دو می خواهند با هم زندگی کنند دیگر .
و باز بابام با اوقات تلخی نشست.پدردخترپرسید :بازهم بلند شدید کمربندتان را سفت کنید؟بابام گفت :
نخیر ! دفعه ی قبل شلوارم را خیلی بالا کشیده بودم داشتم میزانش می کردم !
پدر دختر گفت : بله ، داشتم می گفتم دو دانگ خانه و یک حج . مبارک است ان شاء الله
بابام این دفعه بلند شد وداد زد :بروبابا ،چی چی رامبارک است؟مگردر دنیا فقط همین یک دختراست.
و ما تا بیاییم به خودمان بجنبیم ، کفش هایمان توسط پدر آن دختر خانم به وسط کوچه پرواز کردند و ما هم وسط کوچه کفش هایمان را جفت کردیم و پوشیدیم و با خیال راحت رفتیم خانه مان .
مگرعمه خانم دست بردار بود . آن قدر رفت و آمد تاپدر او راراضی کرد که فعلاً اسمی ازحج نیاورد تا معامله جوش بخورد.بعداً یک فکری بکنند
پدر دختر گفت :و اما شیربها ، شیربها بهتر است دو میلیون تومان باشد ...
بعد زیر چشمی نگاه کرد تا ببیند بابام باز هم بلند می شود یا نه . وقتی آرامش بابام را دید ادامه داد : به اضافه وسایل چوبی منزل .
بابام حرف او را قطع کرد.منظورتان ازوسایل چوبی همان در و پنجره و این جورچیزهاست؟
پدردختربااوقات تلخی گفت:نخیر،کمدومیزتوالت وتخت ومیزناهارخوری ومیزتلویزیون ومبلمان است .
بابام گفت : ولی آقاجان،پسرماعادت ندارد روی تخت بخوابد .ناهارش را هم روی زمین می خورد.اهل مبل و این جور چیزها هم نیست .
پدر دختر گفت :ولی این ها باید باشد،اگر نباشد ، کلاس مازیر سؤال می رود .
و بعد از کمی گفتمان و فحشمان ، کفش های ما رفت وسط کوچه .
دوباره عمه خانم دست به کار شد . انگار نذر کرده بود هر طور شده این دختره را ببندد به ناف ما ! قرار شد دور وسایل چوبی را خط بکشند ؛ و ما دوباره به خانه ی آن دختر رفتیم .
بابام تصمیم گرفته بود مسأله ی جهیزیه راپیش بکشد وسنگ تمام بگذاردتابلکه گوشه ی ازکلاس گذاشتن های بابای آن دخترراجواب گفته باشد.این بود که تاصحبت هاشروع شد،بابام گفت:دررابطه باجهیزیه
پدر دخترحرف او را قطع کرد و گفت : البته بایدعرض کنم درطایفه ما جهیزیه رسم نیست .بابام گفت: اتفاقاً درطایفه ی ما رسم است.خوبش هم رسم است.شما که نمی خواهیدجهیزیه بدهید،پس برای چی از ماشیربها می خواهید؟
-شیربهاکه ربطی به جهیزیه ندارد.شیربها پول شیری است که خانمم به دخترش داده.اودوسال تمام شیره ی جانش رابه کام دختری ریخته که می خواهد تا آخرعمر درخانه ی پسر شما بماند.بابام گفت :خب می خواست شیر ندهد . مگر ما گفتیم به دخترتان شیر بدهید ؟ اگر با ما بود می گفتیم چایی بدهد تا ارزان تر دربیاید.مگر خانمتان شیر نارگیل وشیرکاکائوبه دخترتان داده که پولش دومیلیون تومان شده است؟!
پدر دختر گفت : دختر ما کلفت هم می خواهد .
بابام گفت : چه بهتر . یک کلفت هم با او بفرستید بیاید خانه ی پسرم .
-نه خیر کلفت را باید داماد بگیرد . دختر من که نمی تواند آن جا حمالی کند .
-حالا کی گفته دخترتان می خواهد حمالی کند ؟
مگر می خواهید دخترتان را بفرستید کارخانه ی گچ و سیمان ؟کفش های ماطبق معمول وسط کوچه !!
در مجلس بعد پدر دختر گفت : محل عروسی باید آبرومند باشد . اولاً ، رسم ما این است که سه شب عروسی بگیریم . ثانیاً باید هر شب سه نوع غذا سفارش بدهید ، در یک باشگاه مجهز و عالی .
بابا گفت : مگر دارید به پسر خشایار شاه زن می دهید ؟ اصلاً مگر باید طبق رسم شما عمل کنیم ؟
باز کفش ها طبق معمول وسط کوچه !!!
دیگر از بس کفش هایمان را پرت کرده بودند وسط کوچه ، اگر یک روز هم این کار را نمی کردند ، خودمان کفش هایمان را می بردیم وسط کوچه می پوشیدیم .
بابای دخترگفت:ان شاء الله آقادامادبرای دخترمایک خانه ی دربست چهارصدمتری دربالای شهرمی گیرد .
بابام گفت:خانه برای چی؟زیر زمین خانه ی خودم هست.تعمیرش می کنم.یک اتاق ویک آشپزخانه هم در آن می سازم،می شود یک واحد کامل. پدردختر گفت:نه ما آبرو داریم،نمی شود یک دفعه عمه خانم جوش کرد و داد زد:واه چه خبرتان است ؟ بس کنید دیگر ، این کارها چیست ؟ مگر توی دنیا همین یک دختر است که این قدر حلوا حلویش می کنید ؟ از پا افتادیم از بس رفتیم و آمدیم . اصلاً ما زن نخواستیم مگر یک دانشجو می تواند معجزه کند که این همه خرج برایش می تراشید ؟
این دفعه قبل از این که کفش هایمان برود وسط کوچه ، خودمان مثل بچه ی آدم بلند شدیم و زدیم بیرون .
و این طوری شد که ما دیگر عطای آن دختر را به لقیش بخشیدیم و از آن جا رفتیم که رفتیم .
یک سال از آن ماجرا گذشت . من هم پاک آن را فراموش کرده بودم و اصلاً به فکرش نبودم . یک روز صبح ، وقتی دررا بازکردم تابه دانشگاه بروم،چشمم به زن ومردی خوردکه پشت درایستاده بودند.مرد دستش را بالا آورده بود تا زنگ خانه رابزند، اما همین که مرا دید جا خورد و فوری دستش را انداخت . بادیدن من هردوباخجالت سلام دادند.کمی که دقت کردم،دیدم پدرومادرآن دخترهستند.لبخندی زدم و گفتم:بفرمایید تو.
پدردختر گفت:نه . نه .. قصد مزاحمت نداشتیم.فقط می خواستم بگویم که چیز،چرادیگرتشریف نیاوردید؟ ما منتظرتان بودیم .
من که خیلی تعجب کرده بودم ، گفتم : ولی ما که همان پارسال حرف هایمان را زدیم . خودتان هم که دیدید وضعیت ما طوری بود که نمی خواستیم آن همه بریز و بپاش کنیم .
پدر دختر لبخندی زد و گفت : ای آقا ... کدام بریز و بپاش ؟ ... یک حرفی بود زده شد ، رفت پی کارش . توی تمام خواستگاری ها از این چیزها هست . حالا ان شاء الله کی خدمت برسیم ، داماد گُلم ؟
من که از این رفتار پدر دختر خانم مُخم داشت سوت می کشید،گفتم:آخه ... چیز .. راستش شغل من...
-ای بابا ... شغل به چه درد می خورد . دانشجویی خودش بهترین شغل است . من همه جا گفته ام دامادم یک مهندس تمام عیار است .
-آخه هزار تا سکه هم ...
-ای بابا ... شما چرا شوخی های آدم را جدی می گیرید . من منظورم هزار تا سکه ی بیست و پنج تومانی بود ولی دو دانگ خانه ...
پدر عروس : بابا جان من منظورم این بود که دو دانگ خانه به اسمتان کنم .
-سفر حج هم ...
-راستی خوب شد یادم انداختید . اگر می خواهید سفر حج بروید همین الان بگویید من خودم اسمتان را بنویسم .-دو میلیون تومان شیربها هم که ...
-چی ؟ من گفتم دو میلیون تومان ؟ من غلط کردم . من گفتم دو میلیون تومان به شما کمک کنم .
-خودتان گفتید خانمتان به دخترتان شیر داده ، باید پول شیرش را بدهیم ...
-ای بابا ... خانم من کلاً به دخترم چهار ، پنج قوطی شیر خشک داده که آن هم پولش چیزی نمی شود . مهمان ما باشید.
-در مورد جهیزیه گفتید ...
-گفتم که ... اتاق دخترم را پر از جهیزیه کرده ام . بیایید ببینید . اگر کم بود ، بگویید باز هم بخرم .
-اما قضیه ی آن کلفت
-ای قربون دهنت ... دختر من کلفت شماست .خودم هم که نوکر شما هستم ،داماد عزیزم! .. خوش تیپ من ! .. جیگر! .. باحال ! ...
وقتی دیدم پدردخترحسابی گیر داده ونمی خواهد دست از سرمن بردارد،مجبورشدم حقیقت رابگویم .با خجالت گفتم:راستش شریط شما خیلی خوب است .من هم خیلی دوست دارم با خانواده ی شماوصلت کنم.
اما...
پدر دختر با خوشحالی دست هایش را به هم مالید و گفت : دیگر اما ندارد ... مبارک است ان شاء الله .
گفتم : اما حقیقت را بخواهید فکر نکنم خانمم اجازه بدهد .
تا این حرف را زدم دهن پدر و مادر دختر از تعجب یک متر واماند . پدر دختر گفت : یعنی تو به این زودی ازدواج کردی!... در همین موقع خانمم از پله های زیرزمین بالا آمد . مرا که دید لبخندی زد و گفت : وقتی که از دانشگاه برگشتی ، سر راهت نیم کیلو گوجه بگیر برای ناهار املت بگذارم .
با لبخند گفتم : چشم ، حتماً چیز دیگری نمی خواهی ؟
-نه ، فقط مواظب باش
-تو هم همین طور .
خانمم رفت پایین ، رو کردم به پدر و مادر دختر که هنوز دهانشان باز بود و خشکشان زده بود و گفتم :
ببخشید من کلاس دارم ؛ دیرم می شود خداحافظ و راه افتادم به طرف دانشگاه
منبع: http://www.pandamoz.com
جهان یادگار است و ما رفتنی به گیتی نماند بجز گفتنی
مشکل ما در کمبود سرمایه نیست مشکل ما در کمبود منابع نیست مشکل ما در مسائل جهانی نیست ضمن این که در مسائل جهانی خیلی مسأله داریم مشکل اساسی و اولیه ما فکر و اندیشه و دانش و دانایی ملی ماست که در نهاد سازی ما متجلی می شود
(شادروان دکتر حسین عظیمی)
امروز بیستم اردیبهشت سالروز درگذشت بزرگ مرد اقتصاد توسعه ایران است. مردی که دغدغه توسعه کشور را داشت.
ادامه مطلب ...از مرز خوابم می گذشتم،
سایه تاریک یک نیلوفر
روی همه این ویرانه فرو افتاده بود
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟
در پس درهای شیشه ای رویاها،
در مرداب بی ته آیینه ها،
هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم
یک نیلوفر روییده بود.گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم.بام ایوان فرو می ریزد
و ساقه نیلوفر برگرد همه ستون ها می پیچد.کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟
نیلوفر رویید،
ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید.من به رویا بودم،
سیلاب بیداری رسید.چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم:
نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود.در رگ هایش ،
من بودم که میدویدم.هستی اش در من ریشه داشت،
همه من بود.کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟
جوانی ، داستانی بود
پریشان داستان بی سرانجامی
غم آگین غصه تلخی که از یادش هراسانم
به غفلت رفت از دستم، وزین غفلت پشیمانم
***
جوانی چون کبوتر بود و بودم یکی طفل کبوتر باز
سرودی داشت آن مرغک ـــ
که از بانگ سرودش مست بودم، شادمان بودم
به شوق نغمه مستانه او نغمه خوان بودم
نوائی داشت
حالی داشت
گه بی گاه با طفل دلم قال و مقالی داشت
***
جوانی چو کبوتر بود و من بودم یکی طفلی کبوتر باز
که او را هر زمان با شوق ، آب و دانه ای میدادم
پرو بال لطیفش را بلبل ها شانه می کردم
و او را روی چشم و سینه خود لانه می دادم
***
ولی افسوس
هزار افسوس
یکی روز آن کبوتر از کفم پر زد
ز پیشم همچنان تیر شهابی، تند، بالا رفت
***
به سو ی آسمانها رفت
فغان کردم ـــ
نگاهم را چنان صیاد ـــ دنبالش روان کردم
ولی اوکم کمک چون نقطه شد و ز دیده پنهان شد
به خود گفتم که :آن مرغک به سوی لانه می آید
امید رفته روزی عاقبت در خانه می آید
ولی افسوس
هزار افسوس!
به عمری در رهش آویختم فانوس جشم را
نیامد در برم مرغ سپید من
نشد گرم از سرودش خانه عشق و امید من
کنون دور از کبوتر ، لانه خالی، آسمان خالیست
بسوی آسمان چون بنگرم تا کهکشان خالیست
***
منم آن طفل دیروزین ـــ
که اینک در غم هم نغمه ای با چشم تو مانده
درون آشیان ز آن همنوای گرم خو یک مشت « پر » مانده
« پر او چیست دانی؟ هاله ی موی سپید من
فضای آشیان خالیست
چه هست آن آشیان؟ ـــ
ویران دلم ، ویرانه ی عشق و امید من
***
هزار افسوس!
هزار اندوه!
جوانی رفت، شادی رفت ، روح و زندگانی رفت
غم آمد، ماتم آمد دشمن عشق و امید آمد
پدر بگذشت، مادر رفت، شور عشق از سر رفت
سپاه پیری آمد ، هاله ی موی سپید آمد
***
کنون من مانده ام تنها
ز شهر دل گریزان، رهنورد هربیابانم
سراپا حیرتم، درمانده ام، همرنگ اندوهم
چنان گمکرده فرزندی
به صحرای غریبی، بی کسی ، هم صحبت کوهم
***
صدا سر میدهم در کوه:
کجائید ای جوانی، شادمانی، کامرانیها؟!
جواب آید به صد اندوه:
کجائید ای جوانی، شادمانی،
کامرانیها...؟!
منبع: http://www.iranactor.com
حیات اجتماعی انسان و نیز کمال فردی و معنوی او، از سویی نیازمند قانون الهی در ابعاد فردی و اجتماعی است که مصون و محفوظ از ضعف و نقص و خطا و نسیان است و از سوی دیگر، نیازمند حکومتی دینی و حاکمی عالم و عادل است برای تحقق و اجرای آن قانون کامل. حیات انسانی در بعد فردی و اجتماعی اش، بدون این دو و یا با یکی از این دو، متحقق نمی شود و فقدان آن دو، در بعد اجتماعی، سبب هرج و مرج و فساد و تباهی جامعه می شود که هیچ انسان خردمندی به آن رضا نمی دهد.
این برهان که دلیلی عقلی است و مختص به زمین یا زمان خاصی نیست، هم شامل زمان انبیاء (علیهم السلام) می شود که نتیجه اش ضرورت نبوت است، و هم شامل زمان پس از نبوت رسول خاتم صلی الله علیه و آله و سلم است که ضرورت امامت را نتیجه می دهد، و هم ناظر به عصر غیبت امام معصوم است که حاصلش، ضرورت ولایت فقیه می باشد.
تفاوت نتیجه این برهان در این سه عصر، آن است که پس از رسالت ختمیه رسول اکرم، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم، آمدن قانونی جدید از سوی خداوند ناممکن است; زیرا هر آنچه که در سعادت انسان تا هنگام قیامت; از عقاید و اخلاق و احکام نقش دارد، به دست اعجاز، در کتاب بی پایان قرآن نگاشته شده است و از اینرو، یک نیاز بشر که همان نیاز به قانون الهی است، برای همیشه برآورده گشته است و آنچه مهم می باشد، تحقق بخشیدن به این قانون در حیات فردی و اجتماعی و اجرای احکام دینی است.
در عصر امامت، علاوه بر تبیین قرآن کریم و سنت و دفاع از حریم مکتب، اجرای احکام اسلامی نیز به قدر ممکن و میسور و تحمل و خواست جامعه، توسط امامان معصوم (علیهم السلام) صورت می گرفت و اکنون سخن در این است که در عصر غیبت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز انسان و جامعه انسانی، نیازمند اجرای آن قانون جاوید است. زیرا بدون اجرای قانون الهی، همان مشکل و بی نظمی و هرج و مرج و ظلم و ستم و فساد و تباهی انسان ها پیش خواهد آمد و بی شک، خدای سبحان در عصر غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، انسان و جامعه را به حال خود رها نساخته و برای هدایت انسان ها، ولایت جامعه بشری را به دست کسانی سپرده است.
کسی که در عصر غیبت ولایت را از سوی خداوند بر عهده دارد، باید دارای سه ویژگی ضروری باشد که این سه خصوصیت، از ویژگی های پیامبران و امامان سرچشمه می گیرد و پرتویی از صفات متعالی آنان است. ویژگی اول، شناخت قانون الهی بود; زیرا تا قانونی شناخته نشود، اجرایش ناممکن است. ویژگی دوم، استعداد و توانایی تشکیل حکومت برای تحقق دادن به قوانین فردی و اجتماعی اسلام و ویژگی سوم، امانتداری و عدالت در اجرای دستورهای اسلام و رعایت حقوق انسانی و دینی افراد جامعه. به دلیل همین سه ویژگی ضروری است که گفته می شود نیابت امام عصر (عج) و ولایت جامعه در عصر غیبت از سوی خداوند، بر عهده فقیهان جامع شرایط (سه شرط مذکور) می باشد.
سلسله جلیله انبیاء (علیهم السلام) به نصاب نهایی خود رسیده و با انتصاب حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلم از سوی خدای سبحان، محال است که کسی به مقام شامخ نبوت راه یابد; چنانکه سلسله شریفه امامان (علیهم السلام) نیز به نصاب نهایی خود بالغ شده و با انتصاب حضرت بقیة الله (ارواح من سواه فداه)، ممکن نیست که احدی به مقام والای امامت معصوم راه یابد. لیکن برهان عقلی بر ضرورت زعیم و رهبر برای جامعه، امری ضروری و دائمی است و هر کس در زمان غیبت، مسؤولیت اداره امور مسلیمن را داشته باشد، باید به عنوان نیابت از طرف ولی عصر (علیه السلام) باشد. زیرا آن حضرت، امام موجود و زنده است که تنها حجت خدا می باشد و همان گونه که در عصر ظهور امامان گذشته، در خارج از اقلیم خاص آنان، نائبانی از طرف ایشان منصوب می شدند، در عصر غیبت ولی عصر (علیه السلام) نیز چنین است و نیابت غیرمعصوم از معصوم، امری ممکن است. زیرا امام معصوم دارای شؤون فراوانی است که اگر چه برخی از آن شؤون مانند مقام شامخ ختم ولایت تکوینی، اختصاص به خود ایشان دارد و نائب پذیر نیست و هیچ گاه به کس دیگری انتقال نمی یابد، ولی برخی دیگر از شؤون آن حضرت که جزء امور اعتباری و قراردادی عقل است و در زمره تشریع قرار دارد مانند افتاء و تعلیم و تربیت و اداره امور مردم و اجرای احکام و حفظ نظام از تهاجم بیگانگان نیابت پذیر است و این نیابت، به فقیهی تعلق می گیرد که با داشتن آن سه ویژگی، بتواند در غیبت امام (علیه السلام) تا حد ممکن و مقدور، شؤون والای آن حضرت را عملی سازد که به لطف و عنایت خدا بر این ملت حضرت آیت الله خامنه ای هر سه ویژگی را دارند.
ترس دشمنان از ولایت فقیه
باید توجه داشت که دشمنان اسلام و مسلمانان، بیش از خود قانون آسمانی، از قانون شناسی که بتواند قانون الهی را بعد از وظائف سه گانه قبلی; یعنی تبیین، تعلیل، و دفاع علمی، قاطعانه پیاده کند هراسناکند و با انتخاب رهبر است که بیگانگان آیس و ناامید می شوند; چرا که تنها با وجود رهبر قانون شناس و عادل و توانا است که دین الهی به اجرا درمی آید و ظهور می کند.
دشمنان اسلام، در زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، به این امید نشسته بودند که لااقل پس از رحلت آن حضرت، کتاب قانون، بدون «مجری » بماند و آنگاه، با این قانون مکتوب و نوشته شده، به خوبی می توان کنار آمد وآن را به دلخواه خود تفسیر کرد. اما وقتی برای این کتاب، مجری و مفسری به نام علی بن ابی طالب (علیه السلام) نصب شد و او، امیر مؤمنان و رهبر جامعه اسلامی گشت، آن دشمنان به کمین نشسته، ناامید گشتند و آیه شریفه (الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون)
در همین باره نازل شد. خدای سبحان می فرماید: امروز که روز نصب ولایت است، کافران از دین شما و از اضمحلال و به انحراف کشیدن آن ناامید گشتند; پس دیگر از آنان هراسی نداشته باشید و از غضب خدا بترسید که در اثر سستی و کوتاهی تان شامل شما گردد. اگر دین خدا را یاری کنید و پشت سر ولی خدا و رهبر خود حرکت نمائید، خدایی که همه قدرت ها از ناحیه اوست، حافظ و نگهدار و ناصر شما خواهد بود: (ان تنصروا الله ینصرکم ویثبت اقدامکم).
توطئه انحلال مجلس خبرگان
وقتی که در مجلس خبرگان قانون اساسی، نوبت به اصل پنجم قانون اساسی رسید که در آن، ولایت امر و امامت امت در زمان غیبت بر عهده فقیه عادل و با تقوا، آگاه به زمان، شجاع، و مدیر و مدبر نهاده شده است، ابرقدرت های شرق و غرب تلاش ها و کوشش ها کردند که مجلس خبرگان را منحل کنند. همزمان با تصویب این اصل بود که در زمان دولت موقت، سخن از انحلال این مجلس به میان آمد.
در اصل چهارم قانون اساسی چنین آمده است:
کلیه قوانین و مقررات مدنی، جزایی، مالی، اقتصادی، اداری، فرهنگی، نظامی، سیاسی و غیر اینها باید بر اساس موازین اسلامی باشد. این اصل بر اطلاق یا عموم همه اصول قانون اساسی و قوانین و مقررات دیگر حاکم است.
این اصل، با آنکه تاکید دارد که همه قوانین و مقررات کشور، باید مطابق با کتاب خدا و سنت معصومین (علیهم السلام) باشد، کسی با این اصل یا با مجلس خبرگان آنچنان مخالفت علنی و چشمگیری نکرد، ولی وقتی نوبت به تصویب اصل پنجم یعنی اصل ولایت فقیه رسید و مساله رهبری جامعه اسلامی توسط فقیه عالم و عادل و توانا مطرح شد، توطئه های گوناگون برای انحلال مجلس خبرگان آغاز گشت و این، به دلیل هراسی بود که بیگانگان از ولایت فقیه داشتند; زیرا همان گونه که گفته شد، قانون، به تنهایی و بدون مسؤول اجراء، ترسی ندارد; آنچه برای دشمنان ترس آور است، اجرای قانون خدا توسط رهبر عادل و آگاه می باشد.
کمال دین و تمام نعمت الهی، به داشتن یک ولی عالم و عادل و آگاه به زمان است که دین و احکام دینی را خوب بفهمد، آن را تبیین کند، به اجرا درآورد، و با مهاجمان و دشمنان دین بستیزد. دین اسلام و ره آورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، پس از اعلام ولایت علی بن ابی طالب (علیه السلام) کامل شد:(الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا)
و این نشانگر آن است که دین و جامعه دینی، آنگاه مورد رضایت خداوند است که ولی و رهبر داشته باشد. انقلاب و جامعه ای که ولی شایسته نداشته باشد، ناقص و بی کمال است; همان گونه که اسلام بی امام معصوم، کامل و تام نیست.
دشمنان، اگر شعار «اسلام منهای روحانیت » را در آغاز انقلاب مطرح کردند، برای آن بود که به تدریج رهبری دینی را از میان بردارند و با گذشت زمان، تنها یک سلسله قوانین مکتوب و بی روح بماند و آن را به دلخواه خود تفسیر و تحریف کنند. زنده بودن اسلام و قوانین اسلامی، فقط با وجود رهبر قانون فهم و عادل و آگاه و قاطع و شجاع امکان پذیر است; که قانون را خوب بفهمد، آن را خوب اجرا کند، و در برابر تهاجم های بیگانه داخلی و خارجی، خوب از آن دفاع کند.
تلاش هایی که در زمان حاضر و در جامعه ما مشاهده می شود که اسلام را بی حکومت و بی فقاهت معرفی می کنند، دانسته یا ندانسته، آب در آسیاب دشمن می ریزند و آنان را در اهداف استکباری و دین ستیزی شان یاری می رسانند. زیرا همان گونه که گفته شد، حیات دین، به اجرای آن است و اجرای آن، بدون حاکم و فقیه اسلام شناس عادل و آگاه به زمان و شجاع و مدیر و مدبر ممکن نیست.
منبع:http://www.yaranenamaz.com
زینَ بَرگم بَوَنیت واوُ مادیونم
خَوَرِم بوُریتو سی هالوُونم
دایَه دایَه وقت جنگه(2)
قطار که بالا سرم پورش ز شَنگه
د قلا کرده و در شمشیر و دَسش
چی طلا بَرق می زنه لقام اسبش
دایَه دایَه وقت جنگه(2)
قطار که بالا سرم پورش ز شَنگه
نازیه تو سی بکو جومه ورته
دور کردن د قورسو شیر نرته
دایَه دایَه وقت جنگه(2)
قطار که بالا سرم پورش ز شَنگه
کُر سول اسپی بَکُش خینَم حرومت
تا قیامت می مونه ای ننگ به نومت
دایَه دایَه وقت جنگه(2)
قطار که بالا سرم پورش ز شَنگه
برارونم خیلیین سی صد هزارن
برارونم خیلیین هزارهزارن
سی تقاص خینه مِه سَر وَر میارن
دایَه دایَه وقت جنگه(2)
قطار که بالا سرم پورش ز شَنگه
ترجمه:
زین و برگم را به مادیانم ببندید
خبر مرا برای دایی هایم ببرید
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است(2)
قطار بالای سرم پر از فشنگ است
از قلعه بیرون زده و شمشیر به دست اوست
لگام اسبش مانند طلا برق می زنه
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است(2)
قطار بالای سرم پر از فشنگ است
نازی، جامه سیاه بر تن کن
شیر مرد تو را در گورستان آویزان کرده اند
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است(2)
قطار بالای سرم پر از فشنگ است
پسر سبیل سفید، مرا بکش و خونم حرامت باد
(منظور از پسر سبیل سفید محمدرضا شاه فرزند رضاشاه سبیل سفید است)
تا قیامت این ننگ به نامت باقی خواهد ماند
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است(2)
قطار بالای سرم پر از فشنگ است
برادرانم خیلی هستند، سی صد هزار
برادرانم خیلی هستند، هزار هزار
برای تقاص خون من پیش خواهند آمد
ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است(2)
قطار بالای سرم پر از فشنگ است
منبع: http://paris.parnevis.com
مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند .خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟پس از گزارش سربازان به خان وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند .
مرد به حضور خان می رسید.خان از وی می پرسد که چه شده است این چنین ناله و فریاد می کنی؟
مرد با درشتی می گوید دزد،همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم.
خان می پرسد وقتی اموالت به سرقت می رفت تو کجا بودی؟
مرد می گوید من خواب بودم.خان می گوید خب چرا خوابیده ی که مالت را ببرند؟
مرد دراین لحظه پاسخی می دهد آن چنان که استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود.
مرد می گوید :چون فکر کردم تو بیداری من خوابیده بودم!!!
خان بزرگ زند لحظه ای سکوت می کند و سپس دستور می دهد خسارتش را از خزانه جبران کنند.و در آخر می گوید این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم
منبع: http://www.m2ch.blogfa.com/8912.aspx
تو که اومای آو گُشِس دِ چش چشمه
خّنِسی دار پُر دِ گل پلپیچ بیه دِ رینِ و رشمه
تو کلیل زالنه اُوریانه داری
تو تونی داغ دِ دل زِمی درآری
تو خّور داری دِ خآو بچه سویا
تو بلدی طور کوچ سی پریسکیا
پل حُشک سر دار نومِتِ دونه
مّل بی لیز مینه مُشدت میکه لونه
برگ گل راز تونه داره دِ دامو
پی زِنو دینه دِ مالگه طور پامو
تاوسو دِ زیر سایت می کنه خآو
تو تونی برف نسارِ بکنی آو
گِر گِر آوت تش تشنه می نشونه
لووه لووه دار بیمار می لوونه
صو سحر دِ شوق تو خروس می حونه
لووه لووه دار بیمار می لوونه
ایل وبار وا میل مالگت ایل می رونه
ترجمه
تو که آمدی آب چشمه ها گشوده شد
خنده ات گل ها و درختان را پر ازگل رنگارنگ نمود
تو کلید غل و زنجیر ابرها را داری
تو توانایی سیراب نمودن زمین های تشنه را داری
تو از خواب نوزاد بچه ها خبر داری
تو مسیر کوچ پرستو ها را می شناسی
شاخه خشک سر درخت نامت را می داند
پرنده بی آشیان میان دستانت لانه می کند
برگ گل راز تو را در دامن دارد
ردیابها در منزلگاه قدیمی رد مان را یافته اند
تابستان زیر سایه تو می خوابد
تو می توانی برف نسار را آب کنی
جرعه جرعه آب نوشیدنت آتش تشنه را خاموش می کند
لالایی ات درد بیمار را تسکین می دهد
صبح زود خروس از عشق تو می خواند.
لالایی ات درد بیمار را تسکین می دهد
ایل به عشق رسیدن به منزلگاه تو کوچ می کند.
منبع: http://loresoon.blogfa.com/cat-5.aspx
اشاره:
گویاترین و جامعترین تعریف عدالت که پارسی آن دادگری است، فرموده حضرت علی(ع) است: ((العدل یضع الامور مواضعها))
عدالت فطری است و دو نشانه بر فطری بودن آن ذکر شده است:
1ـ عشق به صلح و عدالت
2ـ انتظار عمومی برای رهانندهای بزرگ
عدالت گستری از اصول مهم برنامه رهبران الهی است. از این رو در تورات نیز آمده است:
((روح خداوندی بر من استوار است؛ زیرا خداوند مرا مسح کرده است و به من رسالت داده است بینوایان را بشارت دهم که به بند افتادگان را اعلام رهایی و نابینایان را آزاد کنم و خوش سالی خداوند را بشارت دهم))
یهود و مسیحیت نیز منتظر موعودند و اصلیترین انتظاری که از موعودشان دارند عدالت گستری اوست. علاوه بر این که عقل حکم میکند، کسی رهاننده بزرگ و ناجی بشریت است که ظلم ستیز و عدل گستر باشد و این همه انتظار زیبندهی چنین موعودی است، آیههای بسیاری از عهد عتیق و عهد جدید بر آن دلالت میکند، و حتی در گنجینهای از تلمود آمده است که تامین سعادت بشر به واسطه موعود قسمتی از نقشه خداوند در آغاز آفرینش جهان بوده است.
گستره عدالت گستری موعود گستردهتر از جامعه بشری است از این رو موجودات دیگر نیز از حکومت عدل محور او بهرهمند میشوند.
عدالت که لغت پارسی آن دادگری است، در قاموس کتاب مقدس به معنی دو نیم کردن[1] و در مفردات به معنای مساوات آمده است[2]، ولی از آنجا که دو نیم کردن و مساوی پخش کردن همیشه عادلانه نیست و گاهی عین بیعدالتی است، به نظر میرسد گویاترین و کوتاهترین و جامعترین تعریف عدالت، فرمودة حضرت علی7 است: ((العدل یضع الامور مواضعها؛ عدالت هر چیزی را به جای خودش میگذارد)).[3]
در این سخن، دو نیم کردن و تساوی که در قالب عدالت بگنجد، وجود دارد و تقسیمِ برابری که به شوره زار ظلم ختم شود، طرد شده است.
بنابراین، عدالت آن است که هر چیزی به ((جای)) واقعی خود بنشیند و به بیانی دیگر، هر چیز به حق خود برسد یا حق هر کس و هر چیز به وی داده شود.
فطری بودن عدالت
هر مسئلهای از دو راه قابل بحث و بررسی است:
از طریق ((عقل و خرد)) و از طریق ((عاطفه و فطرت))
فطرت همان الهام و درک درونی است که نیاز به دلیل ندارد؛
یعنی بدون استدلال و برهان انسان آن را پذیرا میشود و به آن ایمان دارد.
این گونه الهامات باطنی گاهی امواجش از داوریهای خرد نیرومندتر و اصالتش بیشتر است؛ که اینها ادراکات ذاتی است و آنها معلومات اکتسابی...
آیا در مسأله مورد بحث، یعنی پایان گرفتن جهان با جنگ و خونریزی و ظلم و بیدادگری، یا حکومت صلح و عدالت و امنیت، الهامهای فطری میتواند به ما کمکی کند یا نه؟
پاسخ این سؤال مثبت است. زیرا دو نشانه قابل ملاحظه وجود دارد که میتواند ما را به حقیقت رهنمون گرداند:
1-عشق به صلح و عدالت
عشق به صلح و عدالت در درون جان هر کسی هست؛ همه از صلح و عدل لذّت میبرند؛ و با تمام وجود خودخواهان جهانی مملو از این دو هستند.
با تمام اختلافهایی که در میان ملّتها و امّتها در طرز تفکّر، آداب و رسوم، عشقها و علاقهها، خواستها و مکتبها وجود دارد، همه بدون استثنا سخت به این دو علاقهمندند و گمان میکنم دلیلی بیش از این بر فطری بودن آنها لزوم ندارد؛ چه اینکه همه جا عمومیّت خواستهها، دلیل بر فطری بودن آنهاست. آیا این یک عطش کاذب است؟ یا نیاز واقعی که در زمینة آن، الهام درونی به کمک خرد شتافته؛ تا تأکید بیشتری روی ضرورت آن کند؟ (دقّت کنید)
آیا همیشه تشنگی ما دلیل بر این نیست که آبی در طبیعت وجود دارد؟! و اگر آب وجود خارجی نداشته باشد، آیا ممکن است عطش و عشق و علاقه به آن در درون وجود ما باشد؟ ما میخروشیم، فریاد میزنیم، فغان میکنیم، و عدالت و صلح میطلبیم؛ و این نشانه آن است که سرانجام این خواستهها تحقق میپذیرد و در جهان پیاده میشود. اصولاً فطرت کاذب مفهومی ندارد؛ زیرا میدانیم آفرینش و جهان طبیعت یک واحد به هم پیوسته است، و هرگز مرکّب از یک سلسله موجودات از هم گسسته و از هم جدا نیست... به هر حال، فطرت و نهاد آدمی به وضوح صدا میزند که سرانجام، صلح و عدالت جهان را فرا خواهد گرفت و بساط ستم برچیده میشود؛ چرا که این خواست عمومی انسانها است.[4]
ادامه مطلب ...خواستگار شیاد که پس از فریب و آزار و اذیت دختر دانشجو از او فیلم سیاه تهیه کرده بود برای ازدواج شرط عجیبی تعیین کرد.
پرونده این جنایت از چندی قبل به دنبال طرح شکایت دختری به نام مهناز در دستور کار بازپرس دادسرای ناحیه 10 تهران قرار گرفت. وی گفت: حدود سه سال قبل سرگرم جستوجو در اینترنت بودم که به طور اتفاقی و از طریق «چت» با پسری آشنا شدم که خود را آرش معرفی میکرد.
از آن به بعد هر شب وارد اینترنت شده و با آرش «چت» میکردم. مدتی بعد نیز در حالی که هر دو به هم علاقهمند شده بودیم قرار ملاقاتی گذاشتیم. چندی پس از آشنایی، آرش که دانشجو بود از من خواستگاری کرد. اما وقتی موضوع را با پدر و مادرم در میان گذاشتم آنها با بررسیهای لازم به شدت با ازدواجمان مخالفت کردند. اما آرش اصرار داشت با هم ازدواج کنیم. سرانجام یک روزمرا به بهانه آشنایی با مادر و خانوادهاش به خانهاش برد.
پس از ورود، او یک لیوان آبمیوه به من داد اما افسوس که دقایقی بعد بیهوش شدم و..........
مدتی از این ماجرا گذشته بود تا اینکه یک روز آرش با ارسال پیامک تهدیدآمیزی از من خواست با او ازدواج کنم در غیر این صورت فیلم سیاه را از طریق اینترنت پخش خواهد کرد. من که آبروی خود و خانوادهام را در خطر میدیدم با اصرار از پدرم خواستم با ازدواج ما موافقت کند که او هم پذیرفت. اما آرش که مخفی شده بود با اطلاع از موافقت پدرم پیامک دیگری فرستاد که شرایط عجیبی برای ازدواج تعیین کرده بود. او از من خواست بدون مهریه و پس از تهیه یک واحد آپارتمان و یک دستگاه خودروی سواری گرانقیمت از پدرم بخواهم ماهیانه 500 هزار تومان نیز به ما بپردازد. به دنبال اعلام شکایت دختر دانشجو بازپرس پرونده دستور بازداشت شرور فراری را صادر کرد.
منبع: http://www.havades.ir
مهرداد اوستا درجوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته،پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند،به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنندعقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود.تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش،نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده،در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند...
مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود. سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود فرح یا نامزد اوستا به فرانسه ..
در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود. و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد. اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید..
حالا شعر را بخونید ....
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم
کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم
مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم
چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم
بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم
نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم
جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم
به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم
وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟
منبع: http://www.barghiha.com
روزى مردى با زن خود مشغول غذا خوردن بود و غذا مرغ بریان بود، گدایی بر درب خانه اظهار حاجت کرد، آن مرد او را محروم کرد و چیزى نداد، بعد از مدّتى روزگار بر او برگشت و ثروت و دارایى اش از بین رفت و زن را نیز طلاق داد. زن با مرد دیگرى ازدواج نمود. از اتفاقات عجیب آن که،روزى آن زن با شوهر دوّم مشغول غذا خوردن و از جمله مرغ بریان بود که فقیرى بر درب خانه خوراک خواست. مرد گفت: مقدارى غذا و مرغ براى او ببر. وقتى زن غذا را به دست فقیر مى داد، دید گویا او را دیده است، دقّت کرد، سبحان الله، چه مى بینم! همان شوهر اوّلش بود که به این روز افتاده بود.
گریه اش گرفت و برگشت.
شوهر سبب گریه را پرسید پاسخ داد: شوهر اوّل من بود، یک روز با او غذا مى خوردم گدایى آمد و او آن گدا را محروم کرد. مرد گفت: خدا گواه است آن سائل من بودم و چون تلخى ناامیدى را دیده ام نمى خواهم کسى از در خانه ام محروم برود.
امیرالمؤمنین(علیه السلام)مى فرماید:
اذا وصلت الیکم اطرافُ النعم، فلا تُنْفروا اقصاها بقلّة الشکر
هنگامى که رسیدن نعمت ها به شما شروع شد، با کمىِ شکرگزارى، کارى نکنید که به آخر نرسد و از شما سلب گردد.
منبع: http://www.barghiha.com/post/102
دسمِه بیر تا بّکّه گل دو تّل حُشکِ دار دّرد
تو چی میلِ زنه منه چی خی دِ رگیام بگرد
شو بیار تا سر بنیم زار بزنیم سیر بگریوام
ره بونم رُو رود خی وار چّین دِ چشیام
باری برف و زی باد ، باد بی رحم ُ طوفونی
شل شکت می زنم زار سر ریا سرگردونی
گرم دسِت یادگاری تش تژگاه یا قدیمه
مخمل صدات نشونی پیونی تونو نسیمه
نه دِ دل آز نه دِ لار جو نه دِ پایام تآو رته
دّسمه بیر و بوحو سیم بیت کوچ ِ تا بینم خآو رته
ترجمــــــه
دستهایم را بگیر تا شاخه های خشک درخت درد شکوفه کنند
همانند شوق به زنده ماندن چون خون در رگهایم بگردد
رودخانه ای به راه بیندازم که خون چشمانم در آن جاری شود
برف ببارد و باد بیرحم و طوفانی بوزد
خسته! سر راههای سرگردانی درمانده ام
گرمی دستانت یادگاری از گرمای آتشگاه های گذشته است
مخمل صدایت نشانه ای از پیوند تو با نسیم است
نه در قلبم توان دارم و نه جانی در بدن دارم و نه پای رفتنم هست
دستم را بگیر و شعر رفتن را برایم بخوان شاید خواب رفتن را بیبینم
تجارت الکترونیکی یکی از عمدهترین کاربردهای اینترنت در دنیا است،اما بسیاری از افراد سودجو با سوءاستفاده از این امکان به کلاهبرداری اینترنتی میپردازند و قبل از آنکه مسوولان و قانونگذاران به فکر تدوین و تصویب قانون برای این نوع تجارت باشند سودجویان و کلاهبرداران از امکانات این شبکه استفاده کرده و با اجرای طرحهای مردم فریب به خالی کردن جیب مردم مشغول شدهاند.مسوولین نیز وقتی متوجه این کلاهبرداریها میشوند که تعداد زیادی از مردم سرمایههای بیزبان خود را به دست عدهیی کلاهبردار سپرده و زمانی به خود آمدهاند که به قول معروف جا تر بوده و خبری از بچه نیست!
تازه آن موقع است که اطلاعیههای هشداردهنده پشت سر هم صادر میشود،اما چه فایده?چرا که بازندگان اصلی این ماجرا کسانی هستند که بخاطر ترس از آبروریزی یاحفظ اسرار شخصی یاجلوگیری از مشکلات بعدی حتی از شکایت صرفنظر میکنند.
گلدکوئیست، تجارت الماس، ایبیال و... نمونههایی از این کلاهبرداریهای اینترنتی هستند که با استناد به عقیده برخی مراجع تقلید آن را از لحاظ شرعی حرام میدانند، اما مدافعان این شیوهها با تکیه بر ماهیت درآمدزایی این طرحها آن را باعث رشد و شکوفایی اقتصادی و ایجاد اشتغال برای جوانان معرفی میکنند. حسنعلی قنبری عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی فعالیت شرکتهایی از نوع گلدکوئیست و ای.بی.ال را مصداق کلاهبرداری مدرن میداند و می گوید: متاسفانه برخی افراد همواره به دنبال شانس هستند و منتظرند تا دری به تخته بخورد و بختشان باز شود. در عین حال افرادی نیز وجود دارند که از ساده لوحی و بیچارگی این افراد سوءاستفاده کرده و آنها را فریب میدهند.حتی افرادی دیده شدهاند که هزینه دانشگاه خود را صرف خرید محصولات شرکتهای مذکور میکنند.قنبری میگوید: رویکرد مردم به این گونه شرکتها ناشی از نبود فرصتهای شغلی مناسب است وجوانانی که زمینهیی برای فعالیتهای اقتصادی با سرمایه اندک نمیبینند سرمایه خود را روانه شرکتهایی میکنند که هدف و مکانیزم آن برپایه کلاهبرداری است.سیستم کنترل کننده جرایم اینترنتی در ایران یا وجود ندارد یا بسیار ضعیف و ناکارآمد است. دنیای اینترنت، دنیای پیچیده، پرسرعت و گستردهیی است و در این فضای مجازی معمولا کلاهبردارها سریعتر از قانونگذاران و مجریان میجنبند. آنها راهکارهای فرار را خوب بلد هستند و از خلاهای قانونی حداکثر سوءاستفاده را میکنند. در خصوص جرایم کلاهبرداری، قانونگذار باید مصادیق کلاهبرداری را همزمان با توسعه روشهای فریب و نیرنگ، گسترش دهد تا بزهکاران و کلاهبرداران نتوانند با تمسک به وسایل پیشرفته و تکنولوژی جدید امنیت اقتصادی جامعه را به خطر بیندازند.
اما از کلاهبرداری اینترنتی که بگذریم به روشهای دیگر کلاهبرداری میرسیم که امروزه زنان و مردان بسیاری با توسل به این شیوهها افراد سادهلوح و زودباور را به دام میاندازند.یکی از شیوههای کلاهبرداری، سوءاستفاده از صندوقهای قرض الحسنه است. چندی قبل زنی در قائمشهر به جرم کلاهبرداری ۵۰۰ میلیون تومانی از مردم تحت عنوان صندوق قرض الحسنه دستگیر و روانه زندان شد.منوچهر ناصحی دادستان دادسرای عمومی و انقلاب این شهرستان درباره این زن گفت: طی یک هفته ۸ مورد شکایت از سوی شهروندان قائمشهری علیه یک زن ۴۰ ساله به نام سیما مطرح شد. پس از شناسایی و دستگیری سیما وی به ۵۰۰ میلیون تومان کلاهبرداری اعتراف کرد. این زن با برپایی جلسات مذهبی و سفرههای نذری باسوءاستفاده از احساسات و عواطف مردم بخصوص خانمها، اعتماد آنها را جلب و سپس با تشکیل یک صندوق قرضالحسنه اقدام به گرفتن پول یا حق عضویت از آنها میکرد سپس بتدریج با گسترش فعالیت خود ضمن راهاندازی صندوقهای متعدد غیرقانونی قرضالحسنه و انجام قرعهکشیهای ماهیانه با مبلغ حداکثر ۱۰۰هزار تومان پولهای کلانی از مردم میگرفت و کسانی که در قرعهکشی برنده میشدند و ۱۰۰ هزار تومان را میبردند به بهانه سرمایهگذاری در یک شرکت پول را از آنها پس میگرفت و بدین ترتیب کلاهبرداری میکرد. این زن حتی چکهای امانی مردم را هم خرج میکرد و آنها را به دردسر میانداخت. اما کلاهبرداریهای زنان دست کمی از مردان ندارد به نمونه دیگر این کلاهبرداریها توجه کنید: نسرین زن دیگری است که با معرفی خود به عنوان نوه یکی از جواهرفروشان معروف ایرانی میلیاردها تومان از مردم کلاهبرداری کرده است. این زن پس از آشنایی با یک طلافروش از وی خواست تا چند عدد سکه و شمش طلا به او بفروشد. نسرین از مرد طلافروش خواست تا سکهها و طلاها را به خانه او ببرد و تحویلش دهد و وقتی مردطلافروش به خانه نسرین رفت و طلاها را تحویلش داد نسرین به بهانه آوردن پول به طبقه بالا رفت اما طلافروش هر چه منتظر ماند از بازگشت نسرین خبری نشد وقتی به جست وجوی او پرداخت فهمید نسرین از در دیگر ساختمان فرار کرده است و آن خانه هم بمدت یک هفته از سوی نسرین اجاره شده بود. وقتی نسرین سالها بعد دستگیر شد ماجراهای کلاهبرداریهای او از افراد مختلف فاش شد. مرد دیگری که از تولیدکنندگان فرش دستباف در ایران است یکی از شاکیان این زن بود وی گفت: این زن خودش را شیما معرفی کرده و پس از جلب اعتماد من آلبوم اسکناس و سکههای قدیمی ام را که حدود ۱۴۰ میلیون تومان ارزش داشته سرقت کرد. همچنین سنگی به وزن ۳۲ قیراط به ارزش بیش از ۲ میلیون تومان را به بهانه اینکه برادرش در آلمان زندگی میکند و میتواند برای جواهرات و اشیای نفیس شناسنامه تهیه کند از او گرفته و قصد فروش آن را داشته است.سرانجان نسرین یا شیما بالاخره توسط پلیس دستگیر شد و با قرار یک میلیارد تومانی روانه زندان شد.و اما کلاهبرداری تحت عنوان خریدار یا فروشنده اتومبیل، وکیل دادگستری، مامور دولت، آژانس مسکن، شرکتهای لیزینگ خودرو و... از دیگر نمونههای کلاهبرداری است که متاسفانه با وجود هشدارهای مکرر پلیس و مراجع قضایی همچنان هر روز شاهد آن هستیم و کافی است برای گرفتن یک آمار سطحی سری به اداره سیزدهم و چهاردهم اداره آگاهی تهران بزنیم تا با فوج عظیم پروندههای شکایت کلاهبرداری روبرو شویم.اکثر کلاهبرداران برای جلب طعمههای خود شروع به درج آگهی در روزنامهها میکنند. آگهیهایی نظیر پیشفروش آپارتمان، اتومبیل یا سرمایهگذاری در شرکتهای مختلف. سپس وقتی افراد کمتجربه و زودباور به آنها مراجعه میکنند. با چربزبانی، مظلومنمایی یا وعده سودهای کلان آنها را به سپردن سرمایههایشان تشویق میکنند و درست زمانی که پول هنگفتی جمع شده، بسرعت برق با پولهای مردم فرار میکنند و حالا مالباختگان ماندهاند و خاکستر نشینی و بدبختی.یکی دیگر از روشهای کلاهبرداری درج آگهی استخدام منشی در روزنامهها است.این روزها با توجه به اینکه جوانان به دنبال شغل و کسب درآمد مناسبی هستند و متاسفانه پیدا کردن آن بسیار مشکل است با دیدن آگهیهای استخدام در روزنامهها برای اینکه به خیال خودشان این فرصت استثنایی را از دست ندهند بسرعت با تلفن اقدام به پرسوجو و ؤبتنام میکنند.معاون آگاهی بوشهر نیز طی اطلاعیهیی به شهروندان هشدار داد، تا فریب این قبیل آگهیها را نخورند. سرهنگ هادئی گفت: بتازگی عدهیی سودجو و کلاهبردار تحت عنوان استخدام منشی مکاتبهیی مبادرت به درج آگهی در روزنامهها میکنند وقتی با طعمه خود به عنوان منشی قرارداد بستند، این بار برای فروش محصولات خود از قبیل وسایل خانگی، سیدیهای آموزشی و... در روزنامهها آگهی میدهند و شماره تلفن منشی را میدهند و او را مسوول رسیدگی و پاسخگویی به درخواستهای مردم میکند.با توجه به جعلی بودن شرکتها، اشخاص کلاهبردار وقتی پولهای متقاضیان را جمع کردند متواری میشوند و این در حالی است که منشی موردنظر قربانی کلاهبرداری آن فرد سودجو میشود و مالباختگان هم به سراغ منشی میروند و او را به عنوان کلاهبردار به پلیس معرفی میکنند.پلیس آگاهی به شهروندان هشدار داد تا مراقب اینگونه کلاهبرداریها باشند و مراتب را به پلیس معرفی کنند.نوشتن از پدیده کلاهبرداری به ذکر ده یا بیست مورد ختم نمیشود بلکه به تعداد تمام انسانها میتوان شگردها و روشهای کلاهبرداری را مشاهده کرد. روی آوردن به این جرم قدیمی ولی متنوع که با پیشرفت علم و صنعت بسرعت خود را «به روز» میکند دلایل گوناگونی دارد از جمله فقر که مادر تمام مفاسد است. کلاهبرداری هم نوعی سرقت است اما افراد کلاهبردار اغلب برخلاف دزدان و جیببران، ظاهری مردمپسند و عوام فریب دارند و از قدرت جاذبه فراوانی برخوردارند که براحتی میتوانند دیگران را خام و خواسته خود را به آنها تحمیل کنند. پس مراقبت و هشیاری در مقابل این افراد بسیار سخت تر از حفاظت اموال از گزند سارقان است. از قدیم گفتهاند: چو دزدی با چراغ آید، گزیدهتر برد کالا!
فرناز قلعهدار
منبع: http://vista.ir/?view=article&id=202996
دانشمندان بررسی کرده اند که طی پنج هزار نسل بعد مردان منقرض می شوند.
تضعیف شدن کروموزم جنسی مردانه Y و کوتاه قد شدن آن در برابر کروموزم جنسی زنانه X است و ادامه این روند جنس مرد را حدود پنج هزار نسل بعد منقرض خواهد کرد.
پس از اعلام بررسیهای مجامع علمی مختلف درباره خطر انقراض مردان به دلیل تضعیف کروموزم مردانه Y و ایجاد شایعههای غیر علمی در دنیا، مرکز معتبر و علمی بررسی ژنوم آمریکا تایید کرد که اگر برای مسئله ضعیف شدن این کروموزم چارهای اندیشه نشود، مردان تا پنج هزار نسل دیگر منقرض خواهند شد.
به گزارش دادنا و به نقل از “دیلی ساینس” شمار کروموزوم های ایگرگ Y کروموزمی که در وجود آن باعث پیدایش جنسیت مذکر در نوزاد می شود) در فرآیندی طولانی و چند میلیون ساله کاهش یافته و ادامه این روند موجب از بین رفتن این کروموزم و در نتیجه انقراض مردان خواهد شد. در صورت عدم چاره اندیشی و پیدا نکردن راه حلی برای پدیده “تضعیف کروموزم Y “، برای منقرض نشدن نسل بشر باید راهی تازه جست!
سلولهای انسان دارای ۲۳ جفت کروموزوم است و هنگام تشکیل نطفه، ۲۳ جفت کروموزم اسپرم مرد با ۲۳ جفت کروموزم تخمک زن ترکیب می شود و منجر به تشکیل توده اولیه جنین که ۴۶ کروموزمی است می شود. جفت بیست و سوم کروموزم مرد که به کروموزم جنسی نیز مشهور است دارای یک جفت کروموزم X و یک جفت کروموزم Y است و کروموزم بیست و سوم زن دارای دو جفت کروموزم X است. اگر هنگام عمل لقاح جنین، منجر به تشکیل جفت بیست و سوم دو X شود، جنسیت جنین، دختر و در غیر این صورت و تشکیل جفت X و Y ، جنین پسر خواهد بود.
نکته ای که حائز اهمیت است تضعیف شدن کروموزم جنسی مردانه و کوتاه قد شدن آن در برابر کروموزم جنسی زنانه X است و ادامه این روند جنس مرد را حدود پنج هزار نسل بعد منقرض خواهد کرد.
کروموزم Y که تنها در جنس نر وجود دارد، در دروه تکامل خود در طی میلیون ها سال تعداد بی شماری جهش را تحمل کرده است و سرشار از مواد DNA است که هیچ ژنی را نمی سازند و بسیاری از پروتئینها را رمزگذاری نمی کنند. به همین دلیل در بین زیست شناسان ایده ای گسترده شده است که نشان می دهد کروموزم Y می تواند به عنوان کروموزمی معرفی شود که وارد یک نوع فرایند تحلیل رفتگی و فاسد شدگی شده است. این مسئله بدان معنی است که کروموزم Y با فقدان ترکیب دوباره و ناتوانی در فرایند تبادل اجزای DNA میان کروموزمهای همسانی که اجازه ایجاد یک ترکیب ژنتیکی جدید را می دهند، مواجه است.
درون کروموزوم ایگرگ ژنى جاى دارد موسوم به «اس.آر.آى» که جنس مذکر را به وجود مى آورد. این سیستم تعیین جنسیت در تمامى پستانداران و بسیارى از جانداران دیگر نظیر ماهى ها، خزندگان، حشرات و حتى گیاهان وجود دارد.
دانشمندان پیش بینى مى کنند که به مرور زمان این ژن در مردان از بین خواهد رفت و دیگر هیچ فرزند پسرى متولد نخواهد شد.
تو چنو داری میای
وا اسب چار نالی میای
د سینه ی آسمو میایی
منی که وا بادی میای
دستکته به و دسم
تا که افتاو بزنه
عشق پاکه دس براری
دشمنه د جا می کنه
ا سواره ا سواره ا سوار
منمه د انتظارت د زمسو تا بهار
دستکت ها و لغوم
تون بکو پا ته د رکو
یه برارم یه برارم یه برارم یه برار
زخم الماسه دلم
درده بی درمونه برار
دس تو دس منه
دس مه بی جونه برار
غم دنیانه بکش ایسه که اوفتامه و پات
کشتنه دشمن بد اس یا که ته آسونه برار
زل روز وختی در اوما
وعدمو د لو آو
وختی سرخ موه گلال
د خین مه مثل شرآو
تو چی ماهی دل و دریا بزه دریانه به یین
نوونی مردن چه سخته د سیاهی گل ماه
http://loresoon.blogfa.com/post-162.aspx
لکی گویش طوایف لَک است. گویش لکی از زبانهای ایرانی شاخه شمال غربی است. زبانشناسان لکی را در شاخه زبانهای کردی از شاخه زبانهای ایرانیتبار غربی قرار دادهاندحدود یکونیم میلیون نفر شامل یک میلیون نفر با زبان مادری به این زبان سخن میگویند.
محل زندگی گویشوران در غرب ایران
سکونتگاه اصلی لکها شرق و شمال و غرب لرستان، جنوب غربی و غرب استان همدان، شرق استان کرمانشاه و شرق استان ایلام است. لکها بیشتر در شهرهای، الشتر، نورآباد، کوهدشت، هرسین، کنگاور، صحنه، شیروان، چرداول، درهشهر، آبدانان، تویسرکان، نهاوند، کرمانشاه و خرمآباد و همدان ساکنند. در غرب ایران لکها را پشتکوهی و فیلی نیز میخوانند. حوزه گسترش گویش لکی عبارت است از:
1-بخش چغلوندییا هرو در شرق لرستان.
2-شهرستان سلسله یا الشتر در شمال شرقی لرستان.
3-شهرستان دلفان یا نورآباد در شمال غربی لرستان، بخش کاکاوند و دلفان.
4-شهرستان کوهدشت در غرب لرستان، بخش کونانی با طایفههایی در شمال کوهدشت (اتیوند، اولادقباد-میربگ - نورعلی) و بخش رومشگان با طوایف (امرایی- بازوند- سوری رشنو و پادروند).و در طرهان ( آدینه وند- رییس وند- نورعلی – کوشکی-گراوند ) در کونانی طوایف ( نورعلی- بساط بگی- مه رضا- کت کن- کاکمزن) در مرکز طوایف (آزادبخت، گراوند- شاهیوند- قرعلیوند- خوشناموند- ضرونی – عبدولی- درویش- نورعلی- چهارقلعه- آبباریکی- سوری لکی )
۵-شرق استان کرمانشاه در مناطق کنگاور، صحنه، هرسین.
7-بخشهایی دیگر از طوایف لک در کردستان عراق،
کرکوک و خانقین سکونت دارند. در کردستان عراق تعداد گویشوران لک بیشتر از ایران
است
.
تاریخچه
درتاریخهای گذشتگان از جمله تاریخ گزیده نوشته حمدالله مستوفی از شانزده ولایت به عنوان کردستان یاد شده است حمدالله مستوفی در سال ۷۴۰ هجری نخستین کسی بود که اسم کردستان و شانزده ولایت آن را آورده است:
کردستان و آن شانزده ولایت است و حدودش به ولایات عرب و خوزستان و عراق عجم و اذربایجان و دیاربکر پیوسته است. آلان , الیشتر, بهار، خفتیان، دربند، تاج خاتون، دربند رنگی، دزبیل, دینور، سلطان اباد, چمچمال، شهر زور, کرمانشاه )قرمیسین( هرسین، وسطام.
در اسناد تاریخی قرن شانزده میلادی نیز طوایف لک را بخشی از طوایف کرد میدانند نظیر کتاب شرفنامه شرفخان بدلیسی که به فارسی نوشته شده است.
با استقرار مملکت داری به شیوه نوین و
تقسیم کشور به واحدهای سیاسی به نامهای ایالات، ولایات و آنگاه استانها، لکها
نیز، بین چندین واحد کشوری تقسیم شدند. امروزه لکها در غرب ایران، عمدتا در
استانهای لرستان، همدان، ایلام و کرمانشاه زندگی میکنند
.
ادبیات
دکتر پرویز ناتل خانلری زبانهای لری و بختیاری راهم خانواده با کردی میداند.در کوهستان بختیاری و قسمتی از مغرب استان فارس ایلهای بختیاری و ممسنی و بویراحمدی به گویشهایی سخن میگویند که باکردی خویشاوندی دارد، اما با هیچیک از شعبههای آن درست یکسان نیست، و میان خود آنها نیز ویژگیها و دگرگونیهایی وجود دارد که هنوز با دقت حدود و فواصل آنها مشخص نشدهاست. اما معمول چنین است که همه گویشهای بختیاری و لری را جزو یک گروه بشمارند.
از ویژگیهای لکی، داشتن فرهنگ غنی مکتوب است. برخی آثار سرایندگان لک در تذکره به همت مرحوم اسفندیارخان غضنفری امرایی تحت عنوان «گلزار ادب لرستان» گردآوری شدهاست. شاعران برجستهای از حوزه کولیوند(الشتر)مانند ملا پریشان، ملا منوچهر و ملا حفعلی و اخیرا رضا حسنوند و عزیز بیرانوند(خم گرین) شعرهایی به این زبان سرودهاند.
از دیگر آثار مکتوب میتوان به سرودههای اهل حق نظیر:کلام خان الماس،نامه سرانجام،هفتوانه پهلویانه عسگری عالم وخم گرین عزیز بیرانوند اشاره کرد. دیگر اثر مشهور شاهنامه لکی است که اخیرا انتشارات اساطیر آن را منتشر کردهاست.
آثار باستانی
آثار باستانی ارزشمندی در مناطق لک
نشین یافت شدهاست. غار کلماکره در کوهدشت و تپههای باباجان و
گندمبان در دلفان و
تپه گریران در الشتر. بیشتر مفرغ هایی که به مفرغهای لرستان معرفند از کاوشگاههای
باستانشناختی منطقه هستند.
منبع: ویکیپدیا
از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمند تر هم هست؟
گفت: بله فقط یک نفر.
پرسیدند: چه کسی؟
بیل گیتس ادامه داد: سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشههای خود و در حقیقت به طراحی مایکروسافت می اندیشیدم، روزی در فرودگاهی در نیویورک بودم که قبل از پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خرد ندارم. خواستم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه مرا دید گفت این روزنامه مال خودت؛ بخشیدمش؛ بردار برای خودت.
گفتم: آخه من پول خرد ندارم!
گفت: برای خودت! بخشیدمش!
سه ماه بعد بر حسب تصادف باز توی همان فرودگاه و همان سالن پرواز داشتم. دوباره چشمم به یک مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همان بچه بهم گفت این مجله رو بردار برای خودت.
گفتم: پسرجون چند وقت پیش من اومدم یه روزنامه بهم بخشیدی تو هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه، بهش میبخشی؟!
پسره گفت: آره من دلم میخواد ببخشم؛ از سود خودم میبخشم.
به قدری این جمله پسر و این نگاه پسر تو ذهن من موند که با خودم فکر کردم خدایا این بر مبنای چه احساسی این را میگوید؟!
بعد از 19 سال زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد رو پیدا کنم تا جبران گذشته رو بکنم. گروهی را تشکیل دادم و گفتم بروند و ببینند در فلان فرودگاه کی روزنامه میفروخته ...
یک ماه و نیم تحقیق کردند تا متوجه شدند یک فرد سیاه پوست مسلمان بوده که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردند اداره؛ از او پرسیدم: منو میشناسی؟
گفت: بله! جنابعالی آقای بیل گیتس معروفید که دنیا میشناسدتون.
گفتم: سال ها قبل زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه میفروختی دو بار چون پول خرد نداشتم به من روزنامه مجانی دادی، چرا این کار را کردی؟
گفت: طبیعی است، چون این حس و حال خودم بود.
گفتم: حالا میدونی چه کارت دارم؟ میخواهم اون محبتی که به من کردی را جبران کنم.
جوان پرسید: چطوری؟
گفتم: هر چیزی که بخواهی بهت میدهم.
(خود بیلگیتس میگوید این جوان وقتی صحبت میکرد مرتب میخندید)
جوان سیاه پوست گفت: هر چی بخوام بهم میدی؟
گفتم: هرچی که بخواهی!
اون جوان دوباره پرسید: واقعاً هر چی بخوام؟
بیل گیتس گفت: آره هر چی بخواهی بهت میدم، من به 50 کشور آفریقایی وام دادهام، به اندازه تمام آنها به تو میبخشم.
جوان گفت: آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی!
گفتم: یعنی چی؟ نمیتوانم یا نمیخواهم؟
گفت: میخواهی اما نمیتونی جبران کنی.
پرسیدم: چرا نمیتوانم جبران کنم؟
جوان سیاه پوست گفت: فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو بخشیدم ولی تو در اوج داشتنت میخواهی به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمیکنه. اصلا جبران نمیکنه. با این کار نمیتونی آروم بشی. تازه لطف شما از سر ما زیاد هم هست!
بیل گیتس میگوید: همواره احساس میکنم ثروتمندتر از من کسی نیست جز این جوان 32 ساله مسلمان سیاه پوست.
منبع: http://freeword.blogsky.com
آفتابت
- که فروغ رخ «زرتشت» در آن گل کرده ست
آسمانت
- که ز خمخانه «حافظ» قدحی آورده ست
کوهسارت
- که بر آن همت «فردوسی» پر گسترده ست
بوستانت
- کز نسیم نفس «سعدی» جان پرورده ست
همزبانان من اند.
مردم خوب تو، این دل به تو پرداختگان
سر و جان باختگان، غیر تو نشناختگان
پیش شمشیر بلا
قد برافراختگان،سینه سپرساختگان
مهربانان من اند.
نفسم را پر پرواز از توست
به دماوند تو سوگند که گر بگشایند
بندم از بند ببینندکه:
آواز از توست!
همه اجزایم با مهر تو آمیخته است
همه ذراتم با جان تو آمیخته باد
خون پاکم که در آن عشق تو میجوشد وبس
تا تو آزاد بمانی
به زمین ریخته باد
منبع: http://www.fereydoonmoshiri.org
سیت بیارم ،سیت بیارم ،چارکی ده گوشت بره
بونیتو و شونه دوما تفنگ پس نقره
سیت بیارم سیت بیارم،باری گل باری حنا
حنایا سی دس و پاته ، گلیا سی سر جا
ژیره کوفتم ، ژیره بختم ، گرت ژیره وم نشس
شادوما د در دراوما ، سر تا پا گل وم نشس
ای انارون نشگنی تو ، مر ایما انار حریم
سوزکیونه زین کنیتو، ایما نیش عروس بریم
ای برارو ، ای خوورو، سر من قربونه تون
ای قدر خدا نکوشم ، سی حنا ونونه تون
پیلی بستم پیلی بستم چو چنار و شلتی انار
شادوما زیه و سرش سرکرده سیصد سوار
چی کنیم؟ چی نکنیمو؟ دس خوورمون ها برن
دور خیمه ش گل بکاریم جای دیری نبرن
عروس نگریو ایچه ده اوچه بیتره
ای هوسیره که تو داری، د شکر شیرین تره
http://khalghelor.blogfa.com/cat-1.aspx