یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

رســول خــدا (ص) : مــــردم در خــواب انـد وقتــى کـه می میــرنــد, بیـــدار مـیشــونــد
یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

رســول خــدا (ص) : مــــردم در خــواب انـد وقتــى کـه می میــرنــد, بیـــدار مـیشــونــد

اینها اسناد شرافت ملتند.




شهید علیمردان آزادبخت




شهید مقدسی



شهید محمدعلیم عباسی(شهرام)




شهید ایرج میرزایی




شهید حمید سوری




شهید مجتبی آدینه وند

نظرات 1 + ارسال نظر
بهروزاحمدی کوشکی از خرم آباد 20 مرداد 1394 ساعت 10:39 ب.ظ

«بیاد طلبه و دانشجوی شهید مجتبی آدینوند
جمعی گردان همیشه پیروز محبین کوهدشت
بنا به سنت های تغییر ناپذیر توحیدی، جریان های اجتماعی که در کل رخساره های بشری شکل گرفته اند، از صبح دم آغاز خلقت و از آدم تا عصر حاضر هم محصول برخورد دو جبهه حق و باطل بوده است. و در ایدوئولوژی پیروان این دو جبهه بوده که این دو جریان، بنا به ماهیت و خصوصیات متفاوتشان، شکل گرفته اند و در بستر حیات پر فراز و نشیب زندگی انسان ها تداوم یافته است.
و بدینسان ما اولین برخوردها را در مراحل اولیه شکل گیری جوامع می توانیم بخوبی لمس کنیم. در این کشاکش و طبق این سنت الهی، انسان ها با توجه به درجه خود آگاهی، خصلت های روحی... به طرف یکی از این دو جریان گرایش پیدا کرده اند. تفحص عمیق در داستان سراسر عبرت انگیز هابیل و قابیل، کافی است تا استراتژی ها و تاکتیک های پیروان هر یک از این دو جریان و موضع حق طلبان، و منادیان باطل، بیشتر روشن گردد.
هابیل به عنوان سردمدار جریان حق، و قابیل علمدار جبهه باطل با اعمال خود، تاریخ حیات بشری را رقم زده اند. هابیل مظهر انسان خدایی و ایده آل که با «تقوی» الهی خویش بر آنچه غیر خدایی است پشت کرده، با گردن نهادن به بینات توحیدی، راه پرمسئولت خود را انتخاب می کند و با امواج خون خود دژهای فکری شرک را فرو ریخته با غریو حق، دل سیاه باطل را می شکافد. و قابیل سمبل یک انسان طاغی، زیاده طلب، مشرک که وسوسه نفس چنانش کرده که آنچه غیر تمنیات نفسانی اوست، چیزی دیگری نمی بیند. بنابراین تضاد بین حق و باطل تا آخر الزمان، همچنان به عنوان یک قانونمند الهی بر همه جوامع ساری می باشد و اصولاً حیات و ممات جوامع در اثر اوج گیری و برخورد این دو قوا است. حتی ممکن است در برهه ای از زمان، جریان حق مغلوب قدرت و سطره باطل شده باشد، اما این برتری نمی تواند پایدار بماند زیرا که ماهیت باطل رفتنی است و چون کفی می ماند که سطح آب را می پوشاند. در نهایت خداوند از حق یک نیروی انقلابی می سازد و آن را بر باطل می افکند.
حال طبق سنت الهی و سیر تاریخی است که نقش انسانها مشخص می شود. انسانی که به جریان همیشه پویای حق می پیوندد و خود را در مسیر آن قرار می دهد و با آن همسو می شود تا بجا از آرمانی والا سیراب گشته و در اثر این تحولات درونی به معرفتی دست می یابد که او را ملزم به انجام عملی می کند که از هر کس که فاقد چنین معرفتی است برنمی آید.
انسانی که درس دینداری آموخته و ایمان همچون شعله ای سراپای وجودش را فرا گرفته، نمی تواند در مقابل این دو جریان بی تفاوت بماند. و اگر فطرتش تحت تاثیر محیط اجتماعی آلوده نشده باشد بسوی حق گرایش داشته و از باطل گریزان است. حق برای او، تجسم عینی اندیشه و باورهایی است که تفسیر گر زندگی اوست. حق راهی است برای محک زدن آنچه انسان خداجو طی سالها رنج و درد در کوران پیکان خستگی ناپذیر خود کسب کرده، حق شریان پاک و توفنده ای است که نهایت تاریخ را معنا می بخشد. تاریخ بی حق مرده است و حق زبان گویای تاریخ است.
انسان به حق پیوسته و از باطل روی گردان، مرامنامه خویش را از حق می گیرد، گر چه خونش را هدیه این راه می کند. چرا که می خواهد زنده و شاهد باشد. و پا به میدان و عرصه حق بگذارد و از آن حمایت کند.
عمل انقلابی انسان پاکباخته، و عظمت و جانفشانی انسان تشنه عدالت، با توجه به این نگرش است که روشن می شود.
جانی که در این راه داده می شود، خونی که در این مسیر بر زمین جریان می یابد، همه از شعله عشقی است که انسان پیرو حق به آن می رسد. او جسم می دهد تا جان را معنی کند. زندگی در نزد او چیزی نیست جز گذر از شهادت و رسیدن به غیب. و جهان بینی خویش را با قربانی کردن خوء تفسیر می کند و عمل او انعکاسی از تکامل اندیشه اوست. آنچه که عمل او را می سازد و جهت می دهد و راهبر اوست پایبندی او به ایدئولوژی است که محصول درک درستش از هستی است. در منطق قرآن، شهید شاهد است و زنده مرگ بر او تحمیل نمی شود بلکه او مرگ را انتخاب می کند. عروج او مرگ نیست شهادت است. و شهادت نه مردن که حیاتی دوباره است که مجاهد با تمام تلاشش به آن می رسد. شهادت نهایت اطاعت یک انسان حق طلب از خداست و شهید مصلحی است که خونش اندیشه امت ها را بارور می سازد، و عشقش قلب ها را فاتح و صلابت پیکارش سایه های غم را از دل می زداید و شوری تازه در دل ها می افکند. و شهید .... میهمان خداست و بل احیاء و عند ربهم یرزقون است.








یاد بیدار دلان
از: قسمت شهدای بخش فرهنگی دفتر مرکزی جهاد دانشگاهی
یادواره طلبه و دانشجو، شهید مجتبی آدینوند
«بارالها! ما را یاری فرما از طریق خدمت های بزرگ به آئین پاکت و به بندگانت، صفحات عمر خود را با خطوط زرینی که نمایانگر رضای کامل توست رقم زنیم و سرانجام به فیض شهادت در راه تو نائل گردیم و در آغوش رحمتت جای گیریم.»
از میلاد تا معراج
شهید مجتبی در سال 1345 هجری شمسی در خانواده ای متوسط و مذهبی در شهر کوهدشت لرستان چشم به جهان گشود. سال های اول زندگانی را در حالی سیری نمود که کشور در خفقان ستم شاهی بسر می برد، و دوره ابتدایی را در یکی از مدارس شهر به تحصیل پرداخته و در کنار آن با شرکت در کلاس های قرآن و معارف اسلامی و مجالس جشن و سوگواری ائمه اطهار (ع) از همان ایام کودکی و نوجوانی رابطه خویش را با مسجد و روحانیت مستحکم نمود. در حالی از دوره ابتدائی فارغ و در دوره راهنمایی به تحصیل خود ادامه می داد که انقلاب اسلامی به رهبری بت شکن زمان، امام امت (ره) آغاز شده و او با هم سن و سالهای خود با اینکه بیش از 12 سال از عمرش نمی گذشت همگام با امت در صحنه به مبارزه با رژیم طاغوت پرداخته و از همان آغاز حضور فعالانه ی خود را ثابت و دین خویش را به انقلاب شکوهمند اسلامی اداء نمود.
با شروع جنگ تحمیلی و تأسیس بسیج دانش آموزی در تابستان سال 60 جزو افراد پیشرو بوده و در اولین دوره آموزش به آموختن فنون نظامی پرداخت. چند ماه بعد برای نخستین بار عاشقانه به سوی جبهه شتافته و در عملیات افتخار آفرین طریق القدس و فتح بستان به جهاد و مبارزه با صدامیان کافر پرداخت که در آن از ناحیه کتف چپ مجروح شد. هنوز جراحت او بهبودی نیافته بود که او به همراه چند تن از همسنگرانش بار دیگر روانه جبهه شده و در عملیات ظفرمندانه ی بیت المقدس شرکت نموده که پیروزمندانه از جبهه برگشته و به تحصیل در دبیرستان و شرکت فعالانه در انجمن اسلامی ادامه داد.
زمستان سال 61 با یک گردان از نیروهای رزمی شهر به جبهه عزیمت نمود و در عملیات والفجر مقدماتی به عنوان بی سیم چی گردان تا آخرین توان خود به مبارزه پرداخت. در فروردین سال 62 برای تحصیل علوم اسلامی به حوزه علمیه اصفهان رفت و پس از چند ماه به زادگاه خویش برگشته و در حوزه ی علمیه ی شهر تحصیل خود را دنبال کرد. سال بعد برای چندمین بار به جبهه اعزام شد و در منطقه ی زبیدات و پاسگاه زید به نبرد با جنایتکاران بعثی پرداخت و در همان سال همراه با دروس حوزه، دروس دبیرستانی را به پایان رسانید و موفق به اخذ دیپلم شد.
در سال 64 در کنکور سراسری شرکت نمود و در رشته ادبیات فارسی قبول و به دانشگاه علامه طباطبایی راه یافت.
شهید سعید که از روح بزرگی برخوردار بود دروس دانشگاه او را قانع و اشباع نکرد و همگام با دانشگاه به دروس حوزه نیز اشتغال داشته و رابطه نزدیکی را با حوزه علمیه قم برقرار نمود با آغاز عملیات غرورآفرین والفجر 8 طاقت نیاورده و به شهر آزاد شده ی فاو عزیمت کرد و پس از چند ماه حضور در میان یاران به دانشگاه برگشت و در این میان همیشه از فراق یاران رنج می برد. تا اینکه در زمستان سال 65 برای آخرین بار به سوی میعادگاه عاشقان شتافت و در عملیات کربلای 4 که زمینه ساز پیروزیهای عظیم کربلای 5 شد در تاریخ 4/10/65 در حالی که بیش از 20 بهار از زندگی پربارش نمی گذشت به آرزوی دیرینه خود نائل شده و مرغ روحش به ملکوت اعلی پیوست.

گوشه ای از دست نوشته های شهید:
کاروانی گلچین شده از یاران حسین (ع) در حرکت است و هر دم عزیزانی در پرتو عنایت خداوند، خود را در تحت آن قرار می دهند،شیر مردانی پر توان در خون می نشیند و بر پیشانیشان علامت «سبقونا بالایمان» حک می شود. در اعماق زخم ژرف هر شهید می توان این آیه را روایت نمود، در معرکه ی جنگ در سبیلی که نمود قدم ها لبخند می زند و .... از این رو سبقت می گیرند، زیرا از پیغمبرشان شنیده اند که خوبان یعنی کسانی که رفتند، خوف از آن دارند که مبادا دفتر شهادت بسته شود و منتظران در پشت دروازه شهادت، در مدخل وصال نظاره گر آنان که رفتند باشند، پس خوبان باید بروند.
انسان یعنی غریبی که در غربتستان دنیا به دنبال آشنایش می گردد و شهید یعنی غریب آشنا، شهید زنده هنگامیکه می خواهد خلاء غربت را در دنیا برکند با جلوه ی آشنا مانوس می شود، دمی دلخوش است که با جلوه یار همنشین است.
بسیجی واژه گمنامی که تاریخ خاموش و نامکرر را به اوج طغیان رسانده. بسیجی کیست؟ نمی دانیم آری نمی دانیم، زیرا نمی توانیم گمنامی را بشناسیم.



سیر شهادت:
از هنگامیکه اولین شهید با خون خود خار راه تکامل را از مسیر هدایت انسان برکنید واژه شهادت تشنه بود و تشنه است. تشنه یک شناساندن. زیرا واژه ای است که هیچگاه قافیه اش تنگ نمی آید. هر دم در رفتن عزیزان سخن می طلبد در دنیا هر چه با مرکب بر کویر بی مرزش بتازی به انتهایش نمی رسی، سخن به آخرش نمی بری که خود را غریب می یابی.
اگر به عمق هدف و خواستگاه شهادت رسیده باشیم رویتاً در می یابیم که شهادت، شهادت می طلبد. بیرق حسین (ع) در صحرای کربلا به خون می نشیند. فریاد خون او افول نمی کند مگر مختار به خونخواهی برخیزد. زید بن علی در غربت قیام کند و سادات علوی در خفقان حکومت، گروه گروه بر پای چوبه دار سلام دهند و همچنان شهادت، شهادت بطلبد تا عصر امروز.
عصر بلندترین فریاد غیبت کبری، عصر امام امت و خیل شهادت پیشگان در تحت بیرقش. که اینان همان بیرقدارانی هستند که در رگشان خون حسین (ع) می جوشد. راستی اگر عسگری عزم رفتن نمی کرد و در حرکتش امثال مرادی ها امیری ها و ... بیدار نمی شدند و در روشنایی خون او دفتر شهادت را رقم نمی زدند، ما تا این مرحله از بیداری و استغنای فرهنگی می رسیدیم؟ مگر نه این است که در حرکت شهید به یک تعبیر دو پیام تجلی می کند یکی به ما، یکی به خصم. به ما بیداری و به خصم ناامیدی در هدف.
... از خدا بخواه جرقه بیداری را در دل دوستت بیفکند که سر منشاء سیر بطرف خدا همین است. وقتی بیدار شدی می خواهی، وقتی خواستی حرکت می کنی و وقتی حرکت کردی می یابی. پس می توان گفت بیدار شدن یعنی یافتن.















قسمتی از وصیت نامه شهید
... حال درباره دو آرمان که سالهاست برای دستیابی به آنها خود را آماده کرده ام قدری می نویسم تا نمایانگر روشنائی حرکتم باشد.
همانطور که می دانید هدف نهائی خلقت آدمی این است که در راستای تکلیف خداوندی که بر دوش او نهاده شده و موجبات تسهیل این راه بی انتها را فراهم آورد تا به لقای پروردگار برسد. همچنانکه از آیات و روایات اسلامی برمی آید شهادت بر تارک این اسباب تکامل درخشندگی دیگر دارد و حماسه دیگر، گوئی با پذیرفتن شهادت جهش از آنچه هستی بسوی آنچه باید باشی را به تو ارزانی می بخشد.
لذا اینجاست که مجاهد راستین و طالب وصال پروردگار برای عبور از آنچه هست کالبد خالی خود را نردبان سیر به طرف او قرار می دهد که از رصدگاه خونینش وعده ی نظر به جلوه ی معبود دریافت کرده.
آری عزیزانم! اگر می خواهید بدانیم حقیقت کدام است و نهایت لذتش چیست؟ باید از مدخلی عبور کنیم که خوبترین خوبان عالم امکان از آن عبور کردند و اینک جاذبه این حقیقت همه طالبان را به طرف حماسه خود می خواند.
معشوق صلای وصال داده است، اگر عاشقید شرط عشق را به جای آورید والا با امیدهای کاذب خود را قانع نکنید. بدانید رجز خوانی در پشت میدانهای نبرد بدرد نمی خورد و افسوس بر از دست دادن چنان لیاقتی، سودی در بر نخواهد داشت.
همیشه مدخل شهادت باز نیست که با بهترین مرگ به دیدار خداوند رفت، چه بسا دفتر شهادت بسته شود و منتظران کوی دوست در غم چنین مرگ شریفی به نظاره بایستند. شکر و سپاس خدای را که در عصری لباس هستی بر اندامم پوشایند که زیباترین هستی شناس (امام امت) را راهنمای کاروان خود دیدم و از نعمت وجودش روشن ترین راه را یافتم به راستی شکر این شکر را جز با فدا شدن نمی توان ادا کرد.
********************
- اینک شهید رفته است و ما مانده ایم و راهی نیمه تمام. استقامت باید و صبر، ثبات و استواری، ایمان و خلوص و تقوی.... هرگز مباد غفلت بر قلبمان نشیند و پرده بی خبری بر چشمانمان افتد، سستی و یأس و فتور به زندگیمان راه یابد. مجتبی خنجر خونبارش را به همه تاریخ مخاطب ساخته و هل من ناصر می گوید. بکوش تا لبیک گویش تو باشی.
گل یادش همواره شکفته تر و طریق خونبارش پر رهروتر باد......

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد