پیرمردی با قطار به مسافرت می رفت، به علت بی توجهی یک لنگه کفش او از پنجره بیرون افتاد. مسافران برای پیرمرد تاسف خوردند ولی پیرمرد بدون معطلی لنگه ی دیگر کفش را هم به بیرون پرتاب کرد. همه متعجب شدندو از او پرسیدند که چرا این کار را کرد. پیرمرد گفت که یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف است ولی اگر کسی یک جفت کفش نو پیدا کند خیلی خوشحال می شود.
انسان منطقی همیشه می تواند از کاستی ها شادمانی بیافریند و با آنچه از دست داده است فرصت سازی کند.
آیا ما نیز واقعاً منطقی هستیم؟
منبع: ب مثل بازنشستگی