یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

رســول خــدا (ص) : مــــردم در خــواب انـد وقتــى کـه می میــرنــد, بیـــدار مـیشــونــد
یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

رســول خــدا (ص) : مــــردم در خــواب انـد وقتــى کـه می میــرنــد, بیـــدار مـیشــونــد

مردی به نام نصوح (توبه نصوح)

نصوح مردى بدون ریش؛ همانند زنان بود. دو پستان داشت و در یکى از حمامهاى زنانه زمان خود کارگرى مى کرد. او کیسه کشى و شستشوى این زن و آن زن را بر عهده داشت .به اندازه اى چابک و تردست بود که همه زنها مایل بودند کار کیسه کشى آنان را، او عهده دار شود.

کم کم آوازه نصوح به گوش دختر پادشاه وقت رسید و اومیل کرد که وى را از نزدیک ببیند. فرستاد حاضرش کردند، همین که دختر پادشاه وضع او را دید پسندید و شب او را نزد خود نگه داشت .

روز بعد دستور داد حمام را خلوت کنند واز ورود افراد متفرّقه جلوگیرى نمایند، آنگاه نصوح را به همراه خود به حمام برد وتنظیف خودش را به او واگذار کرد. وقتى کار نظافت تمام شد، دست قضا در همان وقت ،گوهر گرانبهایى از دختر پادشاه گم شد و او چون آن را خیلى دوست مى داشت در غضب شد و به دو تن از خدمتکاران مخصوصش فرمان داد همه کارگران را بگردند، تا بلکه آن گوهر پیدا شود.



طبق این دستور، ماءموران کارگران را یکى بعد از دیگرى مورد بازدید خود قرار دادند،همین که نوبت به نصوح رسید، با این که آن بیچاره هیچ گونه خبرى از گوهر نداشت ولى از این جهت که مى دانست تفتیش آنان سرانجام کارش را به رسوایى مى کشاند،حاضر نمى شد او را بگردند.

لذا به هر طرفى که ماءمورین مى رفتند تا دستگیرش کنند او به طرف دیگر فرار مى کرد و این عمل او آن طور نشان مى داد که گوهر را او ربوده است. و از این نظر ماءمورین براى دستگیرى او اهمیّت بیشترى قائل بودند. نصوح هم چون تنها راه نجات را این دید که خود را میان خزانه حمام پنهان کند، ناچار خودش را به داخل خزانه رسانید و همین که دید ماءموران براى گرفتنش به خزانه وارد شدند، و فهمید که دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود،به خداى متعال متوجّه شد و از روى اخلاص توبه کرد و دست حاجت به درگاه الهى درازنمود، و از او خواست که از این غم و رسوایى نجاتش ‍ دهد.

به مجرّد این که نصوح حال توبه پیدا کرد، ناگهان از بیرون حمّام آوازى بلند شد که دست از آن بیچاره بردارید که دانه گوهر پیدا شد.


منبع: http://www.askdin.com

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد