یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

رســول خــدا (ص) : مــــردم در خــواب انـد وقتــى کـه می میــرنــد, بیـــدار مـیشــونــد
یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

رســول خــدا (ص) : مــــردم در خــواب انـد وقتــى کـه می میــرنــد, بیـــدار مـیشــونــد

ثواب نماز جماعت

روزی بعد از نماز ظهر جبرئیل(ع) با هفتاد هزار ملک بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد و عرض کرد:

خدای متعال ترا سلام می رساند و دو هدیه برایت فرستاده :یکی سه رکعت نماز وتر (دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر که بعد از نماز شب خوانده می شود) و دیگری نماز جماعت.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: ثواب نماز جماعت چه قدر است؟

جبرئیل(ع) عرض کرد: اگر یک نفر به امام جماعت اقتدا کند هر رکعت او ثواب صد و پنجاه رکعت و اگر دو نفر در جماعت اقتدا کنند، ثواب هر رکعت برابر است با ششصد رکعت.

همین طور اگر ده نفر شوند ثواب هر رکعت برای هر کدام هفتاد و شش هزار و هشتصد رکعت(76800) به حساب می آید.


بنابراین ثواب یک جماعت ده نفره را به صورت زیر می شود محاسبه کرد:

نماز صبح: صد و پنجاه و سه هزار و ششصد رکعت 153600=2×76800

نماز ظهر: سیصد و هفت هزار و دویست رکعت 307200=4×76800

نماز عصر: سیصد و هفت هزار و دویست رکعت 307200=4×76800

نماز مغرب: دویست و سی هزار و چهارصد رکعت 230400=3×76800

نماز عشا: سیصد و هفت هزار و دویست رکعت 307200=4×76800

ثواب چماعت 10 نفره در یک روز برای یک نفر( یک میلیون و سیصد و پنج هزار و ششصد رکعت) 1305600

ثواب جماعت 10 نفره در یک ماه( سی و نه میلیون و صد و شصت و هشت هزار رکعت 39168000=30×1305600

ثواب جماعت ده نفره در یک سال( چهارصد و هفتاد میلیون و شانزده هزار رکعت 470016000=12×39168000

ثواب نماز به صورت فرادی

ثواب در یک روز: هفده 17=4+3+4+4+2

ثواب در یک ماه : پانصد و ده 510=30×17

ثواب در یک سال : شش هزار و صد و بیست رکعت6120=12×510

ضرر کسی که یک روز به جماعت حاضر نمی شود.

(یک میلیون وسیصد و پنج هزار و پانصد و هشتاد و سه رکعت(

1305583=17- 1305600

حال خود ضرر در یک سال و حتی یک عمر را حساب کنید.

چنان چه نماز جماعتی بیش از 10 نفر تشکیل گردد، اگر جن ، انس و ملائک نویسنده و همه ی درخت ها قلم و دریا ها مرکب شوند، نمی توانند حتی ثواب یک رکعت آن را محاسبه نمایند.

 

منبع: http://patoghu.com

حاج عیسی میرزاپوردشتی


مرحوم حاج عیسی میرزاپور

دبیر فیزیک دبیرستانهای کوهدشت

تولد 23 شهریور - مرگ 19 شهریور

در سال 1333 در خیابان بوعلی متولد شد تحصیلات ابتدایی را در دبستان هنر کوهدشت به پایان رسانید. سیکل اول دبیرستان را در دبیرستان ششم بهمن کوهدشت و تحصیلات دبیرستانی را در دبیرستان امیر کبیر خرم آباد ادامه داد و دیپلم طبیعی را در این دبیرستان اخذ نمود.دوره آموزشی خود را در سراب اردبیل طی کرد و بعنوان سپاه دانش به روستای شوراب خرم آباد به آموزش دانش آموزان مشغول شد. پس از دوران سربازی در سال 1355 در دانشسرای راهنمایی در رشته علوم تجربی تحصیلات خود را ادامه داد و بعنوان دبیر درس علوم تجربی روانه مدارس راهنمایی دکتر محمد معین ، شهید مطهری و آیت الله طالقانی شد. پس از چند سال تدرس  تحصیلات خود را در دانشگاه آزاد اسلامی واحد قم ادامه داد و بعنوان دبیر فیزیک در دبیرستانهای شهید رجایی، امام جعفر صادق، حضرت معصومه ( س)، فجر، دکتر جسابی اشتغال داشت و بارها بعنوان معلمی نمونه و تلاشگر مورد تقدیر قرار گرفت. خدمت صادقانه و دلسوزی های این معلم فرزانه از یاد و خاطره  مردم این دیار بخصوص دانش آموزانی که امروز هر کدام یکی از چهرهای شاخص سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی شهر کوهدشت هستند هرگز فراموش نخواهد شد.

حاج عیسی میرزاپوردشتی علاوه بر تدریس و تعلیم و تربیت دانش آموزان بعنوان رزمنده ای بی توقع جان بر کف بارها و بارها به جبهه ها شتافت و از خاک ایران اسلامی دفاع کرد. و مدال پر افتخار جانبازی را زینت بخش رشادت خویش نمود.

حاج عیسی میرزاپوردشتی در 19 شهریور سال 1390 دار فانی را وداع گفت و ما را با هزاران خاطره شیرین خود تنها گذاشت.

روحش شاد و یادش گرامی باد.

ای صـــبا با تو چـــه گفتـــند که خامــوش شدی

چه شرابی به تــو دادند که مدهــوش شــــــدی


تــو که آتشــــکدهء عشق و محـــــــبت بــودی

چه بلــا رفت که خاکســــتر و خامــــوش شـدی


به چه دســـتی زدی آن ساز شــبانــــــگاهی را

که خـــود از رقـت آن بیــخود و بیــهوش شــــدی


تو به صد نغمه٬زبان بـــودی و دلـها هــــمه گوش

چه شنـفتی که زبان بستی و خود گوش شدی


خلـق را گــــــرچـــه وفا نیــست ولیــکن گــل من

نه گمـــان دار کــــه رفتــی و فـرامـــوش شــــدی


دو معــلم - دو رزمــنده

مرحوم حاج عیسی میرزاپور-مرحوم جانمحمد آزادبخت


برای شادی این دو عزیز سفر کرده فاتحه با صلوات بفرستید.


رزمندگان دلاور

از راست:

مرحوم حاج عیسی میرزاپور - کرمرضا پیریایی - علی محمد دلفانی(طهماسبی)

روحانی نامشخص - حاج علی میرزاپور - کرم عالی پور

نشسته:نامشخص - محمدصادق آزادبخت


نفر اول مرحوم حاج عیسی میرزاپور

چشم، دیگه تکرار نمیشه.

بعضی خیال می کنند که بهشتیان پاک پاک بوده اند که رفته اند بهشت. خیال می کنند بهشتیان با ما فرق می کنند. همه عارف و سالک بوده اند , هرجا که از بهشت و بهشتیان حرف به میان می آمد تصور بعضی ها این است که در حد قهرمان قصه ها و رویاها هستند و آدم هایی که نفسشان حق است و نگاهشان روشن و ......

اما یک فکری همه تصوراتم را باطل کرد . تخیلاتم را محو  و باور جدیدی را برایم به ارمغان آورد.

البته ناگفته نماند که گناه نکردن و غلبه بر هوای نفس شجاعت می خواهد. و علی علیه السلام می فرماید. «شجاع ترین مردم کسی است که بر هوای نفسش غلبه کند.»



حالا این فکر آمده تا بگوید نه ! این طوری نیست . آدم های بهشتی مثل ما بوده اند.مثل من مثل تو،رفیق من و رفیق تو،همسایه من و همسایه تو، همکار من و همکارتو بوده اند. آن ها هم ممکن است توی دلشان زنگار کینه و حسد و هر خوی زشتی که بین ما وجود دارد وجود داشته است. اما آن عمل صالحی که قرآن بر آن تاکید می کند در انبان اعمالشان فراوان است و در ترازوی اعمالشان، کفه‌ی کارهای نیک‌شان از کفه‌ی بدی‌هاشان سنگین‌تر است.آدم ها معصوم نیستند و به هر حال خطاهایی دارند، خطاهایی که اگر پشیمان شوند و صمیمانه از خدا بخواهند که آنها را ببخشد و صادقانه به خدا بگویند: «چشم دیگه تکرار نمیشه» و دیگه گناه نمی کنند و به سوی او باز می گردند، مانع رفتن آنها به بهشت نمی شود . «استغفروالله ربی و اتوب الیه.» استغفار همان پشیمانی و بازگشت و همون چشم گفتن و دیگه تکرار نکردن و به سوی خدا رفتن است.

در بهشت نوبت خداست که زنگارها را از دل بهشتیان پاک کند و زلالشان کند ... .

همین الان به خدا صادقانه قول بدیم و بگیم «چشم دیگه تکرار نمیشه» و ازش بخواهیم کمک مان کند که بسویش برویم.

دیدار ما به قیامت ... در بهشت ... کنار قصرها و همان جایی که قرآن می فرماید: در سایه درختانی که  از زیر آنها نهرها جاری اند  انشاءالله  ...

منبع:اقتباس از  http://www.ef2.blogfa.com

بهشت جاودان

چرا از مرگ می ترسید ؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟
مپندارید بوم نا امیدی باز
به بام خاطر من میکند پرواز
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است



مگر می ، این چراغ بزم جان مستی نمی آرد

مگر این می پرستی ها و مستی ها
برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست؟

مگر افیون افسونکار
نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد
مگر دنبال آرامش نمی گردید
چرا از مرگ می ترسید ؟
کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید
می و افیون فریبی تیز بال وتند پروازند
اگر درمان اندوهند
خماری جانگزا دارند
نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید
خوش آن مستی که هوشیاری نمیبیند
چرا از مرگ می ترسید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید؟

 


بهشت جاودان آنجاست
گر آن خواب ابد در بستر گلوی مرگ مهربان آنجاست
سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است
همه ذرات هستی محو در رویای بیرنگ فراموشی است
نه فریادی ، نه آهنگی ، نه آوایی
نه دیروزی ، نه امروزی ، نه فردایی
جهان آرام و جان آرام
زمان در خواب بی فرجام
خوش آن خوابی که بیداری نمیبیند !
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
در این دنیا که هر جا هر که را زر در ترازو زور در بازوست
جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید
که کام از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند
درین غوغا فرو مانند و غوغا ها بر انگیزند
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید !
همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟
چرا از مرگ می ترسید ؟

                                              فریدون مشیری

منبع: http://www.khalse-salam.blogfa.com

باقیات و صالحات چیست؟

خداوند در آیه 46 سوره کهف مال و فرزندان را زینت زندگى دنیا و باقیات صالحات را نیکی هاى ماندگاری می داند که از نظر پاداش نزد پروردگار بهتر و عاقبت آن نیکوتر است.

اما باقیات و صالحات چیست؟

مفسّران قرآن مجید در تفسیر باقیات صالحات، احتمالات متعددّى ذکر کرده اند که به پنج نمونه از آنها اشاره مى شود.

الفمنظور، نمازهاى پنجگانه روزانه است.زیرا هم عملى صالح و شایسته است و هم ماندگار. نماز در هر خانه و اداره و جامعه و کشورى اقامه شود، آن را آباد مى کند و از هر کجا رخت بر بندد، آنجا ویران خواهد شد. نمازى که قلب انسان ـ این کانون نگرانى ها و اضطرابها ـ را متوجّه خداوند مى کند، موجب اطمینان و آرامش و تسکین قلب مضطرب است و خلاصه، نماز معیار و میزان قبولى و یا عدم پذیرش سایر عبادات است.



ب : مراد از «باقیات صالحات» ذکر شریف «سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُلِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَ اللّهُ اَکْبَر» است.

خداوند پاک و منزّه از هر عیب و نقصى و متّصف به هر صفت کمال است; چنین خداوندى شایسته حمد و ستایش است. حال که او هیچ عیب و نقصى ندارد و تمام صفات کمالیّه را واجد است، تنها او شایسته پرستش است و هیچ معبودى جز او، شایسته عبادت نیست. خداوندى که بالاتر از توصیف ما و بالاتر از فکر و اندیشه ماست.

ج:«نماز شب» احتمال دیگرى است که در تفسیر جمله «باقیات صالحات» ذکرشده است. نماز شب از اهمّیّت زیادى برخوردار است که هر چه پیرامون اهمّیّتش بیان شود، کم است; قرآن مجید در این باره مى فرماید: وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِه نافِلَةً لَکَ عَسى اَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْموُداً.

و پاسى از شب را (از خواب برخیز،) و قرآن (و نماز) بخوان. این یک وظیفه ویژه اى براى توست; امید است پروردگارت تو را به مقامى در خورِ ستایش بر انگیزد!



رسیدن به مقام «محمود»، حتّى براى حضرت رسول اکرملى الله علیه وآلهر سایه نماز شب ممکن است. البتّه، لازم نیست که انسان تمام آداب نماز شب را انجام دهد، مخصوصاً براى کسانى که تازه قصد نیل به این سعادت بزرگ را دارند; بلکه بجا آوردن همان یازده رکعت نماز به صورت عادى و بدون آداب، کافى است; هر چند کسانى که سعادت بجا آوردن تمام آداب و دعاها را دارند، به طور قطع ثواب افزونترى در پیشگاه خداوند متعال دارند.

امید آن که باتوفیق انجام این عبادت بزرگ، به تدریج لذّت رسیدن به «مقام محمود» را احساس کنیم.

د : برخى از مفسّران «باقیات صالحات» را به دخترانى تفسیر کرده اند که با آداب اسلامى تربیت یافته و مادران نمونه اى براى فرزندان خود شده اند.چنین دخترانى «باقیات صالحات» هستند; زیرا اینان مایه امیدوارى پدر و مادر در جهان آخرتند.

هـ : در روایتى از امام صادقلیه السلام) مى خوانیم که مودّت و دوستى و ولایت اهلبیت(علیهم السلام)را از جمله مصادیق «باقیات صالحات» شمرده اند.

بنابراین طبق این حدیث مودّت و دوستى اهلبیت(ع) نیز از مصادیق باقیات صالحات است.

این پنج مورد، پنج تفسیر مختلف از «باقیات صالحات» است; ولى همان گونه که مکرّر گفته ایم این تفاسیر به ظاهر مختلف، هیچ تضادّ و تنافى با یکدیگر ندارند و مى توان همه آنها را در مضمون «باقیات صالحات» گنجاند; به این صورت که هریک از تفاسیر ذکر شده و تفاسیر دیگرى که ذکر نکردیم،هر کدام از اینها مصداقى از مصادیق «باقیات صالحات» باشد; زیرا «باقیات صالحات» مصادیق فراوانى دارد.

نتیجه این که انسان نباید به زندگى زود گذر دنیا، دل ببندد; بلکه باید به دنبال «باقیات صالحات» باشد.

علامه طباطبایی در المیزان می گوید:

مراد از( باقیات الصالحات(در جمله (و الباقیات الصالحات خیر عند ربّک ثوابا و خیر املا) اعمال صالح است، زیرا اعمال انسان، براى انسان نزد خدا محفوظ است و این را نص صریح قرآن فرموده. پس اعمال آدمى براى آدمى باقى مى ماند. اگر آن صالح باشد (باقیات الصالحات )خواهد بود، و اینگونه اعمال نزد خدا ثواب بهترى دارد، چون خداى تعالى در قبال آن به هر کس که آن را انجام دهد جزاى خیر مى دهد. و نیز نزد خدا بهترین آرزو را متضمن است، چون آنچه از رحمت و کرامت خدا در برابر آن عمل انتظار مى رود و آن ثواب و اجرى که از آن توقع دارند بودن کم و کاست و بلکه صد در صد به آدمى مى رسد.

پس این گونه کارها، از زینت هاى دنیوى و زخارف زودگذر آن که برآورنده یک درصد آرزوها نیست، آرزوهاى انسان را به نحو احسن برآورده مى سازند، و آرزوهایى که آدمى از زخارف دنیوى دارد اغلب آرزوهاى کاذب است، و آن مقدارش هم که کاذب نیست فریبنده است. از طرق شیعه و سنى از رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) و از طرق شیعه از ائمه اهل بیت (علیهم السلام) روایت شده که منظور(باقیات الصالحات) تسبیحات چهارگانه یعنى( سبحان اللّه و الحمد لله و لا اله الا اللّه و اللّه اکبر) است. و در بعضى دیگر آمده که مراد از آن نماز است. و در بعضى دیگر آمده که مقصود از آن مودت اهل بیت است، و همه اینها از باب ذکر مصادیق آیه است که جامعش این مى شود که منظور از( باقیات الصالحات) اعمال صالح است.

شاعر مى گوید:

بشــکاف خـــاک و ببـــین یکــــدم        بى مهــــرى زمانــه رســـــــوا را

این دشت خوابگاه شهیدان است       فرصت شـــمار وقت تمـــــاشا را

از عمــر رفته نیــــز حسابـــى کن        مشمار جـدى و عقرب و جوزا را

منابع:

1-المیزان

http://www.makarem.ir-2

قبر و تنهایی

قبر برای انسان مؤمن برکاتی دارد که نباید از آن غافل بود . به طوری که در رابطه با آن باید گفت :« قبر؛ محفل انس با چهره باطنی خود و آزاد شدن از چیزهایی است که ما را به خودشان مشغول و به خودمان غافل کرده اند. قبر،محل تنهایی انسان با خویشتن خویش است،و نشناختن قبر، یعنی در غربت دنیا عمر را از بین بردن و نسبت به آن خانه تنهایی بی تفاوت بودن.

آزاد شدن از زمان و مکان و از امروز و فردا ، بهترین شرایط بودن را فراهم می کند و این در « قبر» عملی می شود ، به شرطی که در زندگی دنیایی از قبر غافل نباشیم و گرفتاری خود را در امروز و فردای دنیا ، زندگی نپنداریم . وقتی از زمان و مکان آزاد شدیم ، تمام افق های هستی در مقابل ما نمایان می شود و همه چیز ماوراء حجاب های زمان و مکان خود را به ما نشان می دهد . با شناخت قبر و قواعد و شرایط می فهمیم که خانة ما دنیا نیست و کار ما هم آراستن و پیراستن دنیا نمی باشد .

وطن ما در افق حقیقت است ، یعنی سُکنی گزیدن در عالمی که حجاب زمان و مکان آنجا نیست و این از قبر شروع می شود تا به بهشت ختم گردد.هر کس که در زندگی دنیایی با قبر انس ندارد بهشت ندارد و آنکس که از قبر فراری است از بهشت محروم است.ائمه دین با کلماتشان در رابطه با قبر ، دروازه وطن ما را به روی ما می گشایند تا خانة دروغین دنیا ویران شود و یا ویرانی اش برای ما در دنیا آشکار گردد .خانه قبر، ما را به اصل خود می آورد و اگر دنیا منهای قبر و قیامت دیده شود ما را از اصل خود دور می کند و به همین جهت است که با یاد قبر ، دنیا خانه غربت ما می شود و نه خانه انس ما . ما در دنیای منهای یاد قبر بی وطن خواهیم بود .

اسلام می خواهد ما از بی وطنی نجات یابیم و لذا ما را متوجه وطنی می کند که در آن وطن ، با حقیقت چه بخواهیم و چه نخواهیم روبه رو خواهیم شد .آن هایی که گرفتار دنیای دارای زمان و مکان بوده اند ، از حقیقت قبر یعنی از زیباترین نحوة وجود ، در هراس اند . نگرانند که بندهای انگشتان شان می گسلد و در فقدان فرزند و همسر به سر خواهد برد غافل از اینکه تا این چیزها رو در روی ما هستند ، حقیقت ؛ که فوق این ها است برای ما رخ نمی نماید ، و تا در همین دنیا با عالم قبر انس نگیریم و این جدی ترین وطن را مزمزه نکنیم هرگز نمی توانیم در گذر کردن از دنیا تصمیمی قاطع اتخاذ نماییم . آن هایی که قبر را نمی شناسند، دنیا را می چسبند و دقیقاً گرفتار آن قبری می شوند که ازآن گریزانند . و آن هایی که قبر می شناسند و متوجه آن عالم زیبای بی زمانی و بی مکانی شده اند ، به جای آن که از قبر هراسناک باشند از دنیا گریزانند . در فرهنگی که نفسیات حاکم است دیگر قبر خانه عبرت و شرایط انس با حقیقت نیست و می گویند بهتر است از قبرسخن نگوییم و گرنه عیش نفسانی ما منقص می شود .

می گویند از زندگی سخن بگویید و نه از قبر. عجب! مگر قبر محل اصلی زندگی ما نیست.«وقتی صدای قبر را درست شنیدیم ، با خود جدی برخورد می کنیم و آن وقت ناصح خود خواهیم بود و می توانیم برای خود درست تصمیم بگیریم

منبع: http://mmaad.parsiblog.com


شادی روح مومنین و مومنات فاتحه با صلوات بفرستید


چه جالب !‌!‌!

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.

کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت:اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!

سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.

دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.

در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.

 منبع:  http://irandastanak.mihanblog.com


ازدواج پیرمرد با دختر جوان

پیرمردى تعریف مى کرد: با دختر جوانى ازدواج کردم ، اتاق آراسته و تمیزى برایش فراهم نمودم ، در خلوت با او نشستم و دل و دیده به او بستم ، شبهاى دراز نخفتم ، شوخیها با او نمودم و لطیفه ها برایش گفتم ، تا اینکه با من مانوس گردد و دلتنگ نشود، از جمله به او مى گفتم :

بخت بلندت یارت بود که همنشین و همدم پیرى شده اى که پخته ، تربیت یافته ، جهان دیده ، آرام خوى ، گرم و سرد دنیا چشیده ، و نیک و بد را آزموده است که از حق همنشینى آگاه است و شرط دوستى را بجا مى آورد، دلسوز، مهربان خوش طبع و شیرین زبان است .

تا توانم دلت به دست آرم

ور بیازاریم نیازارم

ور چو طوطى ، شکر بود خورشت

جان شیرین فداى پرورشت

آرى خوشبخت شده اى که همسر من شده اى ، نه همسر جوانى خودخواه ، سست راءى ، تندخو، گریزپا، که هر لحظه به دنبال هوسى است و هر دم رایى دارد ، و هر شب در جایى بخوابد، و هر روز به سراغ یارى تازه رود.

وفادارى مدار از بلبلان ، چشم

که هر دم بر گلى دیگر سرایند

(آرى از بلبلها انتظار وفادارى نداشته باش ، که هر لحظه روى گلى نشیند و سرود خوانند.)

بر خلاف پیرانى که بر اساس عقل و کمال زندگى کنند، نه بر اساس خوى جهل و جوانى .

ز خود بهترى جوى و فرصت شمار

که با چون خودى گم کنى روزگار

پیرمرد افزود: آنقدر از این گونه گفتار، به همسر جوانم گفتم که گمان بردم دلش با دلم پیوند خورده ، و مطیع من شده است ، ناگاه آهى سوزناک از رنج و اندوه خاطرش بر کشید و گفت:((آنهمه سخنان تو در ترازوى عقل من ، هم وزن یک سخنى نیست که از قابله خود شنیدم که مى گفت :

((زن جوان را اگر تیرى در پهلو نشیند، به که پیرى!!))

زن کز بر مرد، بى رضا برخیزد

بس فتنه و جنگ از آن سرا برخیزد

کوتاه سخن آنکه:امکان سازگارى نبود، و سرانجام بین من و او جدایى رخ داد، او پس از مدت عده طلاق ، با جوانى ازدواج کرد، جوانى که تندخو، ترشرو، تهیدست و بداخلاق بود او همواره از این همسر جوانش ستم مى کشید و در رنج و زحمت بود، در عین حال شکر نعمت حق مى کرد و مى گفت:((الحمد لله که از آن عذاب الیم برهیدم و به این نعیم مقیم (ناز و نعمت جاوید) برسیدم.))و زبان حالش این بود:

با این همه جور و تندخویى

بارت بکشم که خوبرویى

با تو مرا سوختن اندر عذاب

به که شدن با دگرى در بهشت

بوى پیاز از دهن خوبروى

نغز برآید که گل از دست زشت

منبع: http://www.tebyan.net/index.aspx


نیایش دکتر شریعتی

خدایا: تو می دانی و همه می دانند که زندگی از تحمیل لبخندی بر لبان من ،از آوردن برق امیدی در نگاه من ،از برانگیختن موج شعفی در دل من عاجز است .

خدایا: تو می دانی و همه می دانند که شکنجه دیدن بخاطر تو ،زندانی کشیدن بخاطر تو و رنج بردن به پای تو تنها لذت بزرگ زندگی من است ،از شادی توست که من در دل می خندم،از امید رهایی توست که برق امید در چشمان خسته ام می درخشد و از خوشبختی توست که هوای پاک سعادت را در ریه هایم احساس می کنم . نمی توانم خوب حرف بزنم . نیروی شگفتی را که در زیر کلمات ساده و جمله های ضعیف و افتاده پنهان کرده ام دریاب،دریاب.

خدایا: من ترا دوست دارم ،همه زندگی ام و همه روزها و شبهای زندگی ام بر این دوستی شهادت می دهند،شاهد بوده اند و شاهد هستند.



آزادی تو مذهب من است ، خوشبختی تو عشق من است ،آینده تو تنها آرزوی من است.

خدایا: اگر تنها ترین تنها شوم، باز خدا هست، او جانشین همه نداشتن هاست.نفرین و آفرین ها بی ثمر است.اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند و از آسمان، هول و کینه بر سرم ببارد، تو مهربان و جاودان آسیب نا پذیر من هستی.ای پناهگاه ابدی! تو می توانی جانشین همه بی پناهی ها شوی.

خدایا: به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ، بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است، حسرت نخورم، و مُردنی عطا کن که، بر بیهودگیش، سوگوار نباشم.بگذار تا آن را، خود انتخاب کنم، اما آنچنان که تو دوست می داری.

خدایا: تو، چگونه زیستن را به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

خدایا: مرا از این فاجعه پلید مصلحت پرستی که چون همه گیر شده است، وقاحتش از یاد رفته است و بیماری شده است که، از فرط عمومیتش، هر کس از آن سالم مانده باشد بیمار می نماید مصون بدار، تا، به رعایت مصلحت، حقیقت را ذبح شرعی نکنم.
خدایا:مرا به ابتذال ارامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ، غمهای ارجمند و حیرتهای عظیم به روحم عطا کن.لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز بر جانم ریز.

خدایا: رحمتی کن تا ایمان ، نام ونان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را وحتی نامم را در خطر ایمانم افکنم تا از آنها باشم که پول دنیا را می گیرند و برای دین کار می کنند نه از آنها که پول دین را می گیرند و برای دنیا کار می کنند

خدایا:عقیده مرا ازدست " عقده ام"مصون بدار.

خدایا:به من قدرت تحمل عقیده "مخالف" ارزانی کن.

خدایا:رشدعقلی وعلمی، مرا از فضیلت "تعصب" "احساس" و "اشراق" محروم نسازد.

خدایا:مرا همواره آگاه وهوشیار دار تا پیش ازشناختن درست وکامل کسی یا فکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم.

خدایا:جهل امیخته باخودخواهی و حسد مرا رایگان ابزار قتاله دشمن برای حمله به دوست نسازد.

خدایا:شهرت، منی را که:"میخواهم باشم" قربانی منی که " میخواهند باشم" نکند.

خدایا:مرا در ایمان  اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق باشم.

خدایا:به من « تقوای ستیز» بیاموز تا درانبوه مسئولیت نلغزم و از تقوای پرهیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم.

خدایا:به من توفیق تلاش در شکست، صبر در نومیدی، رفتن، بی همراه؛ جهاد، بی سلاح؛ کار، بی پاداش؛ فداکاری درسکوت؛ دین،بی دنیا؛ مذهب، بی عوام؛ عظمت، بی نام؛ خدمت، بی نان؛ ایمان، بی ریا؛ خوبی، بی نمود؛ گستاخی، بی خامی؛ قناعت، بی غرور؛ عشق، بی هوس؛ تنهایی در انبوه جمعیت؛ و دوست داشتن، بی آنکه دوست بداند؛ روزی کن.

منبع: http://www.amvaj-e-bartar.com

ملانصرالدین

وظیفه و تکلیف

روزی ملانصرالدین بدون دعوت رفت به مجلس جشنی.

یکی گفت: "جناب ملا! شما که دعوت نداشتی چرا آمدی؟"

ملانصرالدین جواب داد: "اگر صاحب خانه تکلیف خودش را نمی‌داند. من وظیفه‌ی خودم را می‌دانم و هیچ‌وقت از آن غافل نمی‌شوم."

شیرینی

روزی ملا از شهری می گذشت، ناگهان چشمش به دکان شیرینی فروشی افتاد به یکباره به سراغ شیرینی ها رفت و شروع به خوردن کرد.

شیرینی فروش شروع کرد به زدن او، ملا همانطوریکه می خورد با صدای بلند می خندید و می گفت: عجب شهر خوبی است و چه مردمان خوبی دارد که با زور و کتک رهگذران را وادار به شیرینی خوردن می کنند!

خر نخریدم انشاءالله



ملانصرالدین روزی به بازار رفت تا دراز گوشی بخرد.

مردی پیش آمد و پرسید: کجا می روی؟ گفت:به بازار تا درازگوشی بخرم.

مرد گفت: انشاءالله بگوی.

گفت: اینجا چه لازم که این سخن بگویم؟ درازگوش در بازار است و پول در جیبم. چون به بازار رسید پولش را بدزدیدند.

چون باز می گشت، همان مرد به استقبالش آمد و گفت: از کجا می آیی؟

گفت: از بازار می آیم انشاءالله، پولم را زدند انشاءالله، خر نخریدم انشاءالله و دست از پا درازتر بازگشتم انشاءالله!

نردبان

 روزی ملا در باغی بر روی نردبانی رفته بود و داشت میوه می خورد صاحب باغ او را دید و با عصبانیت پرسید: ای مرد بالای نردبان چکار می کنی؟

ملا گفت نردبان می فروشم!

باغبان گفت: در باغ من نردبان می فروشی؟

ملا گفت: نردبان مال خودم هست هر جا که دلم بخواهد آنرا می فروشم.

سپر

روزی ملا به جنگ رفته بود و با خود سپر بزرگی برده بود. ولی ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر سر او زد و سرش را شکست.

ملا سپر بزرگش را نشان داد و گفت: ای نادان سپر به این بزرگی را نمی بینی و سنگ بر سر من می زنی؟

بچه داری

روزی ملا خواست بچه اش را ساکت کند به همین جهت او را بغل کرد و برایش لالایی گفت و ادا در می آورد، که ناگهان بچه روی او ادرار کرد!

ملا هم ناراحت شد و بچه را خیس کرد.

زنش گفت: ملا این چه کاری بود که کردی؟

ملا گفت: باید برود و خدا را شکر کند اگر بچه من نبود و غریبه بود او را داخل حوض می انداختم!

عزاداری

روزی ملا در خانه ای رفت و از صاحبخانه قدری نان خواست، دخترکی در خانه بود و گفت: نداریم!

ملا گفت: لیوانی آب بده!

دخترک پاسخ داد: نداریم!

ملا پرسید: مادرت کجاست؟

دخترک پاسخ داد: عزاداری رفته است!

ملا گفت: خانه شما با این حال و روزی که دارد باید همه قوم و خویشان به تعزیت به اینجا بیایند نه اینکه شما جایی به عزاداری بروید!

قبر علمدار

روزی ملا از گورستان عبور می کرد قبر درازی را دید از شخصی پرسید اینجا چه کسی دفن است!

شخص پاسخ داد: این قبر علمدار امیر لشکر است!

ملا با تعجب گفت: مگر او را با علمش دفن کرده اند؟!

دانشمند

مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت:

خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر

می کنم.

ملا گفت: آیا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟

دانشمند گفت:اتقاقا چرا؟

ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است!



مرکز زمین

یک روز شخصی که می خواست سر به سر ملا بگذارد او را مخاطب قرار داد و از او پرسید: جناب ملا مرکز زمین کجاست؟

ملا گفت: درست همین جا که ایستاده ای!

"اتفاقا از نظر علمی هم به علت اینکه زمین کروی شکل است پاسخ وی درست می باشد."

دم الاغ

یک روز ملا الاغش را به بازار برد تا بفروشد، اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش کثیف شد، ملا با خودش گفت: این الاغ را با آن دم

کثیف نخواهند خرید به همین جهت دم را برید.

اتفاقا در بازار برای الاغش مشتری پیدا شد اما خریدار تا دید الاغ دم ندارد از معامله پشیمان شد.

اما ملا بلافاصله گفت: ناراحت نشوید دم الاغ در خورجین است!

خروس

یک روز شخصی خروس ملا را دزدید و در کیسه اش گذاشت.

ملا که دزد را دیده بود او را تعقیب نمود و به او گفت: خروسم را بده! دزد گفت: من خروس تو را ندیده ام.

ملا دم خروس را دید که از کیسه بیرون زده بود به همین جهت به دزد گفت درست است که تو راست می گویی ولی این دم خروس که از کیسه بیرون آمده است چیز دیگری می گوید.

الاغ
روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می زد.

شخصی که از آنجا عبور می کرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟

ملا گفت: ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم؟!

سطل آب

روزی ملا با سطلش مشغول بیرون آوردن آب از چاه بود که سطل او به درون چاه افتاد

ملا در کنار چاه نشست. شخصی که از آنجا عبور می کرد از او پرسید: ملا چرا اینجا نشسته ای؟!

ملا گفت: سطلم درون چاه افتاده نشسته ام تا از چاه بیرون بیاید!

آرایشگاه

روزی ملا به دکان آرایشگری رفت آرایشگر ناشی بود و سر او را مدام می برید و جایش پنبه می گذاشت.

ملا که از دست او به عذاب آمده بود گفت: بس است دست از سرم بردار، نصف سرم را پنبه کاشتی بقیه را خودم کتان می کارم!

مادرزن

ملا شنید که مادر زنش را آب برده است. پس بر عکس جهت رودخانه ای که او در آنجا غرق شده بود شروع به را رفتن نمود!

با تعجب از او پرسیدند چرا خلاف جهت آب به دنبال مادر زنت می گردی؟

ملا گفت: چونکه همه کارهای او برعکس بود احتمال می دهم که جنازه اش را هم آب برعکس برده باشد!

مرگ

روزی ملا حسابی مریض شده بود و گمان می کرد که خواهد مرد.

به همین جهت زنش را صدا زد و گفت: برو بهترین لباست را بپوش و خودت را حسابی آرایش کن!

زن که ناراحت بود به گمان اینکه ملا می خواهد آخرین حرفهایش را به او بزند گریه اش گرفت و گفت: مگر من زن بی وفایی هستم که

بخواهم در موقع مردن شوهرم خودم را آرایش کنم؟

ملا به او گفت: نه منظورم چیز دیگری است من می خواهم که اگر عزرائیل سراغ من آمد تو را آراسته ببیند و دست از سر من بردارد!

زن آبستن

زن ملا آبستن بود ولی نمی زائید، همه نگران شده بودند به همین جهت نزد ملا رفتند تا او چاره اندیشی کند

ملا قدری فکر کرد و سپس چند عدد گردو به آنها داد و گفت: اینکه کاری ندارد، گردو ها به او بدهید تا جلویش بگذارد مطمئن باشید بچه با

 دیدن آنها زودتر برای خاطر گردو بازی هم که شده بیرون خواهد آمد!

دندان درد

 ملا دندانش درد می کرد دستمالی به صورتش بسته بود، یکی از دوستانش او را دید و گفت: بلا دور است ترا چه شده است؟

ملا گفت: دندانم درد می کند، دوستش گفت اینکه کاری ندارد زودتر آنرا بکش.

ملا گفت: اگر در دهان تو بود می دادم آن را بکشند!

 درد

کسی نزد ملا رفت و به او گفت: موی سرم درد می کند دارویی بده تا خوب شوم.

ملا از او پرسید: امروز چه خوردی؟ مرد گفت: نان و یخ!

ملا گفت: برو بمیر که نه غذایت به آدمیزاد می ماند نه دردت!

ستاره شناس

روزی ملا از همسایه اش که مردی دانشمند بود و ستاره شناسی میکرد پرسید فلانی مرا می شناسی؟

مرد گفت: نه!

ملا گفت: تو که همسایه ات را نمی شناسی چطور می خواهی ستارگان را بشناسی؟!

گرسنگی

روزی ملا از دهی می گذشت گرسنه اش بود به روستائیان گفت: به من غذا بدهید و الا همان بلایی که بر سر ده قبلی آورده ام به سر شما هم

می آورم!

روستائیان ترسیدند و او را غذا دادند، ملا پس از آنکه سیر شد و عازم رفتن گردید یکی از روستائیان از او پرسید: به ما بگو با روستای قبلی

چه معامله ای کردی؟

ملا خندید و گفت: هیچ غذایم ندادند، رهایشان کردم و به سراغ ده شما آمدم!

پیری

یک روز از ملا پرسیدند که چرا اینقدر پیر شده است؟ ملا با تعجب گفت: که اشتباه می کنید زور من با جوانیم اندکی فرق نکرده است.

چونکه آن زمان در گوشه حیات خانه ما یک گلدان سنگی بود که نمی توانستم آنرا بلند کنم اکنون هم که پیر شده ام نمی توانم.

به همین جهت زور بازویم هرگز کاهش نیافته است.

بی خوابی

شبی ملا بی خوابی به سرش زده بود، به همین جهت از خانه خارج شد و بی هدف در کوچه ها می گشت.

یکی از دوستانش ملا را دید و از او پرسید: نیمه شب در کوچه ها چرا پرسه می زنی؟

ملا گفت: خوابم پریده، دنبالش می گردم شاید پیدایش کنم!

باانصافی ملا

ملا مقداری چغندر و هویج و شلغم و ترب و سبزیجات مختلف دیگر خرید و در خورجینی ریخته و آن را به دوش انداخت. بعد سوار خر شد و به طرف خانه روان شد.

یکی از دوستانش که آن حال را دید پرسید: ملا جان چرا خورجین را به ترک خر نمی اندازی؟

ملا جواب داد: دوست عزیز آخر من مرد منصفی هستم و خدا را خوش نمی آید که هم خودم سوار خر باشم و هم خورجین را روی حیوان

بیندازم!

 مدعی

 شخصی که ادعای معلومات بسیار داشت روزی در مجلسی که ملا هم آن جا بود داد سخن می داد و اظهار وجود می کرد و خود را برتر از

همه می پنداشت.

ملا که از دست لاف و گزاف او به تنگ آمده بود پرسید: این معلومات را از کجا فرا گرفته ای؟

آن مرد گفت: از کتاب های بسیاری که مطالعه کرده ام.

ملا گفت: مثلا" چند کتاب خوانده ای ؟

آن شخص گفت: به قدر موهای سرم!

ملا که می دانست آن شخص کچل است و حتی یک تار مو هم به سر ندارد، ذربینی از جیب در آورد و بعد از برداشتن کلاه او ذربین را روی کله بی موی او گرفت و پس از دقت بسیار گفت: معلومات آقا هم معلوم شد چقدر است.

منبع: http://namakdoon1.persianblog.ir/post/11

عزیزان ملت




ایستاده:نادر دولتشاهی-شهیدعلی مردان آزادبخت-شهیدمحمودرضایی
مرتضی قبادی-شهید مرتضی حسن پور

تست شخصیت

اگـر مـایـلید اطلاعات بیشتری درباره شخصیت خودتان و خصوصیاتی که باعث مـی شوند دیگران شما را بیشتر دوست داشته باشند، پیدا کنید به تست زیر با دقت و در کمال صداقت پاسخ دهید.

1-فرض کنید شما مشخصه صورت کسی هستید، کدام قسمت از صورت او هستید؟

الف: چین و چروک

ب: لکه

ج: خال زیبایی

د: کک و مک

هــ : لبخند

2-دوست دارید چه نوع پرنده ای باشید؟

الف: شباهنگ

ب: جغد

ج: عقاب

د: فلامینگو

هــ : پنگوئن

3-کدام یک از آلات موسیقی را دوست دارید؟

الف: پیانو

ب: ویولن

ج: سازدهنی

د: گیتار

هــ : دف

4-کدام یک از برنامه های تلویزیونی برای شما جالب تر است؟

الف: اخبار و برنامه های مستند

ب: فیلم های درام و زندگینامه

ج: هیجانی و پلیسی

د: عشقی و ماجرایی

هــ : کمدی و کارتون

5-کدام یک از بازی های شهر بازی را بیشتر دوست دارید؟

الف: ترن های هوایی سریع السیر

ب: قطار یا قایق

ج: نمایش و اجرای کمدی

د: چرخ و فلک و وسایلی که سریع می چرخند

هــ : هیچ کدام، من از شهربازی متنفرم

6-آیـا شـمـا بـه اشـتـبـاهـات خـودتـان می خندید؟

الف: هرگز

ب: بندرت

ج: برخی مواقع

د: معمولا

هــ : همیشه

7-اگـر دوسـت شـمـا سـر بـه سرتان گذاشت، چه عکس العملی نشان می دهید؟

الف: عصبانی می شوید

ب: ناراحت می شوید

ج: برایتان جالب است

د: تلافی می کنید

هــ : چندین برابر تلافی می کنید

-8اولین چیزی که صبح موقع بیدار شدن به فکرتان خطور می کند، چیست؟

الف: کار یا تحصیل

ب: مشکلات زندگی

ج: صبحانه

د: روزی که در پیش دارید

هــ : کاری که تا شب انجام خواهید داد

-9در زندگیتان چه شعاری دارید؟

الف: وقت طلاست

ب: سحرخیز باش تا کامروا باشی

ج: آنچه برای خود می پسندی، برای دیگران هم بپسند

د: زندگی کن و به دیگران هم اجازه زندگی کردن بده

هــ : بی خیال باش، هرچه باداباد

10-آیا به حیوانات علاقه مندید؟

الف: اصلا

ب: تعداد کمی از حیوانات

ج: برخی از حیوانات

د: بیشتر حیوانات

هــ : تمام حیوانات

-11شما لبخند می زنید؟

الف: هرگز

ب: بندرت

ج: گاهی اوقات

د: اغلب

هــ : آنقدر زیاد که برخی فکر می کنند دیوانه هستم

-12نظر دیگران راجع به شما اغلب کدام مورد است؟

الف: بی رحم

ب: سرد و بی احساس

ج: زیبا

د: دوست داشتنی

هــ : خوشگذران

-13شما احساس عشق و قدردانی خود را نشان می دهید؟

الف: هرگز

ب: بندرت

ج: گاهی

د: اغلب

هــ : حداکثر تا جایی که امکان دارد

14-شما اعتقاد دارید که برای شاداب بودن باید ساعاتی از روز را منحصرا صرف خودتان کنید؟

الف: اصلا

ب: احتمالا نه

ج: گاهی

د: بله

هــ : البته، تا جایی که امکان دارد به خودتان می رسید

15-آیا زندگی شما با برنامه ریزی پیش می رود؟

الف: مــن حـتــی در تـعـطـیــلات هــم برنامه ریزی می کنم

ب: همیشه برنامه ریزی می کنم

ج: بستگی به روز هفته دارد

د: در صورت امکان اجازه می دهم که خودش پیش آید

هــ:همیشه بدون برنامه ریزی روزها را طی می کنم

برای دریافت جواب به ادامه مطلب بروید.


ادامه مطلب ...

مردی که زن شد و زنی که مرد شد

آقایی از رفتن روزانه به سر کار خسته شده بود در حالی که خانمش هر روز در خانه بود . او می خواست زنش ببیند برای او در بیرون چه می گذرد و به جای او در منزل بماند

بنابراین دعا کرد : خدای عزیز : من هر روز سر کار می روم و 8 ساعت بیرونم در حالی که خانمم فقط در خانه می ماند من می خواهم او بداند برای من چه می گذرد؟ بنابراین لطفا اجازه بدین برای یک روز هم که شده ما جای همدیگه باشیم .

خداوند با معرفت بی انتهایش آرزوی این مرد را برآورده کرد: مرد تبدیل به زن شد و زن به مرد. حال مرد قصه ما با اعتماد کامل همچون یک زن از خواب بیدار شد و برای همسرش صبحانه آماده کرد بچه ها رو بیدار کرد و لباس های مدرسه شونو آماده کرد براشون صبحانه داد ناهار شان را تو کوله پشتی شون گذاشت و به مدرسه برد . خانه رو جارو کرد . برای گرفتن سپرده به بانک رفت . به بقالی رفت . جای خواب ( کجاوه ) گربه ها رو تمیز کرد . سگ رو حمام داد و ساعت یک بعد از ظهر بود و او عجله داشت برای درست کردن رختخواب ها . به کار انداختن لباسشویی . جارو و گرد گیری . تی کشیدن آشپز خانه . رفتن به مدرسه برای آوردن بچه ها و سرو کله زدن با آن ها در راه منزل . آماده کردن شیر و خوردنی ها و گرفتن برنامه بچه ها برای کار خانه . اتو کشی و مرتب کردن میز غذا خوری نگاه کردن تلویزیون حین اتو کشی در ساعت 4:30 بعد از ظهر و ... ( از ذکر انجام بقیه کار ها فاکتور گیری شد . ) در ساعت 9:00 او از یک کار طاقت فرسای روزانه خسته شده بود او به رختخواب رفت . صبح روز بعد بلافاصله قبل از بیدار شدن از خواب گفت : خدایا : من چه فکری می کردم من سخت در اشتباه بودم برای غبطه خوردن به موندن روزانه زنم در منزل . لطفا اجازه بده من به حالت اول خود برگردم .

خداوند با معرفت لایتناهی خود جواب داد : بنده ام من احساس می کنم تو درست را یاد گرفتی و خوشحالم که می خواهی به شرایط خودت برگردی ولی تو فقط مجبوری نُه ماه صبر کنی زیرا تو حامله شده ای !

منبع:http:www.pandamoz.com

لقمان و فرزندش ناتان

نصحیت لقمان به فرزندش ناتان

نصیحت لقمان به همه مردم در همه زمانها


لقمان در مناسبت های مختلف فرزندش و همچنین سایر مردم را پند و اندرز می داد. لقمان فرزندش ناتان را خطاب قرار داد و گفت: فرزندم همیشه شکر خدا را به جای آور، برای خدا شریک قائل مشو، زیرا مخلوقی ضعیف و محتاج را با خالقی عظیم و بی نیاز برابر نهادن، ظلمی بزرگ است.

فرزندم:

اگر عمل تو از خردی چون ذره ای از خردل در صخره های بلند کوه یا آسمانها و یا در قعر زمین مخفی باشد از نظر خدا پنهان نخواهد بود و در روز رستاخیز در حساب اعمال تو منظور خواهد شد و به پاداش و کیفر آن خواهی رسید.



فرزندم:

نماز را به پای دار! تا ارتباط تو با خدا محکم گردد و از ارتکاب فحشا و منکر مصون باشی و چون به حد کمال رسیدی، دیگران را به معروف و تهذیب نفس و تزکیه روح دعوت و رهبری کن و در این راه در مقابل سختی ها، صبور و شکیبا باش.

فرزندم:

نسبت به مردم تکبر مکن و به دیگران فخر مفروش که خدا مردم خودخواه و متکبر را دوست ندارد. خود را در برابر ایشان زبون مساز که در تحقیرت خواهند کوشید، نه آنقدر شیرین باش که ترا بخورند و نه چندان تلخ باش که به دورت افکنند.

فرزندم:

در راه رفتن نه به شیوه ستمگران گام بردار و نه مانند مردم خوار و ذلیل، و به هنگام سخن گفتن آهسته و ملایم سخن بگو زیرا صدای بلند، بیرون از حد ادب و تشبه به ستوران - ستوران- است.



فرزندم:

از دنیا پند بگیر و آن را ترک نکن که جیره خوار مردم شوی و به فقر مبتلا گردی و تا آنجا خود را در بند و گرفتار دنیا نکن و در اندیشه سود و زیان آن فرو مرو که زیانی به آخرت تو برسد و از سعادت جاودان بازمانی!

فرزندم:

دنیا دریای ژرف و عمیقی است که دانشمندان فراوانی را در خود غرق کرده است پس برای عبور از این دریا، کشتی از ایمان و بادبانی از توکل فراهم کن و برای این سفر توشه ای از تقوی بیندوز، و بدان و آگاه باش که اگر از این راه پر خطر برهی، مشمول رحمت شده ای و اگر در آن دچار هلاک شوی به غرقاب گناهانت گرفتار گشته ای.

فرزندم:

در زندان شب و روز زمانی را برای کسب علم و دانش منظور کن و در این راه با دانشمندان همدم و همراه شو و در معاشرت با آنها شرط ادب را رعایت کن و از مجادله و لجاج بپرهیز تا تو را از فروغ دانش خود محروم نسازند.

فرزندم:

هزار دوست اختیار کن و بدان که هزار رفیق کم است و یک دشمن میندوز و بدان که یک دشمن هم زیاد است.

فرزندم:

دین مانند درخت است. ایمان به خدا آبی است که آن را می رویاند. نماز ریشه آن، زکات ساقه آن، دوستی در راه خدا شاخه های آن، اخلاق خوب برگ های آن و دوری از محرمات، میوه آن است. همانطور که درخت با میوه ی خوب کامل می گردد، دین هم با دوری از اعمال حرام تکمیل می شود.

منبع: http://www.aftabgardoon.mihanblog.com

عید فطر مبارک



فرداعیدسعید فطر است


  پیشاپیش این عید عزیز را به همه تبریک می گویم

شب قدر بیمارستان ساسان


الهی و ربی من لی غیرک


اللهم اشف کل مریض



یا من اسمه دواء، و ذکره شفاء...



الهی بحق من ناجاک و بحق من دعاک

فی البر و البحرتفضل علی

مرضی الموًمنین والموًمنات بالشفاء و الصحت

بحق محمد و آل محمد (صلی الله علیه و اله)

آمین یا رب العالمین