یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

رســول خــدا (ص) : مــــردم در خــواب انـد وقتــى کـه می میــرنــد, بیـــدار مـیشــونــد
یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

رســول خــدا (ص) : مــــردم در خــواب انـد وقتــى کـه می میــرنــد, بیـــدار مـیشــونــد

دادگــــاه بلــخ

حتماً این شعر را شنیده اید.

گـنه کـــــرد دربلـــــخ آهنــــگری     به شوشتر زدند گردن مسگری

یکی از حکایتهای دادگاه بلخ:

مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان می برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد می زند و خدا و پیغمبر را به شهادت می گیرد که ( والله، بالله من زنده ام! چطور می خواهید مرا به خاک بسپارید؟)اما چند ملا که پشت سر تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم کرده و می گویند: پدرسوخته ی ملعون دروغ می‌گوید. مُرده! 

مسافری دیگر حیرت زده حکایت را پرسید. گفتند: این مردِ فاسق، تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس درمحضر قاضی بلخ شهادت دادند که ُمرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعامی کند که زنده است. حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمی افتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش می‌بریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعاً جایز نیست!

منبع: http://www.rasekhoon.net

عموسبزی فروش

داستانی که در زیر نقل می‌شود، مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» برای تحصیل به آلمان رفته بودند و آقای «دکتر جلال گنجی» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجی نیشابوری» برای نگارنده نقل کرد:

ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد (احمد شاه)

تحصیل می‌کردیم. روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همۀ دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند
و سرود ملی کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوریم که عدۀ‌مان کم است. گفت: اهمیت ندارد. از برخی کشورها فقط یک دانشجو در اینجا تحصیل می‌کند و همان یک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملی خود را خواهد خواند.
چاره‌ای نداشتیم. همۀ ایرانی‌ها دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم، و اگر هم داریم، ما به‌یاد نداریم. پس چه باید کرد؟

وقت هم نیست که از نیشابور و از پدرمان بپرسیم. به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم... یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمی‌دانند. چطور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و بگوئیم همین سرود ملی ما است... کسی نیست که سرود ملی ما
را بداند و اعتراض کند...

اشعار مختلفی که از سعدی و حافظ می‌دانستیم، با هم تبادل کردیم. اما این شعرها آهنگین نبود و نمی‌شد به‌صورت سرود خواند. بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم: بچه‌ها، عمو سبزی‌فروش را همه بلدید؟.. گفتند: آری. گفتم: هم آهنگین است، و هم ساده و کوتاه. بچه‌ها گفتند: آخر عمو سبزی‌فروش که سرود نمی‌شود. گفتم: بچه‌ها گوش کنید! و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم:«عمو سبزی‌فروش . . ...

بله. سبزی کم‌فروش . . . بله. سبزی خوب داری؟

. .. . بله» فریاد شادی از بچه‌ها برخاست و شروع به تمرین

نمودیم. بیشتر تکیۀ شعر روی کلمۀ «بله» بود که همه با صدای بم و زیر می‌خواندیم. همۀ شعر را نمی‌دانستیم. با توافق هم‌دیگر، «سرود ملی»

به این‌صورت تدوین شد:

عمو سبزی‌فروش! . ..  . . بله


سبزی کم‌فروش! . ... .. .. بله


سبزی خوب داری؟ . ..   . بله


خیلی خوب داری؟ . . .. .  بله


عمو سبزی‌فروش! . .. . .  بله


سیب کالک داری؟ .. ..  .  بله


زال‌زالک داری؟ . . .  . . ..  بله


سبزیت باریکه؟ ... . . . . . بله


شبهات تاریکه؟ .... . . . .  بله

 

عمو سبزی‌فروش! . . . . .  بله


این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه، با یونیفورم یک‌شکل و یک‌رنگ از مقابل امپراطور آلمان ، «عمو سبزی‌فروش» خوانان رژه رفتیم. پشت سر ما دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند.. از «بله» گفتن ما به هیجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند، به‌طوری که صدای «بله» در استادیوم طنین‌انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به‌خیر گذشت».


منبع: http://sava.blogfa.com


ریشه مشکلات جامعه

ریشه همه مشکلات جامعه اعم از سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در ضعف تقوا و عدم رعایت کردن مسائل دینی است.

دروغ، ریا، تکبر، خیانت به مردم اگر در جامعه ای نشو ونما کرد، ارزشها به انزوا کشیده می شوند. در چنین جامعه ای مدیران نالایق و متملق و ریاکاران پست ها را در اختیار می گیرند و افراد لایق منزوی می شوند فقر، تبعیض و بی بند و باری رشد می کند. فاصله طبقاتی نمایان و مرفهان بی درد سکاندار جامعه می گردند.

چنین جامعه ای دچار عفونت اجتماعی است و برای نجات  از دست عفونت آنتی بیوتیک قوی لازم است.

قوی ترین آنتی بیوتیک برای نجات جامعه‌ی آلوده آگاهی دادن همراه با تقویت تقواست.

روزه قوی ترین آنتی بیوتیک و بهترین تمرین برای تقویت تقواست و مدیران و کارگزارانی که متقی هستند، از حق الناس می ترسند چرا که در لحظات تصمیم گیریهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آتش جهنم را در برابر خود می بینند و لذا عمداً به خطا نمی افتند و از آنجا که قرآن می فرماید:« ان تتقوالله یجعل لکم فرقانا» خدا راه شناخت را به آنها نشان می دهد و خطای سهویشان نیز بسیار ناچیز و در حد صفر است.  

یک فوتبالیست زمانی می تواند در مسابقات گلهای زیبا بزند که در تمرینات زیاد گل زده باشد. یک کشتی گیر زمانی می تواند حریفش را ضربه فنی کند که روی تشک تمرین زیادی داشته باشد. یک معلم تازه کار معلم خوبی نیست. با سرکلاس رفتن و تمرین زیاد پس از سالها معلمی توانمند خواهد شد و می تواند به نحو احسن در تعلیم و تربیت کارآزموده گردد.

یک روزه دار بخصوص در چنین فصلی از سال که فصل گرماست خیلی دوست دارد خود را از عطش نجات دهد. دوست دارد بیاشامد. نفسش به او فرمان می دهد به سمت گناه برود. اما روزه دار واقعی با اینکه خیلی علاقه دارد به سمت آن چیزهایی که از آن منع شده است برود، از آنها پرهیز می کند. هر لحظه چیزی او را وسوسه می کند اما او مقاومت می کند. همین مقاومت ها تمرینی است که در برابر ناآرامی ها درونی اش وجود او را کمک می کند.

لذا در جامعه می بینیم ناهنجاری های اجتماعی از کسانی سر می زند که اهل تقوا نیستند و یا تقوایشان ضعیف است و ضعف تقوا در تمرین نکردن آن است.

بنده هرگز نمی گویم کسی که اهل روزه است خطا نمی کند. اما درصد خطای آنها بسیار کم و در حد هیچ است. با نگاهی به آمار و داشتن اطلاعات از میزان بزهکاری های اجتماعی در بین دختران و پسران می بینیم بزهکاران اهل روزه نیستند.

تصمیم بگیریم

فردا سه شنبه یازدهم مردادماه آغاز ماه مبارک رمضان ،ماه خداوند، ماه نزول قرآن و از شریف‌ترین ماه‌های سال است در این ماه درهای آسمان و بهشت گشوده و درهای جهنم بسته می‌شود، و عبادت در همه شبهای آن پرارزش ترین و بخصوص در یکی از شب‌های آن که شب قدر نام دارد بهتر از عبادت هزار ماه است. هزار ماه یعنی سی هزار شب و از این هم بهتر و بیشتر است. هر کس از این ماه خوب بهره برداری کند، مورد آمرزش خداوند قرار می گیرد. بیاییم تصمیم بگیریم، این یک ماه را خوب زندگی کنیم. آنطور که خدا و پیامبر خدا می خواهد تا مورد بخشش خداوند قرار گیریم.



رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در خطبه شعبانیه خود درباره فضیلت و عظمت ماه رمضان فرموده است:

« ای بندگان خدا! ماه خدا با برکت و رحمت و آمرزش به سوی شما روی آورده است؛ ماهی که نزد خداوند بهترین ماه‌ها است؛ روزهایش بهترین روزها، شب‌هایش بهترین شب‌ها و ساعاتش بهترین ساعات است.بر مهمانی خداوند فراخوانده شدید و از جمله اهل کرامت قرار گرفتید.در این ماه، نفس‌های شما ذکر خداست، خواب شما عبادت خداست ، عمل‌هایتان مقبول و دعاهایتان مستجاب است.پس با نیت‌ای درست و دلی پاکیزه،‌ پروردگارتان را بخوانید تا شما را برای روزه داشتن و تلاوت قرآن توفیق دهد. بدبخت کسی است که از آمرزش خدا در این ماه عظیم محروم گردد. با گرسنگی و تشنگی در این ماه، به یاد گرسنگی و تشنگی قیامت باشید.»

سفارش پیامبر اکرم(ص) به روزه داران :

1-صدقه بر فقیران

2-احترام به سالخوردگان

3-ترحم به کودکان

3-صله ارحام

4-حفظ زبان و چشم و گوش از حرام

5-مهربانی به یتیمان

6-عبادت و سجده های طولانی

7-نماز

8-توبه

9-صلوات

10-تلاوت قرآن

11-فضیلت اطعام


منبع: http://daneshnameh.roshd.ir


بهشت پاک اجابت هزار در دارد

بخـــوان دعای فــــــرج را،دعـا اثــــــر دارد

دعا پرنــده عشــق است و بال و پــر دارد

 

بخــوان دعــای فـــــرج را و عــافیت بطلب

کــه روزگـــار بسـی فتــنه زیــر ســر دارد

 

بخـــوان دعای فـــرج را و نا امــــید مباش

بهـــشت پـــاک اجـــــابت هـــــزار در دارد

 

بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است

خــــدای را،شب یلــدای غـــم سحر دارد

 

بخوان دعای فرج را به شـــوق روز وصال

مـســـافر دل مــا،نیــــــت ســــــــفر دارد

 

بخـــــوان دعای فـــرج را که یوسف زهرا

ز پشــت پـــــرده غیــبت به ما نــظر دارد

 

بخوان دعــای فرج را که دسـت مهر خدا

حـجاب غیــــبت از آن روی مـــاه بــــردارد



منبع: http://ramin765.blogfa.com


شرح حال شهر پریشان!!!

نمی دانم تا به حال جایی بوده اید که سرو صدا در آنجا زیاد باشد و چون خودتان با آن مکان انس گرفته اید، کمتر متوجه سروصدا بشوید؟ اما یک نفر از بیرون وارد آن مکان که شما در آنجایید بشود و به شما بگوید چگونه چنین صدایی را تحمل می کنید؟

یا اینکه شما در مکانی باشید که بوی تعفن آنجا را فراگیرد و شما که در آن مکان هستید، چون با آن بو انس گرفته اید، کمتر متوجه بوی تعفن بشوید تا اینکه یک نفر از بیرون بیاید و به شما بگوید چطور این بوی تعفن را متوجه نمی شوید؟ و چگونه چنین بویی را تحمل می کنید؟

امروز جمعه هفتم مرداد در نماز جمعه یکی از دانشجویان غیربومی را دیدم. این دانشجو میهمان و از شهری بسیار دور که خارج از این استان است، برای گذراندان 5 واحد درسی در ترم تابستان به کوهدشت آمده اند.

ایشان امروز به بنده گفتند که چرا شهرتون  اینجوریه؟

گفتم مگه شهرمون چشه؟

گفت: این شهر خیلی معتاد داره. امروز رفتم داخل یکی از پارکها تعداد زیادی معتاد دورم را گرفتند و چیزی نمونده بود که وسائلم را ببرند.

داستان ما داستان همان فردی است که در مکانی پر از سر و صداست و یا در مکانی است که بوی تعفنش همه جا را فرا گرفته است و ما چون با آن سر و صدا و آن بو انس گرفته ایم، نه صدایی می شنویم و نه بویی احساس می کنیم.

واقعیت این است که بوی تعفن بیکاری و فقر و اعتیاد نابود کننده همه جای این شهر را گرفته است، اما چون ما با آن انس گرفته ایم، مانند یک فردی که از بیرون وارد این شهر می شود آنها را درک نمی کنیم.

چـهل ســرخــون

روزگاری عده ای بودند که به آنها چل سرخون (چهل سرخان) می گفتند.این آدمها که چهل نفر بودند بسیار شیاد و حقه باز بودند. آنها آدم های ساده را گیر می آوردند و با کلک و حقه لختش می کردند و دار و ندارش را می گرفتند.یک روز یک نفر الاغی به بچه اش داد و گفت: این را به بازار ببر وبفروش. وبه بچه سفارش کرد که آن را کمتر از سی تومان نفروشد. شب عید بود و می خواستند با پول آن لباسی و کفشی و چیزی بخرند.گفت:"اگر بیشتر زورت رسید بفروش اما کمتر از سی تومان به هیچ وجه نفروش چون این الاغ بیشتر از سی تومان ارزش دارد"

چل سرخون عادتشان این بود که راهی یا گذری را به فاصله مثلا حدود صد یا دویست متر بین خود تعیین می کردند.می ایستادند ودیگر کسی جرعت عبور از آنجا را نداشت چون امکان نداشت که سالم از دست آنها بیرون برود. پسر افسار الاغ را بدست گرفت و به راه افتاد. آمد و آمد تا به نفر اول از چل سرخون رسید. اولی به او گفت :"پسر بزت را چند می فروشی" پسر دور وبرش را نگاه کرد و گفت :"من که بز ندارم ! کدام بز؟" چل سرخون گفت :"همین بزی که بندش را در دست داری" پسر گفت :" این که بز نیست عمو این خر است ".گفت :"چشمت را بمال تو می گویی این بز خر است؟ خوب اگر فکر می کنی که خر داری برو به سلامت". پسر به راهش ادامه داد تا به چل سرخون دومی رسید. دومی گفت:" به به پسر عمو آمد. پسر عمو این بزت را چند می فروشی؟" پسر به الاغ نگاه کرد و با خود گفت:" پناه بر خدا این ها مگر کورند که .... (بقیه در ادامه مطلب)

ادامه مطلب ...

عزیزان ملت




شهیدان(محمدمراد گراوند-حسینقلی آزادبخت-مرتضی قبادی)



اصغر مرادی-حجت الاسلام هادی قبادی-دکتر بهمن هوشیاری
جعفر حیدری-حجت الاسلام جعفری-شهید محمد آزادبخت


حجت الاسلام احمد مبلغی-حاج شرف آزادی- شاپورسوری



نامشخص-مرادعلی مرادی-یوسف آزادبخت
شهیدمجتبی سلطانی(شهید حسن قبادی)-سلطانی



شهید محمدی-منصور قاسمی-طرهانی



نامشخص-نامشخص-یوسف عبدالهی-حاج امرایی-نامشخص
نامشخص-نامشخص



شهیدحمیدرضا ابراهیمی- امرایی



مهندس ابراهیمی-دکترامینی زاده-بابامرادرضایی-مرحوم ابوالحسن باقری-اسدنیا
ادامه مطلب ...

سخنان کوروش در واپسین لحظات مرگ

حال که مرگ من فرا رسیده است ایران را مقتدر ترین کشور آسیا به دست شما می سپارم. من به خاطر ندارم در هیچ جهادی برای عزّت و سربلندی ایران زمین مغلوب شده باشم. تمام آرزوهایم برآورده شد و سیر زمان پیوسته به کام من بود ولی در تمام مراحل زندگی از شکست و ضعف در هراس بودم و هیچگاه مغرور نشدم و خودپسندی را هرگز به خود راه ندادم. در پیروزی های بزرگ، هیچگاه پا از دایره اعتدال بیرون ننهادم و حتی شادمانی بی جهت ننمودم. حال که آخرین لحظات زندگی را سپری می کنم خود را بسی خوشبخت و سعادتمند می دانم زیرا فرزندانم همگی عاقل و نیرومند هستند و وطنم ایران از همه جهت مقتدر و با شکوه است. آیندگان از من و کشورم به نیکی یاد خواهند کرد. آیا با چنین موفقیتهایی نباید با خیالی آسوده چشم از جهان فروبندم. ای پسران عزیزم .......

(بقیه در ادامه مطلب)

ادامه مطلب ...

یک عکس قدیمی


از راست مرحوم دکتر خسروی - از چپ آقای ولی الله یاراحمدی

حذف شش صفر از پول ملی

رئیس کل بانک مرکزی گفت: "با حذف چهار صفر از پول ملی کشور، هر یک ریال معادل یک دلار خواهد شد."

یکی از کارشناسان با تبریک این موفقیت بزرگ گفت: "چه باحال! حالا که اینطوریه پیشنهاد می دم به جای چهارصفر، شیش تا صفر از پول ملی حذف کنیم که یک ریال معادل 100 دلار بشه و بدین ترتیب حال خارجی ها اساسی بره توی قوطی!"

رئیس کل بانک مرکزی همچنین گفت: "برخی چنین تصور می‌کنند که حذف صفرهای پول سبب کاهش ارزش پول ملی می‌شود، در حالی که نه تنها دخالتی در این زمینه ندارد بلکه سبب کاهش تورم هم می گردد."

در این زمینه بایدگفت:"دم مسئولان بانک مرکزی گرم که راه به این آسونی برای کاهش تورم پیدا کردن! پیشنهاد می کنیم دولت اینقدر زحمت اضافی نکشه و تنها سالی دو سه تا صفر حذف کنیم تا تورم کاهش پیدا کنه، به همین آسونی.


منبع: http://niksalehi.com

گـــــروه نـــود و نــه

پادشاهی که بر یک کشور بزرگ حکومت می کرد ولی باز هم از زندگی خود راضی نبود اما خودش نیز علت را نمی دانست !

روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد و هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد ، صدای ترانه ای را شنید و متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد ...

پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید : چرا اینقدر شاد هستی ؟  آشپز جواب داد ........

قربان ، من فقط یک آشپز هستم و  تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم ؛ ما خانه حصیری تهیه کرده ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم ؛  بدین سبب من راضی و خوشحال هستم ... 



پس از شنیدن سخن آشپز ، پادشاه با وزیر در این مورد صحبت کرد و  وزیر به پادشاه گفت : قربان ، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست ! اگر او به این گروه نپیوندد ، نشانگر آن است که مرد خوشبختی است ! 

پادشاه با تعجب پرسید : گروه 99 چیست ؟!!  

وزیر جواب داد : اگر می خواهید بدانید که گروه 99 چیست ، باید این کار انجام دهید : یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید و  به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست ...! 

پادشاه براساس حرفهای وزیر‌فرمان دادیک کیسه با 99سکه طلا رادر مقابل درخانه آشپزقرار دهند آشپز پس از انجام کارها به خانه بازگشت ودرمقابل درکیسه را دید ، با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد و با دیدن سکه های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته وشوریده گشت !!!

آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد : 99 سکه ؟!!

آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است و  بارها طلاها را شمرد ، ولی واقعا 99 سکه بود ! او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست و فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد : اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد ، اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد ...  

آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند ! تا دیروقت کار کرد ، به همین دلیل صبح ­ روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد که چرا وی را بیدار نکرده اند ...

آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند و فقط تا حد توان کار می کرد . پادشاه نمی دانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسرآشپز آورده است وعلت را از وزیر پرسید

وزیر جواب داد : قربان ، این آشپز رسما به عضویت گروه 99 درآمد!

اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند : آنان زیاد دارند اما راضی نیستند ، تا آخرین حد توان کار می کنند تا بیشتر بدست آورند ، می خواهند هر چه زودتر " یکصد " سکه را از آن خود کنند و این علت اصلی نگرانی ها و آلام آنان است ...

منبع:http://beloz.mihanblog.com

بانک عشق همسرتان را همیشه پر نگاه دارید!

تنها با زنده نگاه داشتن عشق است که زندگی انسان نجات می‌یابد و بار دیگر جان تازه‌ای می‌گیرد.  کافی نیست که فقط در ذهن عاشق همسرتان باشید. باید با اشتیاق فراوان از او مواظبت و مراقبت کنید. هرگاه احساس کردید کاملاً مورد توجه قرار گرفته‌اید و احساس خوبی از درون دارید مطمئن باشید که کارتان را به خوبی انجام داده‌اید و به اندازه‌ کافی به یکدیگر توجه و علاقه نشان داده‌اید. اگر به راستی عاشق یکدیگر باشید،

باید به‌طور ناخودآگاه نیازهای عاطفی یکدیگر را برآورده می‌کنید. صداقت، وفاداری، تعهد و احترام، همگی از اموری هستند که در یک ازدواج موفق می‌توان شاهد بود. اما وقتی عشق کمرنگ می‌شود این موارد بسیار غیرطبیعی جلوه می‌کنند و شخص قادر به انجام آنها نیست. بنابراین زندگی چنین افرادی به زودی به جدائی می‌رسد. من در این مقاله می‌خواهم برای افرادی که به این وضعیت رسیده‌اند و دیگر دوست ندارند به یکدیگر عشق بورزند اصول مهمی را مطرح کنم که با به کارگیری آنها بار دیگر شاهد زنده شدن عشق در زندگی مشترکشان باشند و تا آخر عمر نیز با همین وضعیت زندگی کنند.



اصل اول: بانک عشق همسرتان را پر نگاه دارید.

بهترین روش برای نجات یک زندگی سرد و بی‌روح و هم‌چنین احیاء عشق از دست رفته اجرای همین اصل مهم در زندگی مشترک است. من این اصل مهم را بانک عشق نامیدم تا به راحتی به زوجین بیاموزم، چگونه آنها عاشق یکدیگر می‌شوند و چه‌طور عشقشان را به راحتی از دست می‌دهند. این اصل بیشتر از اصول دیگر به آنها کمک می‌کند تا متوجه شوند هر کاری چه مثبت و چه منفی که در طول روز انجام می‌دهند مستقیماً بر روی همسرشان اثر می‌گذارد. بنابراین با کمی هوشیاری و درایت می‌توانید زندگی مشترکتان را حفظ کرده و با عشق زندگی کنید. در درون همه ما بانک عشق وجود دارد که رفتار و منش دیگران بر روی آن بسیار تأثیرگذار است. تمام اطرافیان نزد ما حساب بانکی دارند. گاهی اوقات با رفتار خوب خود عشق را در درون ما پس‌انداز می‌کنند و گاهی نیز با اعمالشان تنفر را جایگزین آن می‌سازند. به‌طور ناخودآگاه شما همواره به سمت افرادی جذب می‌شوید که شادی خاطر شما را فراهم می‌کنند و به شما عشق و محبت می‌دهند. هرگاه در زندگی مشترک، بانک عشق در وجودتان به یک سطح مشخصی رسید، آن موقع می‌توانید ادعا کنید عاشق شده‌اید. تا موقعی که توازن در بانک عشق برقرار باشد و سطح آن در بالاترین حد قرار گرفته باشد روابط‌تان گرم و صمیمی است ولی به‌محض این‌که این توازن به هم بخورد و سطح عشق در درونتان پائین بیاید دیگر نمی‌توانید عاشق باشید و اعمال عاشقانه را خود بروز دهید. بنابراین هر چه‌قدر بیشتر در بانک همسرتان، عشق و محبت پس‌انداز کنید عشق و علاقه در زندگیتان کمرنگ شده و سریع‌تر از یکدیگر از لحاظ عاطفی جدا می‌شوید و به‌تدریج نیز حالات تنفر و انزجار در وجودتان شکل می‌گیرد. تصور کنید با فردی زندگی می‌کنید که از او متنفرید! حاضرید تمام زندگیتان را بدهید تا یک لحظه هم او را نبینید. احتمالاً در این وضعیت، جدائی تنها راه‌حل منطقی است که به ذهنتان می‌رسد. معمولاً زوج‌ها وقتی به این مرحله حاد در زندگی خود می‌رسند تازه به دنبال راهکار می‌روند. اغلب از من سئوال می‌کنند که در این مرحله چه کاری بهتر است انجام دهند. خوشبختانه وظیفه اصلی من نیز همین است، به آنها آموزش می‌دهم چگونه دوباره عاشق یکدیگر شوند. مشتاقانه به آنها توضیح می‌دهم که به جای برداشت عشق از بانک عشق شریک زندگیتان تنها عشق پس‌انداز کنید و بس ...........

ادامه مطلب ...

اشتباه رضاشاه را سر تغییر واحد پول تکرار نکنند

با گذشت 82 سال از رسمیت "ریال" به عنوان واحد پول ملی، هنوز عموم مردم و حتی مسئولین از بکارگیری واژه نامأنوس و اروپائی "رئال" یا "ریال" امتناع کرده و در مراودات مالی خود از واحد غیررسمی ولی متداول "تومان" استفاده می کنند که همین دوگانگی موجبات اشتباه، سوءتفاهم و سردرگمی مردم می شود. آنها هر گاه قیمتی را به ریال می‌شنوند باید تبدیل به تومان بکنند، وقتی می شنود فلان طرح با اعتبار چند میلیاردی اجرا شده نمی دانند منظور گوینده ریال است یا تومان؟


ادامه مطلب ...

با وضو نگاه کنید.


امام خمینی(ره)
«شهادت عزت ابدی است.شهادت حیات ابدی است»
«ملتی که شعادت برای او سعادت است پیروز است»




شهید اهرون





شهید نورخدا صادقی-نامشخص- شهید مروت طرهانی




شهید حسن قبادی




شهید میرزایی

ایستاده از راست:میرزا زیدی-میرزاکرم حسین وند-استاداکبر امرایی

حاج شرف آزادی - شهید صادق یارمحمدی

نشسته از راست: نامشخص- حاج علی کورانی فر

 بقیه عکسهارا در ادامه مطلب ببینید

با

ادامه مطلب ...

این ترانه بوی نان نمی دهد.

این ترانه بوی نان نمی دهد
بوی حرف دیگران نمی دهد

سفره ی دلم دوباره باز شد
سفره ای که بوی نان نمی دهد

نامه ای که ساده و صمیمی است
بوی شعر و داستان نمی دهد:




...با سلام و آرزوی طول عمر
که زمانه این زمان نمی دهد

کاش این زمانه زیر و رو شود
روی خوش به ما نشان نمی دهد

یک وجب زمین برای باغچه
یک دریچه آسمان نمی دهد

وسعتی به قدر جای ما دو تن
گر زمین دهد، زمان نمی دهد

فرصتی برای دوست داشتن
نوبتی به عاشقان نمی دهد

هیچ کس برایت از صمیم دل
دست دوستی تکان نمی دهد

هیچکس به غیر نا سزا تو را
هدیه ای به رایگان نمی دهد

کس ز فرط های و هوی گرگ و میش
دل به هی هی شبان نمی دهد

جز دلت که قطره ای است بیکران
کس نشان ز بیکران نمی دهد

عشق نام بی نشانه است و کس
نام دیگری بدان نمی دهد

جز تو هیچ میزبان مهربان
نان و گل به میهمان نمی دهد

نا امیدم از زمین و از زمان
پاسخم نه این، نه آن ... نمی دهد

پاره های این دل شکسته را
گریه هم دوباره جان نمی دهد

خواستم که با تو درد دل کنم
گریه ام ولی امان نمی دهد...

قیصر امین پور

منبع: http://www.e-arjmand.blogfa.com

این  

شــناخـت

ریاضیات زندگی

 

Smart man + smart woman = romance

مرد باهوش + زن باهوش = عشقولانه

Smart man + dumb woman = affair

مرد باهوش + زن خنگ = روابط نامشروع

Dumb man + smart woman = marriage

مرد خنگ + زن باهوش = ازدواج

Dumb man + dumb woman = pregnancy

مرد خنگ + زن خنگ = حاملگی

 

حسابرسی اداری

 

Smart boss + smart employee = profit

رییس باهوش + کارمند باهوش = سود

Smart boss + dumb employee = production

رییس باهوش + کارمند خنگ = تولید

Dumb boss + smart employee = promotion

رییس خنگ + کارمند باهوش = ترفیع

Dumb boss + dumb employee = overtime

رییس خنگ + کارمند خنگ = اضافه کاری

 

ریاضیات خرید کردن

 

A man will pay $2 for a $1 item he needs.

یک مرد بابت یک کالای 1 دلاری که نیاز دارد 2 دلار می پردازد

A woman will pay $1 for a $2 item that she doesn't need.

یک زن بابت یک کالای 2 دلاری که نیاز ندارد 1 دلار می پردازد

 

آمار و برابری عمومی

 

A woman worries about the future until she gets a husband..

یک زن نگران آینده است تا زمانی که شوهر کند

A man never worries about the future until he gets a wife.

یک مرد هرگز نگران آینده نیست تا زمانی که زن بگیرد

A successful man is one who makes more money than his wife can spend.

یک مردموفق مردیست که درآمدش بیشترازمبلغی باشدکه زنش خرج می کند

A successful woman is one who can find such a man.

یک زن موفق زنیست که بتواند چنین مردی را پیدا کند

 

شادمانی

 

To be happy with a man, you must understand him a lot and love him a little.

برای اینکه با یک مرد شاد باشید باید او را کاملا درک کنید و کمی دوست داشته باشید

To be happy with a woman, you must love her a lot and not try to understand her at all.

برای اینکه با یک زن شاد باشید باید او را کاملا دوست داشته باشید و اصلا سعی نکنید که او را درک کنید

 

طول عمر

 

Married men live longer than single men do, but married men are a lot more willing to die.

مردان متاهل بیشتر از مردان مجرد عمر می کنند در عوض مردان متاهل بیشتر آرزوی مرگ می کنند.

 

گرایش به تغییر

 

A woman marries a man expecting he will change, but he doesn't.

زمانی که یک زن با مردی ازدواج می کند انتظار دارد که او تغییر کند ولی اینگونه نمی شود

A man marries a woman expecting that she won't change, and she does..

زمانی که یک مرد با زنی ازدواج می کند مطمئن است که آن زن تغییر نمی کند و اینگونه می شود

 

ادبیات گفتگو

 

A woman has the last word in any argument.

یک زن در بحث حرف آخر را می زند

Anything a man says after that is the beginning of a new argument.

بعد از آن، هر حرفی که مرد بزند، شروع یک بحث جدید است

 

با تشکر از دوست عزیزم آقای مجید ناری خسروشاهی از تبریز

«دانشجوی سابق دانشگاه نوآوران کوهدشت»

 

قلم و رسالت آن

در نخستین ارتباط وحیانی آخرین رسول خدا با مبدأ هستی در غار حرا، سخن از قلم است و نوشتن و تعلیم، خداوند خود را این گونه معرفی می کند:«الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ؛ آن که با قلم آموخت.»

خداوند به قلم سوگند می‌خورد، زیرا قلم نشانه آگاهی و تفکر می باشد. قرآن متفکرین را دوست دارد. قلم وسیله انتقال علم است به همین خاطر قرآن برای قلم ارزش والایی قایل است. قلم در فرهنگ ما، نمادی از نعمت های بزرگ خدا به انسان است. قلم زبان خداست، قلم امانت خداست که به آدم سپرده شده، قلم ودیعه عشق است. نباید قلم را به هرزگی کشید. هرزگی قلم در دفاع نکردن از مظلوم، خانواده های مظلوم، مردم مظلوم است.

شمـــع بــــزم محـفل شاهان شــدن ذوقــی نـــدارد

ای خوش آن شمعی که روشن می کند ویرانه ای را



قلم نباید شمع بزم محفل شاهان باشد.قلم باید ویرانه ها و کاشانه هارا روشن کند. قلم نباید دل مظلومان و ضعیفان را بشکند.خدا در اولین آیه سوره قلم، به قلم  و آنچه می‌نویسد،سوگند می خورد،ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ. قلم  بزرگ ترین و والا ترین  نعمت است. بزرگترین افتخار ما مسلمانان این است که کتاب مان قرآن قلم را سمبل آگاهی، تفکر و علم دانسته و به آن سوگند ‌خورده و مقام قلم را گرامی می دارد ارزش قلم در نوشتن درد است، دردهای مردم و حقایق بزرگی مثل خدا، قرآن، پیامبر، عشق به خاندان پیامبر، و دفاع از مظلومیت ها، حق ها، ارزش ها، علم و صاحبان اندیشه و...

ادامه مطلب ...

جایزه برای مردم کوهدشت

اسامی مندرج در لیست زیر اعضای کمیته علمی یک همایش در مشهد مقدس و اعضای هیئت علمی دانشگاه فردوسی مشهد هستند. کدامیک از این چهرهای علمی از شهرستان کوهدشت می باشند؟

«بگویید و جایزه بگیرید»


شرط عشق

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید.



موعد عروسی فرا رسید.

زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که

شوهرش نابینا باشد.

دو سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.همه تعجب کردند.

مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم"

منبع: http://blog.kntoosi.in/category/cat-49

عمیق ترین درد

 عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است

منبع: http://shakhemohebat.persianblog.ir

فقط شما بخوانید

قسمتی از پیام امام رحمت و عزت خمینی بزرگ به هنرمندان در رابطه با رشادت دلاوران جبهه و جنگ:

« .... گیرم که قلمفرسایان هنرمند ، بتـواننـد میـدانهاى شجاعت و دلاورى آنـان و قـدرت و جسـارت فـوق العاده آنها را در زیـر آتـش مسلسلها و تـوپها و تانکها ترسیـم نمایند و نقاشان و هنرپیشگان بتـواننـد پیـروزیهاى هنـرمنـدانه آنان را در آن شبهاى تـار در مقابل مـوشکها و بمب افکنهاى دشمـن غدار و عبـور از پیچ و خمهاى سیمهاى خاردار و کـوههاى سر به فلک کشیده و بیرون کشیدن دشمنان خـدا از سنگـرهاى بتـونـى و مجهز به جهازهاى پیشـرفته را مجسـم نمایند ، لکـن آن بعد الهى عرفانى و آن جلـوه هاى معنوى ربانى که جانها را به سـوى خـود پـرواز مـى دهـد و آن قلبهاى ذوب شـده در تجلیات الهى را با چه قلـم و چه هنر و چه بیانى مى تـوان ترسیـم کرد؟»

فقط

شما

فقط

سپرده طلا و فتوای حضرت آیت الله سیستانی

آیت الله سیستانی در پاسخ به استفتائی درباره طرحی به نام سپرده طلا که در یکی از بانک های کشور به اجرا گذاشته شده، این طرح را در صورت صوری بودن "غیرصحیح "دانست.

متن استفتا و پاسخ دفتر آیت الله سیستانی به شرح زیر است:

سؤال: اخیرا یکی از بانک های کشور طرحی را با نام سپرده طلا به اجرا گذاشته است که طی آن مشتریان، حساب جاری ارزی بر پایه طلا افتتاح می کنند. در این حساب برای افتتاح کننده، یک گواهی رسید حساب سپرده طلا(غیرقابل نقل وانتقال) صادرمی‌گردد. همه مشتریان می‌توانند درهر زمان که مایل باشند نسبت به دریافت سپرده خود براساس ارزش روز فروش طلا اقدام نمایند.

نکته مهم اینجاست که عملا طلایی در کار نیست. معامله روی کاغذ انجام می شود. کاغذی به عنوان رسید طلا به مشتری داده می شود، عددی به عنوان وزن طلای صوری خریداری شده روی کاغذ نوشته می شود و اگر مشتری طلا را مطالبه کند، بانک آن طلا را اصلا ندارد که به او بدهد، بلکه بر اساس همان عدد(مثلا 5 گرم) قیمت روز طلا را محاسبه کرده و به مشتری پول پرداخت می کند.

نتیجه آنکه مشتری در واقع پولی را در بانک می گذارد و بر اساس نوسان قیمت طلا پولش کم و زیاد می شود.

آیا این عمل شرعا مجاز است؟

پاسخ:

بسمه تعالى

این کار صحیح نیست بلى اگر از بانک در مقابل پولى که میدهد طلا بخرد که هر وقت بخواهد بتواند از بانک طلا تحویل بگیرد و انشاء خرید و فروش طلا صورى نباشد و بانک طبق توافق با مشترى هر وقت که مشترى خواست پول طلا را و نه بیشتر از آن از بانک بگیرد این قرارداد بلا مانع خواهد بود.

این عزیزان را می شناسید؟

این عزیزان دلاور مردان کوهدشتی اند که بعضی از آنان به درجه رفیع شهادت نائل شده اند و بعضی دیگر به فعالیتهای مختلف اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی اشتغال دارند.

بنده یعنی مدیر وبلاگ چند نفر از آنها را نمی شناسم. کسانی که همه آنها را می شناسند، اسامی آنها را در قسمت نظرات شما برای بنده ارسال تا در زیر عکس قید نمایم.



حاج آبادیان-مصطفی آزادبخت-شهید حاتم آزادبخت-ابرهیم خزایی-مقدم-علیمراد جعفری-حاج محمد کریم مروجی-حسین محمودی-حاج سیروس لرستانی-احمدی- احمدی-سیدخیرالله نوراللهی-صادق ساعدپور


بچه های رومشکان
ایستده از راست: فتح الله رفیعیان - یدالله امرایی احمد عزیزی(پشت سر یدالله امرایی) - فتح الله امرایی - صحبت الله سوری - مرحوم محمدباقر کرم نزاد - حجت الله سوری - نامشخص - نامشخص
نشسته: محمد رفیعیان - پرویز امرایی - حشمت امرایی - ناصر علیپور - حشمت رفیعیان - مظفر کاظم زاده - شهمراد رحمانزاده
با تشکر از آقای محسن سوری

ماجرای یک خواستگاری جالب

بعد از این که مدت ها دنبال دختری با وقار و با شخصیت گشتیم که هم خانواده ی اصیل و مؤمنی داشته باشد و هم حاضر به ازدواج با من باشد ، بالاخره عمه ام دختری را به ما معرفی کرد . وقتی پرسیدم از کجا می داند این دختر همان کسی است که من می خواهم ، گفت : راستش توی تاکسی دیدمش . از قیافه اش خوشم آمد . دیدم همانی است که تو می خواهی .وقتی پیاده شد ،من هم پیاده شدم و تعقیبش کردم . دم در خانه اش به طور اتفاقی بابایش را دیدم که داشت با یکی از همسایه ها حرف می زد . به ظاهرش می خورد که آدم خوبی باشد . خلاصه قیافه ی دختره که حسابی به دل من نشسته بود ، گفتم : من هر طور شده این وصلت را جور می کنم.



ادامه مطلب ...

اینها اسناد شرافت ملتند




شهید فیروز سرتیب نیا




شهید دکتر اسماعیل هادیان



شهید حجت الله سرتیب نیا

ازدواج و توصیه هایی چند پیرامون آن

تاریخ ازدواج ، تاریخ بشریت است، لذا اختلاف خانوادگی هم به قدمت تاریخ بشر است ، ازدواج افت و خیز دارد ، باید این افت وخیزها را برطرف کرد.

1-طول عمر ازدواج بطور متوسط حدود ۵۰ سال است ، بنا براین همه چیز مان مشترک است ، باید این اشتراک را حفظ کرد.ش

2-ازدواج دوران همسازی متقابل و رسیدن به تفاهم و توافق است ، همان اندازه که از خود انتظار داریم که تغییر کنیم به همان اندازه از طرف مقابل هم انتظار داشته باشیم.

3-زن وشوهر مثل ستونهای یک ساختمان هستند که با فاصله مناسب ساختمان را نگه می دارند ، لذا اساس این ساختمان با این ستونها استوار است.

4-ازدواج رشد دادن است ، زن و مرد باید در جهت رشد و تعالی همدیگر در عرصه های مختلف زندگی تلاش نمایند.

5-ازدواج عملکرد است زن و شوهر باید عملکردهای خود را ارائه نمایند.  

ازدواج 

6-در ازدواج می خواهیم عمیق ترین رابطه ها را داشته باشیم که تاکنون با هیچکس نداشته و نخواهیم داشت.

7-ازدواج نوعی مبادله است ، درصدی به تو می دهم و درصدی از تو می گیرم ، من در فلان مورد تغییر می کنم تو در فلان تغییر کن،اینکه من باتو ازدواج کرده ام تو مرا بساز،غلط و اشتباه است.

8-در ازدواج باید سعی کرد همدیگر را کشف کرد.

9-در ازدواج تفاهم مثل هم بودن نیست ، همدیگر را درک کردن است ، فهم متقابل است.

10-در زندگی زناشوئی نباید آنی شویم که طرف مقابل می خواهد ، بعبارتی چیزی غیر از آنچه که خود بوده ایم.

11-در ازدواج نباید رابطه از نوع انتقامی باشد،چون تو اینکار را کردی من اینکار را می کنم.

12-در روابط زناشوئی همانقدر من هستم که تو هستی.

13-احترام به نفس یک زن منوط به احساسات و کیفیت روابط اوست.

14-احترام به نفس یک مرد منوط به توانائی او درکسب نتیجه است.

15- یک زن برای فراموش کردن دردهای خود ممکن است که خود را درگیر مشکلات دیگران کند.

16-مورد نیاز کسی نبودن برای مرد ، مرگ تدریجی است ۰

17-مهمترین گلایه ای که زنها در روابط زناشوئی دارند«این است که به من گوش نمی دهی ،حتی این گلایه ازطرف مرد  هم سوء تعبیرمی شود»

18- یک مرد بین نیاز به صمیمیت و استقلال درگیری دارد.

19-سازگاری در روابط جنسی از مهمترین علل خوشبختی زندگی زناشوئی است ، لذا داشتن  اطلاعات کافی در مورد امور جنسی از موضوعات اساسی است.

20-در ازدواج رابطه با خانواده های اصلی  ( والدین زوجین ) محفوظ ولی استقلال زوجین هم باید محفوظ بماند.

21-آن دسته از زوجین که نزد والدین خویش زندگی می کنند ، باید مرز زندگی آنان با سایر اعضاء خانواده ( خانواده طرفین ) مشخص باشد.

22-همانگونه که ارتباط یکی از اساسی ترین  مناسبات زناشوئی است، دعوا و درگیری نیزاز مهمترین علل آشفتگی روابط زناشوئی است.

23-عقاید مذهبی و توجه به ارزشهای الهی و دینی در سعادت کانون خانوادگی از اهمیت ویژه ای برخوردار است ۰

24-افرادی که در ازدواج موفق هستند کمتر به  بیماریهای روحی و روانی  دچار می شوند.

 

محمود رضا هاشم ورزی 

کارشناس ارشدروانشناس بالینی و MPH بهداشت روان مدرس دانشگاه

منبع: http://aros-damad.blogfa.com

چــوکــــــل

کوهدشت یکی از پنج شهر ویژه سیاسی کشور است و بدبختانه شاید یکی از پنج شهر فقیر کشور هم باشد. در حالی که تا امروز در کلیه شهرهای کشور چندان خبری از انتخابات مجلس نهم وجود ندارد، باند بازی و حساسیت انتخابات در این شهر چنان است که می رود تا صددر صد مردم را در گیر نماید. این مسئله نه تنها هیچ سودی برای مردم نداشته است، بلکه خسارات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی فراوان برای این  شهر بر جای گذاشته است.  بافت شهری هر شهر با وضعیت اقتصادی مردم آن تناسب دارد. شهری که سطح درآمد مردمش بالاست، بافتی زیبا و  دارای جاذبه های شهریست و شهری که سطح درآمد مردمش پایین است، جاذبه چندانی ندارد و این یک امر طبیعی است، زیرا شهرداری ها متناسب با جیب و درآمد مردم ، درآمد خواهند داشت و هزینه خواهند کرد و کوهدشت نیز از این قاعده مستثنی نیست. بسیاری از دانشجویان غیر بومی شهر کوهدشت نسبت به بافت شهری آن بشدت انتقاد دارند در صورتی که  به فرهنگ و عاطفه کوهدشتی علاقه مندند.

  چوکل

با نگاهی به چهره مردم ، شهر  و  شاخص های توسعه در می یابیم که این شهر یکی از شهرهای مصیبت زده است. نرخ بیکاری و بخصوص بیکاری تحصیلکرده ها، پایین بودن درآمد مردم ،عده ای را ناخودآگاه به سمتی برده است که در دام  باندبازی قرار گیرند. 

متاسفانه تعصبات باندی برای عده ای عشق و نفرت ایجاد کرده است. عشق به هم باند و نفرت از غیر هم باند. همین مسئله جز بدبختی چیزی عاید کوهدشت نکرده است.

چوکل یا چوب خشک بی ارزش اصطلاحی است که افراد باند باز در فعالیت های سیاسی و انتخاباتی  در کوهدشت بکار می گیرند. و اظهار می دارند که ما کارشناس و خبره نمی خواهم که به مجلس بفرستیم ، بلکه یک چوکل از باند خودمان را بر یک کارشناس و یک خبره در امور اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی ترجیح می دهیم.همین دیدگاه باعث شده است تا شهر ما از دو جهت وضعیت خوبی نداشته باشد، یکی شاخص های توسعه یافتگی چون اشتغال و درآمد سرانه و ... بسیار ضعیف و  دوم  فرار مغزها و سرمایه ها که بعلت تحمل ناپذیری شرایط اقتصادی، اجتماعی صورت می گیرد.

 

چوکل 

دکتر کرم الله طولابی فوق تخصص لاپاراسکوپی 

                 پنجه طلایی ایران

      یکی از چهرهای علمی کوهدشت

                 متخصص و متعهد

با اینکه وضعیت اقتصادی کوهدشت ضعیف است، پرونده علمی آن غنی و تحصیلکرده های ما بسیارند. بطوری که ما می توانیم یک دانشگاه بزرگ علوم پزشکی و یک دانشگاه بزرگ علوم انسانی و یک دانشگاه بزرگ فنی مهندسی در این شهر داشته باشیم و همین اساتید کوهدشتی که در دانشگاه های تهران، اهواز، مشهد، اصفهان، شیراز ،خرم آباد، ایلام و کرمانشاه تدریس می کنند اداره و تدریس آنها را بر عهده گیرند.

خوشبختانه امروزه به لطف خداوند و وجود تحصیلکرده ها و روشنفکران فراوان در این شهر، سطح آگاهی های اجتماعی افزایش یافته و بسیاری از مردم ریشه مشکلات خود را دریافته اند و دیگر حاضر نیستند مانند گذشته بگویند فقط از باند ما باشد حتی اگر یک چوکل به مجلس بفرستیم.

در هم است

در دیار ما که هر کالا به هرجا

در هم است،

خوب و بد، معیوب و سالم، زشت و زیبا

در هم است.

گر خریداری کند کالای خوب از بد جدا،

با تشر گوید فروشنده:

که آقا درهم است.

مهدی جان:

یاران خوبت را مکن از بد جدا.

رو سیاه و روسفیدش جان مهدی

در هم است.


با تشکر از خانم ندا سعیداوی

دانشجوی اهوازی دانشگاه نوآوران

کجایید ای شهیدان خدایی؟


کجایید 

شهیدان والامقام(محمدآزادبخت-علی محمدکوشکی-محمودرضایی)

شهیدان والامقام(حسینقلی آزادبخت-جهانشاه آزادبخت)


تقدیم به امام زمان

نیستان تا نیستان آتشی در ناله ها پیداست

عطش می بارد از چشمم، نگاهم خیره بر صحراست

من و این سوز تنهایی، من و درد شکیبایی

تو اینجا با منی اما نگاهی سخت نابیناست

تو را می جویم از هرجا، تو را می بویم از هر باغ

دلم در آتش سوزان، نگاهم سیل خون پالاست

جدا افتاده ام از تو نمی یابم نشان، اما

دلم پیوسته می گوید که آن آیینه در اینجاست

زمان سرگشته می گردد، زمین بر خویش می لرزد

صدا در کوه می پیچد، ز توفانی که ناپیداست

کسی آن سوی این آبی، مهیا کرده اسبش را

که می بینم ردایش را، ز پشت ابرها پیداست

کسی می آید از آن دورها، عین یقین است این

زمین را وارث آخر، زمان را حجت تنهاست

شاعر: حسین اسرافیلی

منبع: http://golbon2.blogfa.com/post-32.aspx

آیا این عزیزان را می شناسید؟

این عکس متعلق به دوران دفاع مقدس  و حدوداً سی سال پیش گرفته شده است،تعدادی از این عزیزان به شهادت رسیده اند و تعدادی هم در حال حاضر در فعالیتهای مختلف اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی اشتغال دارند. به سن هر کدام از عزیزانی که در قید حیات هستند، حدوداً 30 سال اضافه کنید.

بنده یعنی مدیر وبلاگ چند نفر از آنها را نمی شناسم. کسانی که همه آنها را می شناسند، اسامی آنها را در قسمت نظرات شما برای بنده ارسال تا در زیر عکس قید نمایم.


ایستاده از راست:استاد اکبر امرایی-نامشخص-نامشخص-شهیدمجتبی آدینه وند-هادی قبادی اصغرمرادی-حاج محمدکریم مروجی-حاج ابراهیم هادیان نامشخص-دکتر بهمن هوشیاری

نشسته:حاج حسین احمدپور-جعفر حیدری یگانه


ایستاده از راست:محمدتقی بهاری-حاج اسماعیل دوستی

حاج احمدیار سوری-شهیدجهانشاه آزادبخت-حاج اکبر حیدری - علی محمددلفانی

مرحوم حاج فضل الله حکیمی-نامشخص

نشسته:حاج عیسی میرزاپور-شهید حسینقلی آزادبخت-حاج مصطفی میرزایی حاج کرمرضا پیریایی استاندار همدان-سیدیارالله حسینی-نامشخص-نامشخص-نامشخص نامشخص-حاج هوشنگ آقایی-مرحوم پیرولی محمدی

از راست:حاج فرهاد بازوند-مرحوم عبدالحسین مظاهری

حاج کرمرضا منصوری-حاج یونس قبادی

حاج مرادعلی محمدی-شهید حسین قلی آزادبخت

فارغ التحصیلان مدیریت بازرگانی


ایستاده از راست:الهیار عبداللهی-محمدزمزم-مسعود یاراحمدی-مهدی رهسپار-اکبر منصوری میرزامیرزاپور-منصور آزادبخت-مراد موحدی فرد-حمزه رضایی-سید شجاع الدین شاهرخی
احمد حسنوند-محمد روشناس- نامشخص
نشسته:شیرزاد بدری-منصور بهرامی-فرشاد لطفی-کیانوش غلامیان-احسان بازوند
ایمان دانشوری
هر کجا هستند خدا یار و نگهدارشان باد

حل کنید جایزه بگیرید

تا چند روز پیش بهای هر قالب پنیر500 گرمی 800 تومان بود، اما وزن همان قالب پنیر 200گرم کاهش یافت و 300گرم شد و بهای آن از 800 تومان به 1100 تومان افزایش یافت. حساب کنید تورم چند درصد بوده است.

اینها اسناد شرافت ملت اند ( بدون رمز نمی توان وارد شد)


شهید سیدقیصور حسینی


شهید شاپور صرامی


شهید صادق زیدی


شهید مجتبی سلطانی


شهید ملک محمد آدینه وند


شهیدنورمراد  محمدزاده

اینها اسناد شرافت ملتند.




شهید علیمردان آزادبخت




شهید مقدسی



شهید محمدعلیم عباسی(شهرام)




شهید ایرج میرزایی




شهید حمید سوری




شهید مجتبی آدینه وند

باطن پاک جوانان و دیدارشان با خدا

من به دیدار خدا رفتم و شد.



با کراوات به دیــدار خدا رفــــتم و شد

                                              بر خــلاف جهت اهل ریا رفــــتم و شد

ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ

                                             همچنان آینه با صدق و صفا رفتم و شد

با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم

                                            عطر بر خود زدم و غالبه سا رفتم و شد

حمد را خواندم و آن مد "ولاالضالین" را

                                                ننـــمودم ز ته حلــق ادا رفــتم و شد

یکدم از قاسم و جبار نگفتم سخنی

                                             گفتم ای مایه هر مهر و وفا رفتم و شد

همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین

                                    سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد

"لن ترانی"نشنیدم ز خداوند چو او

                                       "ارنی" گفتم و او گفت "رثا" رفـــــتم و شد

مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟

                                        من دلـــباخته بی چــون و چرا رفتم و شد

تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست

                                          من خدا گفـــتم و او گفت بیا رفتم و شد

خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون

                                            پیر من آنکـــه مرا داد نـــدا رفـــتم وشد

گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو

                                         تابدینسان شدم از خلق رها رفتم و شد



http://s1.picofile.com/file/7103467090/ba.gif

حبیب گراوند


استاد مهندس حبیب گراوند
تحصیلکرده  کامپیوتر
مدرس دانشگاه
مدیرعامل شرکت پویا سیستم

لالایی دم مرگ تختی برای کودکش بابک سال 1346

تختی در سال 1309 بدنیا آمد و در آبان ماه سال ۱۳۴۵ زندگی مشترک خود را با همسرش آغاز کرد؛ که حاصل آن تولد بابک در سال ۱۳۴۶ بود و سرانجام پس از گذشت چهار ماه از تولد فرزندش خبر درگذشت جهان پهلوان همه را در اندوهی عظیم و بهتی شگفت انگیز فرو برد در مورد قتل و یا خودکشی وی دلایلی همچون ناراحتی های روحی و مشکلات مالی آوردند. ولی هیچ گونه بازرسی برای قتل وی به صورت جدی شکل نگرفته است.

شعر برای بابک چهارماهه

پسرجان: بابکم ای کودک تنهای تنهایم

امیدم: همدمم، ای تک‌چراغ تیره شب‌هایم

در این ساعت که راه مرگ می‌پویم

به حرفم گوش کن بابا برایت قصه می‌گویم

به میدان نبرد پهلوانان تک‌سواری بود

به فرمان سلحشوری به هر کشور سفرها کرد

دلش مانند دریا بود

نهنگ بحر پیما بود

. . .

نشان مهر،  تندیس شرف، گنج محبت بود

نگاهش برق عفت داشت

درون چهرۀ مردانه‌اش موج نجابت بود

. . .

ز تقوا و شرف یک خرمن گل بود، گلشن بود

در اوج زورمندی نازنین مردی فروتن بود

پسر جان: پهلوان ما یکی دردانه کودک داشت

درون خانه‌اش تک گوهری با نام «بابک» داشت

که عمرش بود

جانش بود

عشق جاودانش بود

به گاه ناتوانی، بی‌کسی، تنها کس و تنها توانش بود

. . .

پسر جان بابکم آن پهلوان شهر من بودم

درون سینه‌ام یک آسمان مهر و محبت بود

ز تنهایی به جان بودم

مرا بی‌همزبانی کشت دردم درد غربت بود

چه شب‌ها در غم تنهایی خود گریه‌ها کردم

تو را در های های گریه‌های خود دعا کردم

پسر جان: بابکم، من در حصار اشک‌ها بودم

همیشه در دل شب با خدا گرم دعا بودم

ترا تنها رها کردم

امید من نمی‌دانی

گرفتار بلا بودم

گرفتار بلا بودم

. . .

پسر جان: بابکم، افسانه بابا به سر آمد

پس از من نوبت افسانه عمر پسر آمد

اگر خاموش شد بابا، تو روشن باش

اگر پژمرده شد بابا، تو گلشن باش

بمان خرم، بمان خشنود

بدان، هنگام مردن، پیش چشم گریه‌آلودم

همه تصویر «بابک» بود

امید جان: خداحافظ

عزیزم، بابکم: بدرود . . .

سروده مهدی سهیلی

http://s1.picofile.com/file/7103467090/ba.gif

این شعر سال 1356 پس از مرگ دکترشریعتی برایش سروده شد

ای هــرگــز بــزرگ


بالهایت را شکستند،         

اما پروازت را هرگز

دستانت را بستند،            

اما داستانت را هرگز

پاهایت را بریدند،               

اما راهت را هرگز


«آرامگاه دکتر شریعتی دمشق»

لبانت را دوختند،               

اما پیامت را هرگز

تنت را کوفتند،                  

اما غرورت را هرگز

قامتت را خمیدند،             

اما قیامت را هرگز

قلبت را شکافتند،             

اما رازت را هرگز

خونت را ریختند،               

اما آبرویت را هرگز


«دستنوشته دکتر شریعتی»

اینک تو، ای هرگز بزرگ

ای رعد در سکوت            

 ظلمت شکاف شب

ای قله بلند نجابت،           

آتشفشان عاصی توحید

ای از تبار پاک ابوذر،         

تفسیر ناب سوره ی والعصر

ای مرد راستین تشیع،      

ای وارث حسین

ای مومن مجاهد مسئول،  

ای شاهد شهید

فرزند انتظار،                   

طوفان اعتراض

ای سنگر رهایی مردم،     

فریاد دادخواهی مظلوم

ای نون والقلم،                

ای چشمه ی زلال حقیقت

ای وارث همیشه بعثت،   

ای باد شرطه

ای آبشار عشق،            

ای رشته ی همیشه پیوند

«سال1356شهید مفتح در تشیع جنازه دکتر شریعتی»

ای آیت همیشه ایثار،      

ای مظهر همیشه پیکار

ای خصم هر چه بد،         

ای یار همیشه خوب

ای مصلح مسلح بیدار،     

تا آخرین نفس به خلق وفادار

ای شاعر حماسه انسان،  

ای شعر ناتمام

اینک که می روی ،           

به جمع شهیدان

کز ما درود برایشان           

لختی درنگ کن!

آن پرچم شکوهمند شهادت را،در دست ما بسپار

تا سرخ و سرخ و سرخ ،

در اهتزاز در آریمش همچنان !

                            سعید شهرتاش

http://s1.picofile.com/file/7103467090/ba.gif

جملات پشت کامیون ها

عاشق بی انتظار مادر

علم بهتر است یا ثروت؟، هیچکدام فقط ذره ای معرفت"

دا  کر سی  چینت بی.(یعنی مادر پسر برای چی خواستی؟)

به گنده تر و خرتر از خودت احترام بگذار!

به مد پوشان بگویید آخرین مد کفن است

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت      

سرنوشت دگران بر تو نخواهند نوشت

رفیق بی کلک مادرزن

 ناز نگات قشنگه!

تند رفتن که نشد مردی      

عشق است که برگردی

هر کجا محرم شدی -چشم از خیانت باز دار

ای بسا محرم با یک نقطه مجرم میشود،

مبر ز موی سفیدم گمان به عمر دراز

جوان به حادثه ای زودپیر میشودگاهی

"دست بزن ولی خیانت مکن"

منم یه روز بزرگ میشم.

زندگی بر خلاف آرزوهایم گذشت.

داداش جان به خاطر اشک مادر یواش!

افسوس همه اش افسانه بود!

من از عقرب نمیترسم ولی از سوسک میترسم

من از دشمن نمیترسم ولی از دوست میترسم.

من نمی گویم مرا ای چرخ سرگردان مکن  

هرچه می خواهی بکن محتاج نامردان مکن!

شد شد، نشد نشد

یا علی گفتیم و قسط آغاز شد

بمیرد آنکه غربت را بنا کرد

مرا از تو، ترا از من جدا کرد

برگ از درخت خسته می شه

پاییز  فقط یه بهانه است

در این دنیا که مردانش چو نامردان عصا از کور می دزدند

من خوش باور نادان محبت آرزو کردم

دنبالم نیا آواره میشی

رفاقت قصه تلخی است که از یادش گریزانم

روی قلبم نوشتم ورود ممنوع

عشق آمد گفتم بیسوادم!

"تو هم خوبی!

از بس خوردم مرغ و پلو

آخر شدم مارکوپولو

سر پایینی پرنده

سر بالایی شرمنده

"اسیرتم ولی آزاد"
بخاطر دلم ولم.

100 بار بدی کردی و دیدی ثمرش را

خوبی چه بدی داشت که یک بار نکردی

قربان وجودت که وجودم ز وجود تو بوجود آمد مادر

تو که بی وفا نبودی پدر سگ!

یک کیلو آدم باش

دلم دادم بری باهاش حال کنی

نه که بری جیگرکی بازکنی !!

رفیق بی پدر ، مادر

تو رو اگه من نشورم کی میشوره ( عروسکم )

باغبان در را مبند من مرد گلچین نیستم 

من خودم گل دارم و محتاج یک گل نیستم!

تمام مرده شویان راضیند بر مردن مردم

بنازم مطربان را که خلق را مسرور میخواهند!

ای آسمون کبود

واسه همه بود واسه ما نبود؟؟؟؟

در قمار زندگی عاقبت ما باختیم

بس که تکخال محبت بر زمین انداختیم

گرپادشاه عالمی ، بازهم گدای مادری

نمیخام شمع باشم دخترا فوتم کنن

میخام سیگار باشم لوطیا دودم کنن

سرنوشت را نمی توان از سرنوشت

نیشابور

تو عزیز دلمی

ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم

تو عشق گل داری،من عشق گل اندامی!

همه از من میترسن // من از نیسان آبی

هندونه بده قاچ کنیم // لوپتو بده ماچ کنیم !

دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم// طوطی صفتی طاقت اسرار نداری

دنیا همه هیچ و زندگانی همه هیچ // ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ

به درویشی قناعت کن که سلطانی خطر دارد

منبع: http://tinakhanom.parsfa.com

یا ابوالفضل

   نمی توان گفت کدام قسمت ایران، چون همه جا همه مردم ایران به حضرت ابوالفضل ارادت ویژه ای دارند. هر وقت می گویند به ابوالفضل شکی نیست که صادقانه است. هر وقت می گویند یا ابوالفضل قوت می گیرند. نام ابوالفضل ریشه در مردانگی، گذشت، شجاعت، سخاوت، پرهیزگاری و همه خوبی ها دارد.

امروز نام عباس و ابوالفضل نام افتخار آفرین هر خانواده ای است که بر پسرشان می گذارند.

    تابش طلایی آفتاب، چهارمین روز شعبان سال 26 هجری قمری را در مدینه نوری دیگر می بخشید. بلور دل های شیفتگان امیرمؤمنان علی علیه السلام لبریز از شور و شوق می شد و کوچه های بنی هاشم، آغوش خود را به روی زائران خانه حضرت می گشود. چهره علاقه مندان اهل بیت علیهم السلام را شبنم شادی فرا گرفته بود و برای دیدار نورسیده مولای خویش بر یکدیگر پیشی می گرفتند. «ماه» تازه در مدینه کرده و با ظهور خود دل های شیفتگان اهل بیت علیهم السلام را از عطر شادمانی خوش بو ساخته بود. شور و شعف، خانه علی علیه السلام را فرا گرفته و نگاه همگان به سخاوت لبان مولا بود تا انتخاب نام نوزاد را نظاره کنند و شیرینی اولین کلام او را بیابند.

نام گذاری

   ام البنین، قنداقه نوزاد را به دست امیرمؤمنان علی علیه السلام داد تا نامی برای وی برگزیند. حضرت در گوش راست وی اذان و در گوش چپش اقامه گفت تا از همان ابتدا جانش با نوای خوش آن صفا یابد. آن گاه فرمود: «من او را به نام عمویم، عباس می نامم.» سپس دست های نوزاد را بوسید و اشک به صورتش جاری شد و فرمود: «گویا می بینم این دست ها در کنار رود فرات در راه یاری دین خدا قطع خواهد شد«.

دوران کودکی

   روزهای کودکی عباس علیه السلام در حالی آغاز شد که پدر گران قدرش چون آیینه معرفت، دانایی و کمال در مقابل او قرار داشت. گفتار الهی و رفتار آسمانی امام علی علیه السلام تأثیری ژرف بر وی نهاد. عباس علیه السلام خود را بر ساحل دریای علوم و معارف پدر می دید و در کنار جهاد و تقوا حس می کرد. او در خانه ای که بر خاک قرار داشت، ولی از افلاک برتری یافته بود، خانه ای که فرشتگان با فروتنی در آن فرود می آمدند و محل نزول اسرار هدایت بود، پرورش یافت. عباس علیه السلام در دوران کودکی، خوشه چین حقایق ولایت بود و از بلندای بینش امام علی علیه السلام بهره های بسیار برد. امیرمؤمنان علی علیه السلام ، پرورش و تکامل فرزندش را چنین توصیف می کند: «همانا فرزندم عباس، در کودکی دانش آموخت و چونان نوزاد کبوتر که از مادرش آب و غذا می گیرد، از من معارف فرا گرفت»

عباس در کلام امام سجّاد علیه السلام

   امام سجاد علیه السلام در کربلا حضور داشت و خود شاهد شهامت و فداکاری های شهیدان راه حقیقت و فضیلت بود. آن حضرت درباره عباس علیه السلام می فرماید: «خداوند، عمویم عباس را رحمت کند که با ایثارگری و جانبازی در راه برادرش، فداکاری کرد تا دست هایش قطع شد و خداوند به جای آن، به او دو بال داد که با آنها به همراه فرشتگان در بهشت پرواز کند، همان گونه که برای جعفر بن ابی طالب7 قرار داده شد. برای عباس در پیشگاه خداوند منزلتی است که در روز قیامت، همه شهیدان غبطه اش را می خورند«.

عباس در کلام امام صادق علیه السلام

   امام صادق علیه السلام در شأن و مقام حضرت عباس علیه السلام چنین می فرماید: «عموی ما، عباس، پسر علی علیه السلام ، بینشی دقیق و ایمانی استوار داشت. در رکاب برادرش با دشمنان جهاد کرد و به خوبی از عهده آزمایش الهی برآمد و به مقام شهادت رسید.» در بخشی از زیارت نامه ای که امام صادق علیه السلام در مورد حضرت عباس علیه السلام فرموده، چنین می خوانیم: «گواهی می دهم که تو ای عباس، در امر دینت هیچ گونه سستی نکردی و در برابر دشمن ایستادی و به راستی با کمال بصیرت و آگاهی از دنیا رفتی، در حالی که به صالحان اقتدا و از پیامبران پیروی کردی.»

بزرگ جانباز اسلام

   با مشاهده زندگی قمر بنی هاشم می توان دریافت که صفت ایثار و جانبازی، به بهترین شکل در وجود شریف آن حضرت نمود می یابد. حضرت عباس علیه السلام در پاسداری از سالار شهیدان، بر قلّه ایثار نشست و بر دیگر جانبازان آن عرصه پیکار حق بر ضد باطل، برتری یافت؛ زیرا فداکاری و جانبازی ایشان بر اساس ژرف ترین بصیرت ها قرار داشت؛ همان بصیرتی که امام صادق علیه السلام فرمود: «عموی ما عباس بصیرتی نافذ و عمیق و ایمانی محکم داشت.»

خوشا به حال جانبازان که روز میلاد حضرت ابوالفضل را روزشان نام نهاده اند.

منبع: http://www.hawzah.net

زن جدید و زن قدیم

صبح ساعت ۵

قدیم: به آهستگی از خواب بیدار می‌شود. نماز میخواند و سپس به لانه مرغها میرود تا تخم مرغها را جمع کند
جدید: مثل خرچنگ به رختخواب چسبیده و خر و پف میکند.

صبح ساعت ۶

قدیم: شیر گاو را دوشیده است ، چای را دم کرده است ، سفره صبحانه را باعشق و علاقه انداخته و با مهربانی مشغول بوسیدن صورت آقای شوهر است تا از خواب بیدار شود.

جدید: بازهم خوابیده است

صبح ساعت ۷

قدیم: مشغول مشایعت آقای شوهر است که از در خانه بیرون می رود و هزار تا دعا و صلوات برای سلامتی شوهر کرده و پشت سرش به او فوت میکند.

جدید: هنوز کپیده است.

صبح ساعت۱۱

قدیم: مشغول رسیدگی به بچه ها و پاک کردن لپه برای درست کردن ناهار است.

جدید: تازه چشمانش را با هزار تا ناز و عشوه باز کرده و با دست در حال بررسی جوش های روی صورتش است

ظهر ساعت ۱۲

قدیم: مشغول مزه کردن پلو به جهت تنظیم نمک آن است.

جدید: در حال آرایش کردن با همسایه طبقه بالا در مورد انواع مدیتیشن صحبت می‌کند

ظهر ساعت ۱۳

قدیم: در حال شستن جوراب و لباس‌های آقای خانه درون طشت وسط حیاط خلوت میباشد.

جدید: در حال روشن کردن ماشین لباسشویی ، ماشین ظرفشویی و البته غرغر کردن است.

ظهر ساعت ۱۴

قدیم: در حال مالیدن پای آقای شوهر که برای خوردن ناهار به خانه آمده است میباشد. جهت حض جمیل بردن آقای شوهر ، دامن گل گلی خود را پوشیده است.

جدید: در حال انداختن یک غذای آماده درون میکرفر بوده و در همان حال در حال تماشای Farsi1 می‌باشد.

ظهر ساعت ۱۵

قدیم: در حال جارو کردن حیاط خانه و تمیز کردن لانه مرغها و بردن علوفه برای گاوشان می‌باشد.

جدید: با یکی از دوستانش به پاساژ صدف برای خرید رفته است.

عصر ساعت ۱۶

قدیم: مشغول شستن پاهای کودکشان است که به دلیل دویدن در کوچه خونی شده است.

جدید: در حال پرو کردن لباس‌های خریداری شده است. در همان حال هم نیم نگاهی هم به شکم خود دارد که جدیداً چاقی را فریاد می‌کشد.

عصر ساعت ۱۷

قدیم: دم در خانه ایستاده است تا آقای شوهر بیاید.

جدید: در لابی نشسته است تا با آقای شوهر به خرید برود.

عصر ساعت ۱۸

قدیم: برای شوهر خود چای آورده و مانند یک خانم کنار شوهرش در حال صحبت با او است.

جدید: از این مغازه به آن مغازه شوهر بیچاره خود را می‌برد.

شب ساعت ۱۹

قدیم: سفره شام را انداخته و شوهر را برای خوردن شام دعوت میکند.

جدید: هنوز در حال خرید است.

شب ساعت ۲۰

قدیم: در حال شستن ظروف شام ، کنار حوضه خانه است.

جدید: کماکان در حال خرید است.

شب ساعت ۲۱

قدیم: در حال چاق نمودن قلیان آقای همسر میباشد.

جدید: در رستوران ، پیتزا میل می‌فرمایند.

شب ساعت ۲۲

قدیم: رختخواب ها را پهن کرده است برای خوابیدن . در حال ریختن گل سرخ روی متکای آقای خانه است تا خوش بو شود.
جدید: در حال غرغر کردن بر سر وضعیت ترافیک است.

منبع: http://blog.motavali.ir

اینها اسناد شرافت ملتند.

گاندی می گوید: «من شهادت را از شهدای عاشور آموختم.»

و ما می گوییم: «حماسه شهدایمان امتداد حماسه شهدای کربلاست.»

شخصیت شهدای ما از جنس ناشناخته ایست که انشای درون هریک آنان سالها ساعت می طلبد.

شهیدپرویز پرویزپور ازناشناخته های دفاع مقدس است.سرداری گمنام با عیاری برجسته از جنس مردانی که ادعا در وجودشان شکسته بود و شیشه غرورش به سنگ تقوا هزار تکه.

اینها

شهیدپرویزپور

نمی خواهیم شاهنامه را مرور کنیم. مردان شاهنامه طفیل شجاعت شهیدانند. نمی خواهیم مردان دفاع و حماسه را آسمانی کنیم. آنها خود بخشی از آسمانند. نمی خواهیم شهیدان را خورشید بنامیم آنان خود نجوم ثاقب و شمس اظهرند. از شهیدانمان نمی شود چیزی سرود، چون سرودهایمان اجزای لاینفک وجود آنان است.

شهید پرویزپور فرمانده اطلاعات عملیات و با ادبیات دفاع مقدس از « بچه های اخلاص » با تسلط به زبان قرآنی و گویش عربی از معدود شهدایی است که با نفوذ به قلب قرارگاه ها و پادگانهای نظامی عراق با شجاعت و طمانینه و ارائه اسم رمز عبور از سیستم بازرسی و دژبانی دشمن چون صاعقه ای می گذشت.

او سهم فراوانی در کسب، چینش و گزینش اطلاعات دسته اول نظامی و ترسیم کالک و نقشه های عملیاتی داشت.

شهید پرویزپور حتی برای تامین امکانات و تجهیزات و آذوقه نیروهای شناسایی و اطلاعاتی که بیش از یک هفته در شرایط نامساعد و نابرابر نظامی در آنسوی نقطه صفر مرزی و در عمق خاک دشمن از امکانات تدارک خودی محروم بودند، با نفوذ به قرارگاه دشمن امکانات نیروهای شناسایی دشمن را تامین می کرد.

کدام مرد و رستم شاهنامه توانسته است به قلب سپاه افراسیاب و اسفندیار نفوذ کند؟

شهدای ما اسطوره اند، فراتر از باورهای مادی.

ذهن های علیل هرگز به اعماق جزیره ایمان شهیدان نمی رسند و شهید پرویزپور که سالی پس از به صدا درآمدن شیپور جنگ جامه رزم برتن نمود، از نخستین شهدایی که بر « شط فرات » وضو ساخت و « برای صلوه » قیام کرد.

اخلاص و گمنامی شناسنامه شهید بود. اوج ایمان و معنویت درنگاهش موج می زد. ولایت علی(ع) را در سیمای امام می دید.

مردان جنگ همگی به ناشناختگی شهید پرویزپور و ابعاد ایمانی و معنویش صحه می گذارند.

شهیدان و جانبازان اسناد شرافت ملتند.

شهید پرویزپور در عملیات فتح 5 « کربلای 10» پس از انهدام آتشبار دشمن و به غنیمت گرفتن تانک چیفتن و استقرار در محل نیروهای خودی مورد اصابت تیربار دشمن قرار می گیرد و به مدال آسمانی « لک الخلود یا شهید » مفتخر می گردد.

« روح آسمانی اش جاودانه است »

قابل توجه خانواده معظم شهدای شهرستان کوهدشت

چنانچه عکس و خاطره ای از شهید گرانقدر خود دارید جهت درج در این وبلاگ به ایمیل بنده که در همین وبلاگ موجود است، ارسال نمایید.

یک جوان شریف و زحمتکش


هادی شرفی

جوان زحمتکشی که با تاسیس خدمات رایانه ای خود در صدد بدست آوردن لقمه حلال است.

برای او و خانواده اش و تمام جوانان زحمتکش این دیار آرزوی موفقیت دارم.

مثل مردن میمونه دل بریدن

چند روز پیش که آخرین روز امتحان دانشجویان بود و هر کدام از آنها به شهر و دیار خود رفتند، اون روز و روزهای بعدش روزهای بسیار سختی برای من بود. من که به دانشجویان عزیزم عادت کرده بودم. بشدت گریه کردم. حتی یکی از مدرسین هم در اتاق اساتید بنده را در این حال دید. گرچه چیزی نگفت اما ممکن است در دل به این رفتار من می خندید.

لحظه خداحافظی و بعد از آن احساس می کردم که دارم می میرم. و من درک کردم مثل مردن میمونه دل بریدن. دل بریدن از عزیزانی که هر کدام از آنها دو و یا سه ترم در خدمتشان بودم.

این احساس فقط به من دست نداده بود. بلکه متوجه شدم که بسیاری از دانشجویان عزیزم هم این احساس را داشتند و دارند و می شد به راحتی از پیامک هایی که برایم می آمد این را متوجه شد. چند روزی هم گوشی موبایلم را خاموش کردم. شاید بتوان به سختی آرامش پیدا کنم.  

بسیاری از دانشجویان  بنده را به شهر و دیارشان دعوت می کردند و بعضی هم از طریق پدرشان با بنده تماس می گرفتند. لطف و محبت آنها هرگز فراموش نخواهد شد.

بنده گرچه کاره ای نیستم،به همه دانشجویان عزیزم که چون فرزندان دلنبدم می باشند اطمینان می دهم اگر هرکاری از دستم برآید با جان و دل مانند پدری دلسوز و مهربان برایشان انجام دهم.

بسیار دوست دارم خداوند توفیق دهد زمانی که آنها را می بینم از موفقیت های خودشان در مراحل مختلف صحبت کنند. از موفقیت در داشتن شغل مناسب، تحصیل در مراحل بالاتر و عالیه، ازدواج و زندگی شیرین و سعادت مند و اطمینان دارم آنها در پناه قرآن خواهند بود و به آنچه برایشان آرزو کرده ام خواهند رسید.

بنده دعای گوی همه آنها هستم و عاقبت بخیری و موفقیت آنها را در تمام مراحل زندگی از خدای بزرگ می خواهم.

اطمینان دارم آنها نیز در دعاهای خود (بخصوص در این ایام رجب و شعبان و رمضان) فراموشم نمی کنند.

خداحافظ دانشجویان عزیزم

معلمی شغل خوبی است. حتی بسیار بیشتر از خوب. اما برای انسانهایی عاطفی چون بنده یک عیب بزرگ دارد. معمولا تیرماه که می شود عده ای از عزیزان دانشجو فارغ التحصیل می شوند هر کدام به شهر و دیار خود می روند و ما را با خاطرات خود تنها می گذارند.

ما می مانیم و کلاسها و تابلوها و محیط دانشگاه و خاطرات آنها که فراموش کردنشان سخت است.

دعای خیر من بدرقه راه همه شما عزیزان.

از خدای بزرگ عاقبت بخیری همه شما را می خواهم.

خداحافظ عزیزانم.اگر در حقتان کوتاهی کرده ام،مرا به بزرگی خود مورد عفو و بخشش قرار دهید.

البته این خداحافظی برای همیشه نیست. بلکه خداحافظی از حضور فیزیکی در کلاس و محیط دانشگاه است و ما از طریق این وبلاگ همیشه در ارتباط هستیم.

از آنجا که ارتباط از طریق وبلاگ را ترجیح می دهم، لذا گوشی موبایل تا چند روزی خاموش است.

بعنوان پدر از شما فرزندان عزیزم عاجزانه تقاضا دارم برایم دعا کنید.

ای خدا ای راز دار بندگان شرمگینت

ای خدا! ای رازدار بندگان شرمگینت

ای توانائی که بر جان و جهان فرمانروایی

ای خدا! ای همنوای ناله ی پروردگانت

زین جهان، تنها تو با سوز دل من آشنایی

***

اشک، میغلتد بمژگانم ز شرم روسیاهی

ای پناه بی پناهان! مو سپید روسیاه

بر در بخشایشت اشک پشیمانی فشانم

تا بشویم شاید از اشک پشیمانی گناهم

***

وای بر من، با جهانی شرمساری کی توانم

تا بدرگاهت بر آرم نیمه شب دست نیازی؟

با چنین شرمندگیها، کی زدست من بر آید

تا بجویم چاره ی درد دلی از چاره سازی؟

***

ای بسا شب، خواب نوشین، گرم میغلتد بچشمم

خواب میبینم چو مرغی میپرم در آسمانها

پیکر آلوده ام را خواب شیرین میرباید

روح من در جستجوی میپرد تا بیکرانها

***

بر تن آلوده منگر، روح پاکم را نظر کن

دوست دارم تا کنم در پیشگاهت بندگیها

من بتو رو کرده ام، بر آستانت سر نهادم

دوست دارم بندگی را با همه شرمندگیها

***

مهربانا! با دلی بشکسته، رو سوی تو کردم

رو کجا آرم اگر از درگهت گوئی جوابم؟

بیکسم، در سایه ی مهر تو میجویم پناهی

از کجا یابم خدائی گر بکویت ره نیابم؟

***

ای خدا! ای راز دار بندگان شرمگینت

ای توانائی که بر جان و جهان فرمانروایی

ای خدا! ای همنوای ناله ی پروردگانت

زین جهان، تنها تو با سوز دل من آشنایی

مهدی سهیلی

منبع: http://www.iranactor.com