یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

رســول خــدا (ص) : مــــردم در خــواب انـد وقتــى کـه می میــرنــد, بیـــدار مـیشــونــد
یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

رســول خــدا (ص) : مــــردم در خــواب انـد وقتــى کـه می میــرنــد, بیـــدار مـیشــونــد

خاطره ای از چت در ماه رمضان سال 86

شب پنجم ماه رمضان سال 1385 ساعت 3:30 شب وارد چت روم یاهو مسنجر شدم> در آن شب آیات قرآن را داخل روم و یا برای افراد می فرستادم، پس از چند لحظه یک نفر با آی دی یک دختر با اسم و فامیلی واقعی خودش به نام . . . . به من پیام داد و نوشت این آیات که میفرستی مرا آتش می زنند.

گفتم تو کی هستی؟

گفت من خانمی هستم 20 ساله و متاهل و دارای یک فرزند از شهر . . .

گفتم شوهرت کجاست؟

گفت برای مدت یکماه مسافرت رفته است.

گفتم شماره تو بده . . .

گفت از من نخواه با یک مرد نا محرم صحبت کنم.

گفتم آفرین بر تو خانم محترم،

به او گفتم چت روم جای خوبی نیست و هیچ وقت با هیچ مردی چت نکن و صحبت نکن.

گفت از شما چرا پنهان کنم، با یک پسر آشنا شده ام و با او صحبت می کنم.

گفتم پس شماره تو بده. من شماره موبایلمو دادم و او با تلفن خونه زنگ زد. همینکه شماره شو گرفتم، قطع کردم و از طریق نت و چت بهش گفتم فردا باهات تماس میگیرم.

فردای آن شب با آن خانم تماس گرفتم، گفتم شوهرت خبر دارد چت میکنی،

گفت تقریبا خبر دارد و گفت که مجبورم چون زنی تنها هستم و برای سرگرمی چت می کنم .

گفتم این پسر کیه که باهات آشنا شده ای؟ از شهر خودتون هست؟

گفت نه.گفتم اگر این پسر به شهرتون بیاید و بخواهد با شما ملاقات کند، چکار می کنی؟

گفت  هرگز با او ملاقات نمی کنم.

گفتم شماره اون پسر رو بده.گفت می خوای چکار کنی؟

گفتم تو باید ارتباط با این پسر را قطع کنی.

گفت نمی تونم و امکان ندارد. من اون پسر رو دوست دارم.

گفتم تو متاهل هستی و باید شماره اون پسر را به من بدهی.

حدود یکساعت و بیست دقیقه باهاش صحبت کردم و علاوه بر شماره موبایل، شماره منزل پسر را هم ازش گرفتم و بهش گفتم اگر این پسر زنگ زد، جواب نده. قول داد که جواب ندهد. انصافا قولش قول بود.

به اون پسر زنگ زدم. پسره بچه نمین آستارا بود. حدود دو استان با استان و شهر محل سکونت آن خانم فاصله داشت.

الکی چیزی سر هم کردم و من که در عمرم خانواده آن خانم را نمی شناختم و الان هم نمی شناسم و هرگز ایشان را ندیده ام، عنوان کردم که از منسوبین بنده است و به آن پسر گفتم که چرا مزاحمت ایجاد می کنی؟ شماره شما افتاده و متوجه مزاحمت شما شده ام.

بهش گفتم اگر بار دیگر تکرار کنی، بیچاره ات می کنم. پلیس رو خبر می کنم و ازت شکایت می کنم.

پسره بهم گفت برو گم شو، تخمم را هم نمی گیری احمق.

وقتی صحبت کرد، احساس کردم اعتیاد دارد.

پیش خودم گفتم خواستم کار خوبی انجام بدم، مثل اینکه خراب کردم.

خدا رو شکر که شماره منزل اون پسر را هم گرفته بودم. به خونشون زنگ زدم.

خانمی با سن بالا در آنسوی تلفن جواب داد، اصلا متوجه نمی شدم چون کاملا ترکی حرف میزد.

گفتم خانم من ترکی بلد نیستم، فقط فهمیدم که میگه با عروسم صحبت کن. به عروسش گفتم خانم: شما بهتون میاد که خانواده متدینی هستید، آیا دوست دارید که گناهی صورت بگیرد؟ پسر شما برای یک خانواده مزاحمت ایجاد می کند.

آن خانم گفت آقا به خدا این خانم اینقدر به خونه ما تلفن میزند که حد ندارد و می گوید من دوست دارم با شما زندگی کنم.

گفتم خانم ازتون خواهش میکنم، پسرتونو کنترل کنید. موبایلشو ازش بگیرید و کامپیوتر رو هم تا مدتی ازش بگیرید.

قول دادند که همین کار را بکنند.

پس از صحبت با اون پسر از نمین آستارا به خانم . . . .  زنگ زدم و گفتم مثل اینکه خودت مقصری و خیلی با آن خانواده در ارتباط هستی؟

گفت من اون پسر رو خیلی دوست دارم.

گفتم که اون پسر مثل معتادها صحبت می کرد.

گفت بله متاسفانه معتاد است و من می خواستم نجاتش بدم

پس از چند دقیقه همون پسر بهم زنگ زد و عذر خواهی کرد و گفت فکر کرده ام که از دوستانش بوده ام و خواسته ام سر به سرش بذارم. اون پسر گفت گرچه خیلی سخت است، اما قول داد که هیچوقت تماس نگیرد و اون ارتباط را قطع کند.

از خانم . . . . .  پرسیدم که شوهرت چه مشکلی دارد که با یک پسر غریبه دوست شدی؟

گفت به خدا شوهرم هیچ مشکلی ندارد و خیلی هم مظلوم است و اهل طراوت و اهل همه خوبی هاست و حتی برای یک شب هم نماز شبش ترک نمی شود. خانم . . . . .  می گفت دلم برای شوهرم می سوزد که چرا دوستش ندارم.

در مورد پدرش پرسیدم. گفت پدرش در فلان اداره در شهر . . . .  کار می کند. شماره شوهرش را گرفتم و همین جوری زنگ زدم و با یک بهانه با همسرش دوست تلفنی اش شدم.

چندبار کنترل کردم و متوجه شدم که ارتباط با اون پسر و خانم . . . .  قطع شد. اما متوجه شدم که این خانم ول کن کامپیوتر و چت نیست. با همسرش تماس گرفتم و گفتم این کامپیوتر برای شما عامل ایجاد مشکلات است وسعی کن کامپیوتر را جمع کنی و این آخرین تماس من بود با آنها.

با تشکر از استاد عزیزم

حضرت حجت الاسلام سیدصادق وفایی

بخاطر راهنمایی های لازم

این کارت



کارت فوق متعلق به 64/5/25 و الان تیرماه سال 1394 است یعنی 30

سال پیش
است و ناظر شورای نگهبان بر صندوق شماره 10

کوشکی چاه شوره