یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

رســول خــدا (ص) : مــــردم در خــواب انـد وقتــى کـه می میــرنــد, بیـــدار مـیشــونــد
یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

رســول خــدا (ص) : مــــردم در خــواب انـد وقتــى کـه می میــرنــد, بیـــدار مـیشــونــد

آغاز جنگ و جوانهای کوهدشتی در گیلان غرب

سال 1359سالی پراز خاطرات تلخ وشیرین است سالی به یاد ماندنی از رشادتهای دلاورمردانی که تا کنون حتی نامشان را کسی نمی دانست و نه آنها برای نام ونان دراین برهه از زمان به فکر ویاد آن بودند .

رزمندگانی که عشق به امام و لبیک به ندای او و حب به وطن آنها رادر حین جوانی ونوجوانی لباس رزم پوشاند وتن نرم ولطیف خودرا آماج گلوله های سرب و چرخ های پولادین تانکها و بمبارانهای بی امان بعثی کرده بود

عشقی واقعی و با انگیزه وهدفدار.

به زودی از این مردان مرد خواهم گفت زیرا خودم درکنارشان بودم ودیدم که چه کردند

به امید خداوند نامشان را یک به یک  خواهم نوشت وخاطراتشان را هم خواهم نوشت تا بدانید وبدانند که چه شیرمردان بی ادعائی درایران اسلامی بودندو وهستند که منتظر فرمان قائدشان نشه اند

شروع حرکت به میدان نبرد

ساعت تقریبا 9صبح بود از رادیو اعلام شد  فرمانده کل قوا حضرت امام خمینی اطلاعیه  مهمی را صادرفرموده اند.

همه چشمه گوش و گوش هیمان فقط منتظر یک صدا بود، آهم صدای فرمانده ، قلبهامان به طپش افتاده بود ، وجودمان سراسر هیجان !همه می گفتیم چه اتفاقی افتاده است چرا امام اینبزرگ مردتاریخ ،فرمانده ای قدرتمند وباتقوا و ناجی مستضعفان جهان فرامانی جدید صادر کرده است ، یاد 22بهمن57افتادم که اعلام شد، امشب اطلاعیه مهمی از حضرت امام صادرمیشود و دیدیم که چه شد ، تارو پود حکومت 2500ساله شاهنشاهی بنیان کن شد و دستان خالی ملت سلاح شد و سلاح های پهلوی چون کلاه پهلوی برزمین افتاد .

این حالت هم در سال 59 برایم اتفاق افتاد میدانستم اما کاری خواهد کرد کارستان  ، صدای رادیو را لحظه ای خاموش نمی کردم که اعلام شد بسم الله الرحمن رحیم اطلاعی مهم فرمانده کل قوا حضرت امام خمینی (ره) و فرمان حرکت به جبهه ها با هر امکاناتی ودر سریع ترین وقت ممکن ....

حدود 400نفر از نیروهای دوره دیده همراه با ده کثیری از مردم معمولی اعم از روحانی و معلم ومحصل و کاسب و کارگر و.. درمحل سپاه کوهدشت تجمع کرده و با چند دستگاه مینی بوس با شوق و ذوق فراوان به طرف جبهه ها حرکت کردیم .

کاروان اعزامی بعد از 5ساعت حرکت جانانه به مقر سپاه کرمانشاه (آن زمان باختران بود) رسیدیم و با همان لباس معمولی وارد پادگان شدیم .

به محض ورود توسط فرماندهان سپاه و ارتش به لباس  سربازی و لوازمات اولیه اما بدون سلاح (چون سلاحی نبود)  با همان چند اسلحه برنو و ام یک و یوزی و چند عدد کلت کمری  درمحل های تعیین شده جهت استراحت و تعیین محل اعزام  به خوابگاه رفتیم  ، شاید باور این مطلب آسان نباشد اما نیروهای اعزامی از کوهدشت برای اعزام آرامش و آسایش را ازماندهان گرته بودند .نهایتا ساعت 9شب بود که جلسه ای با حضور تمام فرماندهانی که از کوهدشت ،نورآباد ، پلدختر ، الشتر ، بروجرد، دورود ، ازنا ، الیگودرز سایر استانها آمده بودند و دراین جلسه ابوشریف و چند نفراز نیروهای انقلابی از تهران و نماینده فرمانده کل قوا درآن شرکت داشتند نیروها را به چند گروه تقسیم کرده  وبه فرماندهان گروه ها  مناطق حساس را اطلاع دادند . یکی از این مناطق که در دسترس و بسیار خطرناک و مورد هجوم بعثیان قرارگرفته بود گیلانغرب بود .

برای اعزام به گیلانغرب عده مهم نبود جسارت و شجاعت نیاز بود ماهم (کریم خاوری ،میرزا آزادبخت ...)که مسئولیت گروه اعزامی را برعهده داشتیم با هماهنگی و همفکری نیروها را به سهمنطقه گسیل دادیم عده ای را کامیاران ف تعدادی به سرپل ذهاب و 32نفرنیروی زبده وآموزش دیده وجوان را هم برای درگیری بهگیلانغرب با فرماندهی خودم با یک دستگاه اتوبوس به گیلانغرب حرکت کردیم .

آن زمان قدرت و حراست از جاده ها از کنترل نیروهای خودی خارج ونا امن ترین منطقه ورودی های به گیلانغرب بود .

راننده اتوبوس یادش بخیر با من صحبت وگفت از باخترا بزنیم بیرون امنیتی نیست و الان که ساعت 9.30شبه تمام سنگرها دست دمکراتها و کومله است خیلی سخت  است رفتن به آن منطقه اگر ممکن باشه خارج از شهر اردو بزنیم وهوا که روشن شد برویم به طرف مقصدپرسیدم احتمال درگیری چند درصد است واو گفت هزار درصد وسکوت کرد .

مانده بودم چه باید بکنم ، داخل اتوبوس آمدم وماجرا را بدون هیچ نقطه ابهامی برای رزمندگان تشریح کردم و گفتم نظرشما برای من مهم تر است از رای و نظر من خواهد .

همه باهم فریاد زدند لبیک یا خمینی  ما گوش به فرمان رهبریم وتا پای جان آماده ایم  راننده هم که این شعار رادید پشت فرمان مستقر شد و با تمام قدرت بر پدال گاز فشار آورد ، اتو بوس زوزه کشان گردنه ها و پیچ های خطرناک را درمی نوردید و رزمندگان کوهدشتی با فریادهای غرور آفرین وشعارهای تند انقلابی بر این قدرت وجسار می افزود .

به نزدیکترین گردنه به گیلانغرب رسیده بودیم که حرکات مشکوکی را در کنار جاده با جابجائی نورهای که دیده میشد ملاحظه کردم به راننده گفتم رزمندگان مشغول شعار دادن و صحبت کردن هستن اگرموردی بود به هیچ عنوان توقف نمی کنی و به راهت ادامه میدهی اگرهم نیاز بود ماچند نفر را که قبلا باهم مشورت کرده بودیم وسلاح برنو وام یک داشتیم آماده کرده ام فقط تو به راهت ادامه بده .

برای دلگرمی و ابراز وجود از شیشه اتوبوس که پائین کشیده شده بود تیری شلیک کردم که هم رزمندگان وهم دشمن بداند که ما نه هراسی از دشمن داریم ونه از مسیرمان باز می گردیم

اتفاقا این ترفند که مورد اعتراض چندنفری هم قرارگرفت اثرخوبی بر نیروها گذاشت وباعث متواری شدن دشمن از کمینگاهشان شد.

نزدیکی های صبح بود که به ورودی گیلانغرب رسیدیم شهر خالی از سکنه بود وهیچ نیروی نظامی  وارتشی  ومردم هم نبود ، چندتا تانک بودند که برای درامان ماندن از تیر دشمن به کوه های اطراف شهر پناه برده بودند فقط تقریبا در ابتدای خیابان های وردی شهر یک تیربار پایه ام ژ 3 دیده میشد و دیگر کلاغی هم پر نمیزد  .

چند دقیقه ای منتظر ماندیم وخبری نشد تا اینکه چند نفر از نیروها با سروصد و شلیک تیرهوائی یکی از نگهبانان که به پناهگاه رفته بود را مجبور به بیرون آمدن کردن د، آن شخص ستوان سوم ژاندارمری بنام آقای احمدی بود که تنها جامانده از نیروهای پاسگاه بودند.

از ستوان احمدی پرسیدیم پس نیروها کجا هستند که با ناوری و هیجان گفت شما کی وچطور وارد شهر شدین ؟!!!! شهر هم  در محاصره است وهم زیر توپخانه ی دشمن ودر تیررس نیروهای عراقی  است؟!!!

اوبا ناباوری به ما ونیروهای بدون صلاح وجوان نگاه می کرد ویک باره فریاد زد خدارا شکر خدارا شکر ما نجات یافتیم ؟

خلاصه با داد وفریاد ستوان احمدی دوتا استوار که درون پناهگاه بودن بیرون آمدند و مارا به درون بخشداری که خالی شده بود هدایت کردند و گفتند دشمن مارا زیرنظر دارد از بخشداری بیرون نمی آئید تا از خطر تیر دشمن درامان باشید برایمان چندتا پتوی کهنه و مقداری هم بشقاب های درب و داغان و چندتا قاشق و... آوردند

از آنها درخواست آذوقه و سلاح کردیم که با کمال تعجب گفتند ما خودمان 4روز است چیزی نخورده ایم ! شهر خالی از سکنه است و عراقی ها دارن هر روز پیشروی می کنند شما از ما آذوقه می خواهید . یک استوار دوئی آنجا بود و با کمال ناباوری به جای تشویق و روحیه دادن به ما گفت ، آقای خاوری جلو  وسمت چپ و سمت راستمان نیروهای عراق هستند والان پشت تپه سفید منتظرند  به ماحمله کنند فقط سمت جاده ای که آمده اید امن است تا دیر نشده است برگردید این جمله با خنده رزمندگان کوهدشتی پاسخ داده شد وتا اکنون هم که باهم مینشینیم عامل خنده بچه های همرزم است که او گفت ( خاوری برگردید خطر است ) به ایشان گفتیم ما که برایتفریح وگردش نیامده ایم ما برای مقابله با این خطر آمده ایم وترس هم برایمان معنا ندارد ...

 استوار گفت اوضاع کاملا نابسامان و تقریبا شهر درحال سقوط کامل است من هنوزدرعجبم شما چطور توانسته اید وارد شهر شوید؟.

ما ( کریم – میرزا آ– اکبر – الیاس و هاشم ) که با ستوان احمدی و دوتا استوار صحبت می کردیم از آنها خواستیم که این مسائل را به بچه ها مطرح نکنید تا روحیه آنها ضعیف نشود .از ما برای گرفتن سلاح اصرار و از آنها مخالفت .

به مقر برگشتیم وبه بچه های همرزم گفتیم آذوقه و سلاح فعلا به علت نا امنی منطقه مقدور نیست شما استراحتی بکنید تا ما گشتی در داخل شهر بزنیم وبرگردیم .

ساعت تقریبا 10صبح بود که صدای شکستن دیوار صوتی و به دنبال آن غرش هواپیماهای دشمن بالای سرمان وحشتی عجیب ایجاد کرده بود ما که تا آن زمان هواپیماهای دشمن از این ارتفاع نزدیک وشکسته شدن دیوار صوتی را ندیده ونشنیده بودیم دربهت وحیرت فرو رفتیم فقط هرکدام ازهمرزمان با سلاح های اندک به طرف هواپیماهای دشمن تیراندازی می کردند.

بعد از حدودنیم ساعت مانوار هوائی دشمن سکوتی وحشتناک سراسر منطقه را فرا گرفت . ماهم داخل بخشداری شدیم ومن ومیرزا با هم به طرف مقر پاسگاه رفتیم.

کریم خاوری                     میرزا آزادبخت                      ابراهیم آزادبخت (اوره)    

ابراهیم آزادبخت                رضا آزادبخت                       احمد آزادبخت

حسن آزادبخت (مرحوم)     محمدصادق آزادبخت            یوسف آزادبخت         

علی کرم آزادبخت             الیاس دلوجی                     جمال دلوجی

اکبر حیدری                      محمود مبلغی                     ماشاالله  مروجی(مرحوم)

مقدم                             هاشم مردادی                     قاسم مرادی

مرادعلی محمدی             ماشالله علیمحمدی              کرمرضا پیریائی   

مریدعلی دلفانی(مرحوم)   رحیم(جعفری)طهماسبی       سعید خسروی   

عیسی میرزاپور  (مرحوم)   میرزا میرزاپور                      حاج محمد رضائی(مرحوم)

محمدرضا قبادی                مجید غلامی                       شیرمحمد آزادبخت

بر گرفته از وبلاگ شیرز و مدیریت وبلاگ حاج کریم خاوری

 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد