یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

رســول خــدا (ص) : مــــردم در خــواب انـد وقتــى کـه می میــرنــد, بیـــدار مـیشــونــد
یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

رســول خــدا (ص) : مــــردم در خــواب انـد وقتــى کـه می میــرنــد, بیـــدار مـیشــونــد

داستان عاشقانه یک شعر

مهرداد اوستا درجوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته،پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.

دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند،به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنندعقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود.تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش،نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده،در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند...

مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود. سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود  فرح  یا نامزد اوستا به فرانسه ..

در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود. و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد. اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید..

حالا شعر را بخونید ....

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم

شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت

کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب

ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم

چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم

چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم

ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل

ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی

چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون

گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم

ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

منبع: http://www.barghiha.com

دار مکافات

روزى مردى با زن خود مشغول غذا خوردن بود و غذا مرغ بریان بود، گدایی بر درب خانه اظهار حاجت کرد، آن مرد او را محروم کرد و چیزى نداد، بعد از مدّتى روزگار بر او برگشت و ثروت و دارایى اش از بین رفت و زن را نیز طلاق داد. زن با مرد دیگرى ازدواج نمود. از اتفاقات عجیب آن که،روزى آن زن با شوهر دوّم مشغول غذا خوردن و از جمله مرغ بریان بود که فقیرى بر درب خانه خوراک خواست. مرد گفت: مقدارى غذا و مرغ براى او ببر. وقتى زن غذا را به دست فقیر مى داد، دید گویا او را دیده است، دقّت کرد، سبحان الله، چه مى بینم! همان شوهر اوّلش بود که به این روز افتاده بود.

گریه اش گرفت و برگشت.

شوهر سبب گریه را پرسید پاسخ داد: شوهر اوّل من بود، یک روز با او غذا مى خوردم گدایى آمد و او آن گدا را محروم کرد. مرد گفت: خدا گواه است آن سائل من بودم و چون تلخى ناامیدى را دیده ام نمى خواهم کسى از در خانه ام محروم برود.

امیرالمؤمنین(علیه السلام)مى فرماید:

اذا وصلت الیکم اطرافُ النعم، فلا تُنْفروا اقصاها بقلّة الشکر

هنگامى که رسیدن نعمت ها به شما شروع شد، با کمىِ شکرگزارى، کارى نکنید که به آخر نرسد و از شما سلب گردد.

منبع: http://www.barghiha.com/post/102

دسمه بیر تا بکه گل ( آهنگ زیبای لری )ایرج رحمانپور

دسمِه بیر تا بّکّه گل دو تّل حُشکِ دار دّرد

تو چی میلِ زنه منه چی خی دِ رگیام بگرد

شو بیار تا سر بنیم زار بزنیم سیر بگریوام

ره بونم رُو رود خی وار چّین دِ چشیام

باری برف و زی باد ، باد بی رحم ُ طوفونی

شل شکت می زنم زار سر ریا سرگردونی

گرم دسِت یادگاری تش تژگاه یا قدیمه

مخمل صدات نشونی پیونی تونو نسیمه

نه دِ دل آز نه دِ لار جو نه دِ پایام تآو رته

دّسمه بیر و بوحو سیم بیت کوچ ِ تا بینم خآو رته

ترجمــــــه

دستهایم را بگیر تا شاخه های خشک درخت درد شکوفه کنند

همانند شوق به زنده ماندن چون خون در رگهایم بگردد

رودخانه ای به راه بیندازم که خون چشمانم در آن جاری شود

برف ببارد و باد بیرحم و طوفانی بوزد

خسته! سر راههای سرگردانی  درمانده ام

گرمی دستانت یادگاری از گرمای آتشگاه های گذشته است

مخمل صدایت نشانه ای از پیوند تو با نسیم است

نه در قلبم توان دارم و نه جانی در بدن دارم و نه پای رفتنم هست

دستم را بگیر و شعر رفتن را برایم بخوان شاید خواب رفتن را بیبینم 

کلاه برداری مدرن

تجارت‌ الکترونیکی‌ یکی‌ از عمده‌ترین‌ کاربردهای‌ اینترنت‌ در دنیا است‌،اما بسیاری‌ از افراد سودجو با سوءاستفاده‌ از این‌ امکان‌ به‌ کلاهبرداری‌ اینترنتی‌ می‌پردازند و قبل‌ از آنکه‌ مسوولان‌ و قانونگذاران‌ به‌ فکر تدوین‌ و تصویب‌ قانون‌ برای‌ این‌ نوع‌ تجارت‌ باشند سودجویان‌ و کلاهبرداران‌ از امکانات‌ این‌ شبکه‌ استفاده‌ کرده‌ و با اجرای‌ طرح‌های‌ مردم‌ فریب‌ به‌ خالی‌ کردن‌ جیب‌ مردم‌ مشغول‌ شده‌اند.مسوولین‌ نیز وقتی‌ متوجه‌ این‌ کلاهبرداری‌ها می‌شوند که‌ تعداد زیادی‌ از مردم‌ سرمایه‌های‌ بی‌زبان‌ خود را به‌ دست‌ عده‌یی‌ کلاهبردار سپرده‌ و زمانی‌ به‌ خود آمده‌اند که‌ به‌ قول‌ معروف‌ جا تر بوده‌ و خبری‌ از بچه‌ نیست‌!

تازه‌ آن‌ موقع‌ است‌ که‌ اطلاعیه‌های‌ هشداردهنده‌ پشت‌ سر هم‌ صادر می‌شود،اما چه‌ فایده‌?چرا که‌ بازندگان‌ اصلی‌ این‌ ماجرا کسانی‌ هستند که‌ بخاطر ترس‌ از آبروریزی‌ یاحفظ‌ اسرار شخصی‌ یاجلوگیری‌ از مشکلات‌ بعدی‌ حتی‌ از شکایت‌ صرف‌نظر می‌کنند.

گلدکوئیست‌، تجارت‌ الماس‌، ای‌بی‌ال‌ و... نمونه‌هایی‌ از این‌ کلاهبرداری‌های‌ اینترنتی‌ هستند که‌ با استناد به‌ عقیده‌ برخی‌ مراجع‌ تقلید آن‌ را از لحاظ‌ شرعی‌ حرام‌ می‌دانند، اما مدافعان‌ این‌ شیوه‌ها با تکیه‌ بر ماهیت‌ درآمدزایی‌ این‌ طرح‌ها آن‌ را باعث‌ رشد و شکوفایی‌ اقتصادی‌ و ایجاد اشتغال‌ برای‌ جوانان‌ معرفی‌ می‌کنند. حسنعلی‌ قنبری‌ عضو هیات‌ علمی‌ دانشگاه‌ شهید بهشتی‌ فعالیت‌ شرکت‌هایی‌ از نوع‌ گلدکوئیست‌ و ای‌.بی‌.ال‌ را مصداق‌ کلاهبرداری‌ مدرن‌ می‌داند و می‌ گوید: متاسفانه‌ برخی‌ افراد همواره‌ به‌ دنبال‌ شانس‌ هستند و منتظرند تا دری‌ به‌ تخته‌ بخورد و بخت‌شان‌ باز شود. در عین‌ حال‌ افرادی‌ نیز وجود دارند که‌ از ساده‌ لوحی‌ و بیچارگی‌ این‌ افراد سوءاستفاده‌ کرده‌ و آنها را فریب‌ می‌دهند.حتی‌ افرادی‌ دیده‌ شده‌اند که‌ هزینه‌ دانشگاه‌ خود را صرف‌ خرید محصولات‌ شرکت‌های‌ مذکور می‌کنند.قنبری‌ می‌گوید: رویکرد مردم‌ به‌ این‌ گونه‌ شرکت‌ها ناشی‌ از نبود فرصت‌های‌ شغلی‌ مناسب‌ است‌ وجوانانی‌ که‌ زمینه‌یی‌ برای‌ فعالیت‌های‌ اقتصادی‌ با سرمایه‌ اندک‌ نمی‌بینند سرمایه‌ خود را روانه‌ شرکت‌هایی‌ می‌کنند که‌ هدف‌ و مکانیزم‌ آن‌ برپایه‌ کلاهبرداری‌ است‌.سیستم‌ کنترل‌ کننده‌ جرایم‌ اینترنتی‌ در ایران‌ یا وجود ندارد یا بسیار ضعیف‌ و ناکارآمد است‌. دنیای‌ اینترنت‌، دنیای‌ پیچیده‌، پرسرعت‌ و گسترده‌یی‌ است‌ و در این‌ فضای‌ مجازی‌ معمولا کلاهبردارها سریع‌تر از قانونگذاران‌ و مجریان‌ می‌جنبند. آنها راهکارهای‌ فرار را خوب‌ بلد هستند و از خلاهای‌ قانونی‌ حداکثر سوءاستفاده‌ را می‌کنند. در خصوص‌ جرایم‌ کلاهبرداری‌، قانونگذار باید مصادیق‌ کلاهبرداری‌ را همزمان‌ با توسعه‌ روش‌های‌ فریب‌ و نیرنگ‌، گسترش‌ دهد تا بزهکاران‌ و کلاهبرداران‌ نتوانند با تمسک‌ به‌ وسایل‌ پیشرفته‌ و تکنولوژی‌ جدید امنیت‌ اقتصادی‌ جامعه‌ را به‌ خطر بیندازند.

اما از کلاهبرداری‌ اینترنتی‌ که‌ بگذریم‌ به‌ روش‌های‌ دیگر کلاهبرداری‌ می‌رسیم‌ که‌ امروزه‌ زنان‌ و مردان‌ بسیاری‌ با توسل‌ به‌ این‌ شیوه‌ها افراد ساده‌لوح‌ و زودباور را به‌ دام‌ می‌اندازند.یکی‌ از شیوه‌های‌ کلاهبرداری‌، سوءاستفاده‌ از صندوق‌های‌ قرض‌ الحسنه‌ است‌. چندی‌ قبل‌ زنی‌ در قائمشهر به‌ جرم‌ کلاهبرداری‌ ۵۰۰ میلیون‌ تومانی‌ از مردم‌ تحت‌ عنوان‌ صندوق‌ قرض‌ الحسنه‌ دستگیر و روانه‌ زندان‌ شد.منوچهر ناصحی‌ دادستان‌ دادسرای‌ عمومی‌ و انقلاب‌ این‌ شهرستان‌ درباره‌ این‌ زن‌ گفت‌: طی‌ یک‌ هفته‌ ۸ مورد شکایت‌ از سوی‌ شهروندان‌ قائمشهری‌ علیه‌ یک‌ زن‌ ۴۰ ساله‌ به‌ نام‌ سیما مطرح‌ شد. پس‌ از شناسایی‌ و دستگیری‌ سیما وی‌ به‌ ۵۰۰ میلیون‌ تومان‌ کلاهبرداری‌ اعتراف‌ کرد. این‌ زن‌ با برپایی‌ جلسات‌ مذهبی‌ و سفره‌های‌ نذری‌ باسوءاستفاده‌ از احساسات‌ و عواطف‌ مردم‌ بخصوص‌ خانم‌ها، اعتماد آنها را جلب‌ و سپس‌ با تشکیل‌ یک‌ صندوق‌ قرض‌الحسنه‌ اقدام‌ به‌ گرفتن‌ پول‌ یا حق‌ عضویت‌ از آنها می‌کرد سپس‌ بتدریج‌ با گسترش‌ فعالیت‌ خود ضمن‌ راه‌اندازی‌ صندوق‌های‌ متعدد غیرقانونی‌ قرض‌الحسنه‌ و انجام‌ قرعه‌کشی‌های‌ ماهیانه‌ با مبلغ‌ حداکثر ۱۰۰هزار تومان‌ پول‌های‌ کلانی‌ از مردم‌ می‌گرفت‌ و کسانی‌ که‌ در قرعه‌کشی‌ برنده‌ می‌شدند و ۱۰۰ هزار تومان‌ را می‌بردند به‌ بهانه‌ سرمایه‌گذاری‌ در یک‌ شرکت‌ پول‌ را از آنها پس‌ می‌گرفت‌ و بدین‌ ترتیب‌ کلاهبرداری‌ می‌کرد. این‌ زن‌ حتی‌ چک‌های‌ امانی‌ مردم‌ را هم‌ خرج‌ می‌کرد و آنها را به‌ دردسر می‌انداخت‌. اما کلاهبرداری‌های‌ زنان‌ دست‌ کمی‌ از مردان‌ ندارد به‌ نمونه‌ دیگر این‌ کلاهبرداری‌ها توجه‌ کنید: نسرین‌ زن‌ دیگری‌ است‌ که‌ با معرفی‌ خود به‌ عنوان‌ نوه‌ یکی‌ از جواهرفروشان‌ معروف‌ ایرانی‌ میلیاردها تومان‌ از مردم‌ کلاهبرداری‌ کرده‌ است‌. این‌ زن‌ پس‌ از آشنایی‌ با یک‌ طلافروش‌ از وی‌ خواست‌ تا چند عدد سکه‌ و شمش‌ طلا به‌ او بفروشد. نسرین‌ از مرد طلافروش‌ خواست‌ تا سکه‌ها و طلاها را به‌ خانه‌ او ببرد و تحویلش‌ دهد و وقتی‌ مردطلافروش‌ به‌ خانه‌ نسرین‌ رفت‌ و طلاها را تحویلش‌ داد نسرین‌ به‌ بهانه‌ آوردن‌ پول‌ به‌ طبقه‌ بالا رفت‌ اما طلافروش‌ هر چه‌ منتظر ماند از بازگشت‌ نسرین‌ خبری‌ نشد وقتی‌ به‌ جست‌ وجوی‌ او پرداخت‌ فهمید نسرین‌ از در دیگر ساختمان‌ فرار کرده‌ است‌ و آن‌ خانه‌ هم‌ بمدت‌ یک‌ هفته‌ از سوی‌ نسرین‌ اجاره‌ شده‌ بود. وقتی‌ نسرین‌ سال‌ها بعد دستگیر شد ماجراهای‌ کلاهبرداری‌های‌ او از افراد مختلف‌ فاش‌ شد. مرد دیگری‌ که‌ از تولیدکنندگان‌ فرش‌ دستباف‌ در ایران‌ است‌ یکی‌ از شاکیان‌ این‌ زن‌ بود وی‌ گفت‌: این‌ زن‌ خودش‌ را شیما معرفی‌ کرده‌ و پس‌ از جلب‌ اعتماد من‌ آلبوم‌ اسکناس‌ و سکه‌های‌ قدیمی‌ ام‌ را که‌ حدود ۱۴۰ میلیون‌ تومان‌ ارزش‌ داشته‌ سرقت‌ کرد. همچنین‌ سنگی‌ به‌ وزن‌ ۳۲ قیراط‌ به‌ ارزش‌ بیش‌ از ۲ میلیون‌ تومان‌ را به‌ بهانه‌ اینکه‌ برادرش‌ در آلمان‌ زندگی‌ می‌کند و می‌تواند برای‌ جواهرات‌ و اشیای‌ نفیس‌ شناسنامه‌ تهیه‌ کند از او گرفته‌ و قصد فروش‌ آن‌ را داشته‌ است‌.سرانجان‌ نسرین‌ یا شیما بالاخره‌ توسط‌ پلیس‌ دستگیر شد و با قرار یک‌ میلیارد تومانی‌ روانه‌ زندان‌ شد.و اما کلاهبرداری‌ تحت‌ عنوان‌ خریدار یا فروشنده‌ اتومبیل‌، وکیل‌ دادگستری‌، مامور دولت‌، آژانس‌ مسکن‌، شرکت‌های‌ لیزینگ‌ خودرو و... از دیگر نمونه‌های‌ کلاهبرداری‌ است‌ که‌ متاسفانه‌ با وجود هشدارهای‌ مکرر پلیس‌ و مراجع‌ قضایی‌ همچنان‌ هر روز شاهد آن‌ هستیم‌ و کافی‌ است‌ برای‌ گرفتن‌ یک‌ آمار سطحی‌ سری‌ به‌ اداره‌ سیزدهم‌ و چهاردهم‌ اداره‌ آگاهی‌ تهران‌ بزنیم‌ تا با فوج‌ عظیم‌ پرونده‌های‌ شکایت‌ کلاهبرداری‌ روبرو شویم‌.اکثر کلاهبرداران‌ برای‌ جلب‌ طعمه‌های‌ خود شروع‌ به‌ درج‌ آگهی‌ در روزنامه‌ها می‌کنند. آگهی‌هایی‌ نظیر پیش‌فروش‌ آپارتمان‌، اتومبیل‌ یا سرمایه‌گذاری‌ در شرکت‌های‌ مختلف‌. سپس‌ وقتی‌ افراد کم‌تجربه‌ و زودباور به‌ آنها مراجعه‌ می‌کنند. با چرب‌زبانی‌، مظلوم‌نمایی‌ یا وعده‌ سودهای‌ کلان‌ آنها را به‌ سپردن‌ سرمایه‌هایشان‌ تشویق‌ می‌کنند و درست‌ زمانی‌ که‌ پول‌ هنگفتی‌ جمع‌ شده‌، بسرعت‌ برق‌ با پول‌های‌ مردم‌ فرار می‌کنند و حالا مالباختگان‌ مانده‌اند و خاکستر نشینی‌ و بدبختی‌.یکی‌ دیگر از روش‌های‌ کلاهبرداری‌ درج‌ آگهی‌ استخدام‌ منشی‌ در روزنامه‌ها است‌.این‌ روزها با توجه‌ به‌ اینکه‌ جوانان‌ به‌ دنبال‌ شغل‌ و کسب‌ درآمد مناسبی‌ هستند و متاسفانه‌ پیدا کردن‌ آن‌ بسیار مشکل‌ است‌ با دیدن‌ آگهی‌های‌ استخدام‌ در روزنامه‌ها برای‌ اینکه‌ به‌ خیال‌ خودشان‌ این‌ فرصت‌ استثنایی‌ را از دست‌ ندهند بسرعت‌ با تلفن‌ اقدام‌ به‌ پرس‌وجو و ؤبت‌نام‌ می‌کنند.معاون‌ آگاهی‌ بوشهر نیز طی‌ اطلاعیه‌یی‌ به‌ شهروندان‌ هشدار داد، تا فریب‌ این‌ قبیل‌ آگهی‌ها را نخورند. سرهنگ‌ هادئی‌ گفت‌: بتازگی‌ عده‌یی‌ سودجو و کلاهبردار تحت‌ عنوان‌ استخدام‌ منشی‌ مکاتبه‌یی‌ مبادرت‌ به‌ درج‌ آگهی‌ در روزنامه‌ها می‌کنند وقتی‌ با طعمه‌ خود به‌ عنوان‌ منشی‌ قرارداد بستند، این‌ بار برای‌ فروش‌ محصولات‌ خود از قبیل‌ وسایل‌ خانگی‌، سی‌دی‌های‌ آموزشی‌ و... در روزنامه‌ها آگهی‌ می‌دهند و شماره‌ تلفن‌ منشی‌ را می‌دهند و او را مسوول‌ رسیدگی‌ و پاسخگویی‌ به‌ درخواست‌های‌ مردم‌ می‌کند.با توجه‌ به‌ جعلی‌ بودن‌ شرکت‌ها، اشخاص‌ کلاهبردار وقتی‌ پول‌های‌ متقاضیان‌ را جمع‌ کردند متواری‌ می‌شوند و این‌ در حالی‌ است‌ که‌ منشی‌ موردنظر قربانی‌ کلاهبرداری‌ آن‌ فرد سودجو می‌شود و مالباختگان‌ هم‌ به‌ سراغ‌ منشی‌ می‌روند و او را به‌ عنوان‌ کلاهبردار به‌ پلیس‌ معرفی‌ می‌کنند.پلیس‌ آگاهی‌ به‌ شهروندان‌ هشدار داد تا مراقب‌ اینگونه‌ کلاهبرداری‌ها باشند و مراتب‌ را به‌ پلیس‌ معرفی‌ کنند.نوشتن‌ از پدیده‌ کلاهبرداری‌ به‌ ذکر ده‌ یا بیست‌ مورد ختم‌ نمی‌شود بلکه‌ به‌ تعداد تمام‌ انسان‌ها می‌توان‌ شگردها و روش‌های‌ کلاهبرداری‌ را مشاهده‌ کرد. روی‌ آوردن‌ به‌ این‌ جرم‌ قدیمی‌ ولی‌ متنوع‌ که‌ با پیشرفت‌ علم‌ و صنعت‌ بسرعت‌ خود را «به‌ روز» می‌کند دلایل‌ گوناگونی‌ دارد از جمله‌ فقر که‌ مادر تمام‌ مفاسد است‌. کلاهبرداری‌ هم‌ نوعی‌ سرقت‌ است‌ اما افراد کلاهبردار اغلب‌ برخلاف‌ دزدان‌ و جیب‌بران‌، ظاهری‌ مردم‌پسند و عوام‌ فریب‌ دارند و از قدرت‌ جاذبه‌ فراوانی‌ برخوردارند که‌ براحتی‌ می‌توانند دیگران‌ را خام‌ و خواسته‌ خود را به‌ آنها تحمیل‌ کنند. پس‌ مراقبت‌ و هشیاری‌ در مقابل‌ این‌ افراد بسیار سخت‌ تر از حفاظت‌ اموال‌ از گزند سارقان‌ است‌. از قدیم‌ گفته‌اند: چو دزدی‌ با چراغ‌ آید، گزیده‌تر برد کالا!

فرناز قلعه‌دار

منبع: http://vista.ir/?view=article&id=202996

 

مردان منقرض می شوند. !!!

دانشمندان بررسی کرده اند که طی پنج هزار نسل بعد مردان منقرض می شوند.

تضعیف شدن کروموزم جنسی مردانه Y و کوتاه قد شدن آن در برابر کروموزم جنسی زنانه X است و ادامه این روند جنس مرد را حدود پنج هزار نسل بعد منقرض خواهد کرد.

پس از اعلام بررسی‌های مجامع علمی مختلف درباره خطر انقراض مردان به دلیل تضعیف کروموزم مردانه Y و ایجاد شایعه‌های غیر علمی در دنیا، مرکز معتبر و علمی بررسی ژنوم آمریکا تایید کرد که اگر برای مسئله ضعیف شدن این کروموزم چاره‌ای اندیشه نشود، مردان تا پنج هزار نسل دیگر منقرض خواهند شد.

به گزارش دادنا و به نقل از “دیلی ساینس” شمار کروموزوم های ایگرگ Y کروموزمی که در وجود آن باعث پیدایش جنسیت مذکر در نوزاد می شود) در فرآیندی طولانی و چند میلیون ساله کاهش یافته و ادامه این روند موجب از بین رفتن این کروموزم و در نتیجه انقراض مردان خواهد شد. در صورت عدم چاره اندیشی و پیدا نکردن راه حلی برای پدیده “تضعیف کروموزم Y “، برای منقرض نشدن نسل بشر باید راهی تازه جست!

سلول‌های انسان دارای ۲۳ جفت کروموزوم است و هنگام تشکیل نطفه، ۲۳ جفت کروموزم اسپرم مرد با ۲۳ جفت کروموزم تخمک زن ترکیب می شود و منجر به تشکیل توده اولیه جنین که ۴۶ کروموزمی است می شود. جفت بیست و سوم کروموزم مرد که به کروموزم جنسی نیز مشهور است دارای یک جفت کروموزم X و یک جفت کروموزم Y است و کروموزم بیست و سوم زن دارای دو جفت کروموزم X است. اگر هنگام عمل لقاح جنین، منجر به تشکیل جفت بیست و سوم دو X شود، جنسیت جنین، دختر و در غیر این صورت و تشکیل جفت X و Y ، جنین پسر خواهد بود.

نکته ای که حائز اهمیت است تضعیف شدن کروموزم جنسی مردانه و کوتاه قد شدن آن در برابر کروموزم جنسی زنانه X است و ادامه این روند جنس مرد را حدود پنج هزار نسل بعد منقرض خواهد کرد.

کروموزم Y که تنها در جنس نر وجود دارد، در دروه تکامل خود در طی میلیون ها سال تعداد بی شماری جهش را تحمل کرده است و سرشار از مواد DNA است که هیچ ژنی را نمی سازند و بسیاری از پروتئینها را رمزگذاری نمی کنند. به همین دلیل در بین زیست شناسان ایده ای گسترده شده است که نشان می دهد کروموزم Y می تواند به عنوان کروموزمی معرفی شود که وارد یک نوع فرایند تحلیل رفتگی و فاسد شدگی شده است. این مسئله بدان معنی است که کروموزم Y با فقدان ترکیب دوباره و ناتوانی در فرایند تبادل اجزای DNA میان کروموزمهای همسانی که اجازه ایجاد یک ترکیب ژنتیکی جدید را می دهند، مواجه است.

درون کروموزوم ایگرگ ژنى جاى دارد موسوم به «اس.آر.آى» که جنس مذکر را به وجود مى ‏آورد. این سیستم تعیین جنسیت در تمامى پستانداران و بسیارى از جانداران دیگر نظیر ماهى ‏ها، خزندگان، حشرات و حتى گیاهان وجود دارد.

دانشمندان پیش‏ بینى مى‏ کنند که به مرور زمان این ژن در مردان از بین خواهد رفت و دیگر هیچ فرزند پسرى متولد نخواهد شد.

عشق پاک دس براری ( آهنگ زیبای لری)

تو چنو داری میای

وا اسب چار نالی میای

د سینه ی آسمو میایی

منی که وا بادی میای

دستکته به و دسم

تا که افتاو بزنه

عشق پاکه دس براری

دشمنه د جا می کنه

ا سواره ا سواره ا سوار

منمه د انتظارت د زمسو تا بهار

دستکت ها و لغوم

تون بکو پا ته د رکو

یه برارم یه برارم یه برارم یه برار

زخم الماسه دلم

درده بی درمونه برار

دس تو دس منه

دس مه بی جونه برار

غم دنیانه بکش ایسه که اوفتامه و پات

کشتنه دشمن بد اس یا که ته آسونه برار

زل روز وختی در اوما

وعدمو د لو آو

وختی سرخ موه گلال

د خین مه  مثل شرآو

تو چی ماهی  دل و دریا بزه دریانه به یین

نوونی مردن چه  سخته د سیاهی گل ماه

http://loresoon.blogfa.com/post-162.aspx

گویش طوایف لک

لکی گویش طوایف لَک است. گویش لکی از زبان‌های ایرانی شاخه شمال غربی است. زبانشناسان لکی را در شاخه زبان‌های کردی از شاخه زبان‌های ایرانی‌تبار غربی قرار داده‌اندحدود یک‌ونیم میلیون نفر شامل یک میلیون نفر با زبان مادری به این زبان سخن می‌گویند.


محل زندگی گویشوران در غرب ایران


سکونتگاه اصلی لک‌ها شرق و شمال و غرب لرستان، جنوب غربی و غرب استان همدان، شرق استان کرمانشاه و شرق استان ایلام است. لک‌ها بیشتر در شهرهای، الشتر، نورآباد، کوهدشت، هرسین، کنگاور، صحنه، شیروان، چرداول، دره‌شهر، آبدانان، تویسرکان، نهاوند، کرمانشاه و خرم‌آباد و همدان ساکنند. در غرب ایران لک‌ها را پشتکوهی و فیلی نیز میخوانند. حوزه گسترش گویش لکی عبارت است از:

1-بخش چغلوندییا هرو در شرق لرستان.

2-شهرستان سلسله یا الشتر در شمال شرقی لرستان.

3-شهرستان دلفان یا نورآباد در شمال غربی لرستان، بخش کاکاوند و دلفان.

4-شهرستان کوهدشت در غرب لرستان، بخش کونانی با طایفه‌هایی در شمال کوهدشت (اتیوند، اولادقباد-میربگ - نورعلی) و بخش رومشگان با طوایف (امرایی- بازوند- سوری رشنو و پادروند).و در طرهان ( آدینه وند- رییس وند- نورعلی – کوشکی-گراوند ) در کونانی طوایف ( نورعلی- بساط بگی- مه رضا- کت کن- کاکمزن) در مرکز طوایف (آزادبخت، گراوند- شاهیوند- قرعلیوند- خوشناموند- ضرونی – عبدولی- درویش- نورعلی- چهارقلعه- آبباریکی- سوری لکی )

۵-شرق استان کرمانشاه در مناطق کنگاور، صحنه، هرسین.

6-ایلامدر دینور و دره شهر.

7-بخش‌هایی دیگر از طوایف لک در کردستان عراق، کرکوک و خانقین سکونت دارند. در کردستان عراق تعداد گویشوران لک بیشتر از ایران است

.

تاریخچه


درتاریخهای گذشتگان از جمله تاریخ گزیده نوشته حمدالله مستوفی از شانزده ولایت به عنوان کردستان یاد شده است حمدالله مستوفی در سال ۷۴۰ هجری نخستین کسی بود که اسم کردستان و شانزده ولایت آن را آورده است:

کردستان و آن شانزده ولایت است و حدودش به ولایات عرب و خوزستان و عراق عجم و اذربایجان و دیاربکر پیوسته است. آلان , الیشتر, بهار، خفتیان، دربند، تاج خاتون، دربند رنگی، دزبیل, دینور، سلطان اباد, چمچمال، شهر زور, کرمانشاه )قرمیسین(  هرسین، وسطام.

در اسناد تاریخی قرن شانزده میلادی نیز طوایف لک را بخشی از طوایف کرد میدانند نظیر کتاب شرفنامه شرف‌خان بدلیسی که به فارسی نوشته شده است.

با استقرار مملکت داری به شیوه نوین و تقسیم کشور به واحدهای سیاسی به نام‌های ایالات، ولایات و آنگاه استان‌ها، لک‌ها نیز، بین چندین واحد کشوری تقسیم شدند. امروزه لک‌ها در غرب ایران، عمدتا در استان‌های لرستان، همدان، ایلام و کرمانشاه زندگی می‌کنند

.

ادبیات


دکتر پرویز ناتل خانلری زبان‌های لری و بختیاری راهم خانواده با کردی می‌داند.در کوهستان بختیاری و قسمتی از مغرب استان فارس ایلهای بختیاری و ممسنی و بویراحمدی به گویشهایی سخن می‌گویند که باکردی خویشاوندی دارد، اما با هیچیک از شعبه‌های آن درست یکسان نیست، و میان خود آنها نیز ویژگیها و دگرگونیهایی وجود دارد که هنوز با دقت حدود و فواصل آنها مشخص نشده‌است. اما معمول چنین است که همه گویشهای بختیاری و لری را جزو یک گروه بشمارند.

از ویژگی‌های لکی، داشتن فرهنگ غنی مکتوب است. برخی آثار سرایندگان لک در تذکره به همت مرحوم اسفندیارخان غضنفری امرایی تحت عنوان «گلزار ادب لرستان» گردآوری شده‌است. شاعران برجسته‌ای از حوزه کولیوند(الشتر)مانند ملا پریشان، ملا منوچهر و ملا حف‌علی و اخیرا رضا حسنوند و عزیز بیرانوند(خم گرین) شعرهایی به این زبان سروده‌اند.

از دیگر آثار مکتوب می‌توان به سروده‌های اهل حق نظیر:کلام خان الماس،نامه سرانجام،هفتوانه پهلویانه عسگری عالم وخم گرین عزیز بیرانوند اشاره کرد. دیگر اثر مشهور شاهنامه لکی است که اخیرا انتشارات اساطیر آن را منتشر کرده‌است.


آثار باستانی


آثار باستانی ارزشمندی در مناطق لک نشین یافت شده‌است. غار کلماکره در کوهدشت و تپه‌های باباجان و گندم‌بان در دلفان و تپه گریران در الشتر. بیشتر مفرغ‌ هایی که به مفرغ‌های لرستان معرفند از کاوشگاه‌های باستان‌شناختی منطقه هستند.


منبع: ویکیپدیا

ثروتمندتر از بیل گیتس

از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمند تر هم هست؟

گفت: بله فقط یک نفر.

پرسیدند: چه کسی؟

بیل گیتس ادامه داد: سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشه‌های خود و در حقیقت به طراحی مایکروسافت می اندیشیدم، روزی در فرودگاهی در نیویورک بودم که قبل از پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خرد ندارم. خواستم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه مرا دید گفت این روزنامه مال خودت؛ بخشیدمش؛ بردار برای خودت.

گفتم: آخه من پول خرد ندارم!

گفت: برای خودت! بخشیدمش!

سه ماه بعد بر حسب تصادف باز توی همان فرودگاه و همان سالن پرواز داشتم. دوباره چشمم به یک مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همان بچه بهم گفت این مجله رو بردار برای خودت.

گفتم: پسرجون چند وقت پیش من اومدم یه روزنامه بهم بخشیدی تو هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه، بهش می‌بخشی؟!

پسره گفت: آره من دلم میخواد ببخشم؛ از سود خودم می‌بخشم.

به قدری این جمله پسر و این نگاه پسر تو ذهن من موند که با خودم فکر کردم خدایا این بر مبنای چه احساسی این را می‌گوید؟!

بعد از 19 سال زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد رو پیدا کنم تا جبران گذشته رو بکنم. گروهی را تشکیل دادم و گفتم بروند و ببینند در فلان فرودگاه کی روزنامه میفروخته ...

یک ماه و نیم تحقیق کردند تا متوجه شدند یک فرد سیاه پوست مسلمان بوده که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردند اداره؛ از او پرسیدم: منو میشناسی؟

گفت: بله! جنابعالی آقای بیل گیتس معروفید که دنیا میشناسدتون.

گفتم: سال ها قبل زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه می‌فروختی دو بار چون پول خرد نداشتم به من روزنامه مجانی دادی، چرا این کار را کردی؟

گفت: طبیعی است، چون این حس و حال خودم بود.

گفتم: حالا می‌دونی چه کارت دارم؟ می‌خواهم اون محبتی که به من کردی را جبران کنم.

جوان پرسید: چطوری؟

گفتم: هر چیزی که بخواهی بهت می‌دهم.

(خود بیل‌گیتس می‌گوید این جوان وقتی صحبت می‌کرد مرتب می‌خندید)

جوان سیاه پوست گفت: هر چی بخوام بهم میدی؟

گفتم: هرچی که بخواهی!

اون جوان دوباره پرسید: واقعاً هر چی بخوام؟

بیل گیتس گفت: آره هر چی بخواهی بهت میدم، من به 50 کشور آفریقایی وام داده‌ام، به اندازه تمام آن‌ها به تو می‌بخشم.

جوان گفت: آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی!

گفتم: یعنی چی؟ نمی‌توانم یا نمی‌خواهم؟

گفت: می‌خواهی اما نمی‌تونی جبران کنی.

پرسیدم: چرا نمی‌توانم جبران کنم؟

جوان سیاه پوست گفت: فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو بخشیدم ولی تو در اوج داشتنت می‌خواهی به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمی‌کنه. اصلا جبران نمی‌کنه. با این کار نمی‌تونی آروم بشی. تازه لطف شما از سر ما زیاد هم هست!

بیل گیتس می‌گوید: همواره احساس می‌کنم ثروتمندتر از من کسی نیست جز این جوان 32 ساله مسلمان سیاه پوست.

منبع: http://freeword.blogsky.com

 

نیایش (فریدون مشیری)

آفتابت

     - که فروغ رخ «زرتشت» در آن گل کرده ‌ست

آسمانت

      - که ز خمخانه «حافظ» قدحی آورده‌ ست

کوهسارت

      - که بر آن همت «فردوسی» پر گسترده‌ ست

بوستانت

       - کز نسیم نفس «سعدی» جان پرورده‌ ست

                                    همزبانان من‌ اند.

 مردم خوب تو، این دل به تو پرداختگان

سر و جان باختگان، غیر تو نشناختگان

پیش شمشیر بلا

                 قد برافراختگان،سینه سپرساختگان

                                     مهربانان من‌ اند.

 نفسم را پر پرواز از توست

به دماوند تو سوگند که گر بگشایند

بندم از بند ببینندکه:

                    آواز از توست!

 همه اجزایم با مهر تو آمیخته است

همه ذراتم با جان تو آمیخته باد

خون پاکم که در آن عشق تو می‌جوشد وبس

تا تو آزاد بمانی

               به زمین ریخته باد

منبع: http://www.fereydoonmoshiri.org

سیت بیارم (آهنگ زیبای لری)

سیت بیارم ،سیت بیارم ،چارکی ده گوشت بره

بونیتو و شونه دوما تفنگ پس نقره

سیت بیارم سیت بیارم،باری گل باری حنا

حنایا سی دس و پاته ، گلیا سی سر جا

ژیره کوفتم ، ژیره بختم ، گرت ژیره وم نشس

شادوما د در دراوما ، سر تا پا گل وم نشس

ای انارون نشگنی تو ، مر ایما انار حریم

سوزکیونه زین کنیتو، ایما نیش عروس بریم

ای برارو ، ای خوورو، سر من قربونه تون

ای قدر خدا نکوشم ، سی حنا ونونه تون

پیلی بستم پیلی بستم چو چنار و شلتی انار

شادوما زیه و سرش سرکرده سیصد سوار

چی کنیم؟ چی نکنیمو؟ دس خوورمون ها برن

دور خیمه ش گل بکاریم جای دیری نبرن

عروس نگریو ایچه ده اوچه بیتره

ای هوسیره که تو داری، د شکر شیرین تره

http://khalghelor.blogfa.com/cat-1.aspx

عکس

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عکس

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عکس

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

محسن

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عکس

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

جوانان قدیمی کوهدشت1

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نوه عزیزم پارمین ضرونی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شورای مدرسه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عکس ط

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ثروت کوروش بزرگ

زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت می‌بخشی؟

کورش گفت: اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟!  کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.

کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوش‌شان رسانید.

مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.

کورش رو به کزروس کرد و گفت: ثروت من اینجاست. اگر آنهارا پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره‌اند مثل این می‌ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد!

منبع: http://www.ksabz.net/userslinks.aspx?id=45864

خونسردی راننده کامیون

راننده کامیونی وارد رستوران شد . دقایقی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد ، سه جوان موتور سیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند . بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن ، اولی سیگارش را در استکان چای راننده خاموش کرد . راننده به او چیزی نگفت .
دومی شیشه نوشابه را روی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد .
وقتی راننده بلند شد تا صورتحساب رستوران را پرداخت کند ، نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد ، ولی باز هم ساکت ماند .
دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوان ها به صاحب رستوران گفت : چه آدم بی خاصیتی بود ، نه غذا خوردن بلد بود ، نه حرف زدن و نه دعوا !
رستورانچی جواب داد : از همه بد تر رانندگی بلد نبود ، چون وقتی داشت می رفت دنده عقب ، 3 تا موتور نازنین را له کرد و رفت !!!

منبع: http://www.pandamoz.com

لاستیک پنجر بعنوان سوال امتحانی

چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه ، امتحان دوشنبه صبح بوده است . بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند .
آن ها به استاد گفتند : « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آن جایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم ، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم . »
استاد فکری کرد و پذیرفت که آن ها روز بعد بیایند و امتحان بدهند . چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آن ها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آن ها خواست که شروع کنند
آن ها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت . سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند. سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود : « کدام لاستیک پنچر شده بود ؟ »

منبع: http://www.pandamoz.com

داستان دو دوست دوران سربازی

سال ها پیش دو نفر بودن که در یک واحد مشغول خدمت سربازی بودند یکی از آنها یک جوان پولدار ( علی) و دیگری یک جوان از قشر عادی ( رضا ) جامعه بود . کم کم بین این دو نفر دوستی عمیق شکل می گیره بطوریکه این دو نفر را همه به عنوان دو برادر می شناختند . تا اینکه خدمت علی تمام می شه و پس از کلی گریه و زاری از دوستش جدا می شه و بر می گرده به شهر شون ( تهران ) سه ماه بعد نیز خدمت رضا هم تمام شده و اون نیز به شهرستان خودشون بر می گرده ولی پس از رسیدن به شهرشون و چند روز اقامت در آنجا دلش برای آن دوست دیگرش تنگ شده اسباب سفر را جمع می کنه و به تهران میاد تا دوستشو ببینه .

بالاخره پس از کمی جستجو و طبق آدرسی که داشت خانه علی را پیدا می کنه و زنگ خونه را می زنه مادر علی در را باز می کنه و اون خودشو به مادر علی معرفی می کند مادر میگه که پسرش بیرون است و تا ساعتی دیگر برمی گرده خلاصه با اصرار اونو داخل خونه می بره و پذیرایی شایانی ازش می کنه تا اینکه پسرش میاد بعد از اینکه علی میاد و دوستشو می بینه با خوشحالی همدیگرو بغل می کنند و خلاصه چند روزی را اونجا در خانه دوستش می ماند .

یک روز که علی داشت آلبوم شخصی خودشو به رضا نشون می داد عکس یک دختر توجه رضا را جلب می کنه به دوستش میگه که این عکس کیه و علی هم میگه که از آشنایان دور ماست و خلاصه رضا تو فکر فرو میره علی که خوب رضا را می شناخته علت ناراحتی رضا می پرسه خلاصه بعد از کلی کلنجار رضا اقرار می کنه که عاشق دختره شده علی پس از کمی فکر میگه اگه دوست داشته باشی من با خانوادش صحبت می کنم ببینم چی میشه بدین ترتیب علی با خانواده دختره صحبت می کنه و موافقت اونا رو برای ازدواج می گیره جشنی را در اونجا برگزار می کنند و اونها رو بعقد هم در میارن .

پس از عقد علی ۲ میلیون تومان پول که در آن سال ها ارزش زیادی داشت به رضا میده رضا ابتدا پول را قبول نمی کنه ولی با اصرار علی که این پول به عنوان قرض است پول را گرفته و همراه همسرش به شهرستان خودشون بر می گردد و آن پول را به عنوان سرمایه به کار می اندازد و در مدت کوتاهی وضع مالی اش خوب می شود از ان طرف علی هم وارد کارهای تجاری شده و معاملات سنگینی را می کرده تا اینکه در یکی از این معاملاتش شکست خورده و ورشکست می شود .

پس از این ماجرا علی که در تهران عرصه را بر خودش تنگ می دید و طلبکار ها هر روز به در خانه اون میامدند تصمیم می گیرد از تهران فرار کرده و پیش دوستش در شهرستان برود و از او تقاضای کمک کند و خلاصه پس از رسیدن به آنجا متوجه می شود که دوستش از افراد معروف شهر شده و داری زندگی بسیار خوب و مرفهی است با خوشحالی به در خانه دوستش می رود و در را می زند مستخدم می خواهد که به دوستش ورود او را اطلاع دهد مستخدم رفته و پس از چند لحظه برمی گردد و می گوید که ارباب شما را به جا نیاوردند و در را می بندد . انگار که دنیا بر سر علی خراب شده باشد با ناراحتی از آنجا می رود و چون پول زیادی همراه نداشت شب را در پارک می خوابد فردا صبح دوباره به در خانه دوستش می رود و باز هم همان جواب را می شنود با ناراحتی به پارک برمی گردد و در آنجا به حال خودش و این دنیا و رفاقت های آن لعنت می فرستاد .

در همین حین پیرزنی در حالیکه کیسه های باری رو حمل می کرد از کنار او رد میشه چند قدم جلوتر کیسه پاره می شود و تمام میوه ها بر زمین می ریزد علی برای کمک بلند میشه و در جمع کردن میوه ها به پیرزن کمک می کند و بار پیرزن را تا خانه وی براش می بره پیرزن علی را به داخل خانه دعوت می کند و برای وی چای می آورد خلاصه پیرزن علت ناراحتی علی را می پرسد و علی هم داستانش را برای پیرزن تعریف می کند پیرزن پس از اندکی تفکر از کمدی که داشت مبلغ زیادی پول نزدیک یک میلیون تومان (در زمان خود) درآورده و به علی می گوید که این پول را از طرف من بگیر چون من کسی را ندارم که به این پول نیاز داشته باشه تو با این پول کارهای خودت را اصلاح کن و هر وقت داشتی اونو به من برگردان با اصرار پیرزن علی پول را قبول کرده و با خوشحالی از خانه پیرزن بیرون میاد و پول را به حسابش حواله می کند و سپس تصمیم می گیرد که به سرعت به تهران بر گردد و از صفر شروع کند ولی با این وجود در آخرین لحظه پشیمان می شود و تصمیم می گیرد که یک شب دیگر را نیز در آنجا بماند شب را در همان پارک می خوابد و فردا صبح به خانه دوستش می رود و باز هم همان جواب را می شنود و تلاش هایش برای دیدن دوستش بی نتیجه می ماند علی با ناراحتی به پارک برگشته و تصمیم می گیرد که رضا را بطور کلی فراموش کند و به تهران برگردد .

در همین افکار بود که یک دختر توجهش را به خود جلب کرد زیبایی فوق العاده دختر برای دقایقی علی را گیج و مبهوت می کند . نگاه علی و دختره دقایقی در هم گره می خوره . در همین حین متوجه می شه که دختره به طرفش می یاد و تعجبش زمانی بیشتر میشه که دختره درست روبروش واستاده و بهش سلام میده . علی خیلی زود جواب سلام اونو میده و کنار می کشه که دختره راحت تر روی نیمکت بشینه خلاصه بعد از یه کم تعارفات معمول دختره خودشو معرفی می کنه و میگه اسمش مینا است و از خانواده های مایه دار شهرند و خانوادش بهش جهت ازدواج فشار میارن ولی انتخاب همسر را به اختیار خودش گذاشتند و اونم 2-3 روزه که اینجا میاد و اونو دیده و خلاصه عاشق علی شده است

علی بیچاره بعد از آنکه از شوک بیرون می یاد داستان خودشو برای دختره میگه و اضافه می کنه که آه در بساط نداره والان هم عازم تهران. است . دختره کمی فکر می کنه و می گه باشه اگه مشکلی نداره میخوای با هم بریم تهران تو راه بیشتر با هم آشنا می شیم . علی با تعجب میگه : پس خونوادتون چی ؟ دختره میگه بهشون خبر میدم و خیلی راحت با اونا تماس میگیره و جریان رو به اونا میگه و اونا هم با خوشحالی موافقت میکنن . علی واقعا داشت پس می افتاد . بعد از اینکه دختره لباس و پول و ماشینشو بر میداره ، همراه علی به سمت تهران حرکت میکنن . تو مسیر هم با حرفای معمولی و کمی عاشقانه خودشونو سر گرم میکنن . علی تو دلش عاشق دختره شده بود .

و از طرفی بهش مشکوک بود .

خلاصه پس از صحبت های معمولی قرارها گذاشته میشه و دختره و خونوادش در روز معین واسه مراسم عقد و عروسی که در یکی از باغ های اطراف تهران برگزار می شد به تهران آمدند . بعد از مراسم همه ی فامیل های عروس و داماد جمع شده بودند که در همین حین داماد عزیز ما چشمش در میان جمعیت میفته به دوستش ( رضا ) و با عصبانیت به طرف اون حرکت می کنه ولی در وسط راه پشیمون میشه و بر میگرده و تصمیم می گیره دوستشو بین همه رسوا کنه .

لذا میره به سمت میکروفون و اونو از گروه موزیک میگیره و درخواست میکنه همه ساکت شوند . سکوت همه جا رو فرا میگیره و همه منتظرن ببینن تازه داماد چی میخواد بگه .

علی میگه:

- کسی بود که مثل داداشم میموند و اونو بیشتر از همه کس دوستش داشتم

سپس میگه:

-کسی که وقتی آمد خونمون ، مادرم اونو تو خونه برد و وقتی ازم خواست تا بزرگترین عشقمو زندگیمو واسش خواستگاری کنم قبول کردم و تنها دختری که در همه عمرم تا امروز دوست داشتم رو به عقد اون در در آوردم .

بعد میگه:

-کسی که سرمایه زیادی رو بعد از عروسی در اختیارش گذاشتم که کاسبی کنه و اونم کار کرد و موفق و پولدار شد ولی وقتی من تو تنگدستی بودم هیچ کمکی بهم نکرد و حتی خودشو از من پنهان هم می کرد .

علی بعد از گفتن این حرفها از پشت میکروفون پائین اومد و و روبروی رضا ایستاد سکوت همه جا رو برداشته بود و اشک و خشم در چهره علی موج میزد ولی صورت رضا آرام بود و لبخند هم می زد.

سپس رضا به آرامی به سمت میکروفون میره و در حالیکه همه جمعیت در سکوت و اضطراب بودند میگه :

کسی بود که همه زندگیم مال اون بود من کسی نبودم . اون من رو به همه چیز رسوند . اگه کمک های اون نبود من هیچ وقت به اینجا نمی رسیدم . من چطور می تونستم تحمل کنم که اون بیاد پیش من در حالیکه شکست خورده و خرد شده . من طاقت نداشتم اونو در این شرایط ببینم . من علی رو ( همون علی دست و دلباز و پولدار و با معرفت ) رو می خواستم ببینم .

سپس میگه:

اون کسی بود که من مادر بزرگم رو فرستادم توی پارک تا در پیش اون بشینه و علی رو به خونش ببره و بهش کمک مالی بده تا اون از این فلاکت در بیاد و بتونه روی پای خودش وایسته .

بعد میگه:

اون کسی بود که به قدری از خوبی هاش گفته بودم که همه فامیلم با اینکه اونو از نزدیک ندیده بودند دوستش داشتند . لذا وقتی از خواهرم خواستم که حاضره همسرش بشه قبول کرد و رفت و با او ازدواج کرد و می دونم که خوشبخت خواهد بود چون علی همیشه بهترین دوست من بوده و هست و الان هم پیوند فامیلی ما بیش از پیش محکمتر شده .

سپس از پشت میکروفون پایین میاد و در حالیکه هر دو به شدت گریه می کردند همدیگه رو در آغوش میگیرن و فریاد شادی و کف زدن جمعیت به آسمون میرسه .

منبع: http:pandamoz.com

راز خوشبختی مرد فقیر

روزگاری مردی فاضل زندگی می کرد و هشت سال تمام مشتاق بود راه خداوند را بیابد؛ او هر روز از دیگران جدا می شد و دعا می کرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود. یک روز هم چنان که دعا می کرد، ندایی به او گفت به جایی برود در آن جا مردی را خواهد دید که راه حقیقت و خداوند را نشانش خواهد داد.

مرد وقتی این ندا را شنید، بی اندازه مسرور شد و به جایی که به او گفته شده بود، رفت. در آن جا با دیدن مردی ساده، متواضع و فقیر با لباس های مندرس و پاهایی خاک آلود، متعجب شد! مرد آن اطراف را کاملاً نگاه کرد اما کس دیگری را ندید. بنابراین به مرد فقیر رو کرد و گفت : روز شما به خیر.

مرد فقیر به آرامی پاسخ داد: هیچ وقت روز شری نداشته ام !

پس مرد فاضل گفت: خداوند تو را خوشبخت کند !

مرد فقیر پاسخ داد: هیچ گاه بدبخت نبوده ام !!!

تعجب مرد فاضل بیش تر شد: همیشه خوشحال باشید

مرد فقیر پاسخ داد: هیچ گاه غمگین نبوده ام !!!

مرد فاضل گفت: هیچ سر درنمی آورم. خواهش می کنم بیش تر به من توضیح دهید.

مرد فقیر گفت: با خوشحالی این کار را می کنم.

تو روزی خیر را برایم آرزو کردی درحالی که من هرگز روز شری نداشته ام زیرا در همه حال،

خدا را ستایش می کنم. اگر باران ببارد یا برف، اگر هوا خوب باشد یا بد، من هم چنان خدا را می پرستم.

اگر تحقیر شوم و هیچ انسانی دوستم نباشد،

باز خدا را ستایش می کنم و از او یاری می خواهم بنابراین هیچ گاه روز شری نداشته ام

تو برایم خوشبختی آرزو کردی در حالی که من هیچ وقت بدبخت نبوده ام

زیرا همیشه به درگاه خداوند متوسل بوده ام و می دانم هرگاه که خدا چیزی بر من نازل کند،

آن بهترین است و با خوشحالی هر آن چه را برایم پیش بیاید، می پذیرم.

سلامت یا بیماری، سعادت یا دشمنی، خوشی یا غم، همه هدیه هایی از سوی خداوند هستند

تو برایم خوشحالی آرزو کردی، در حالی که من هیچ گاه غمگین نبوده ام

زیرا عمیق ترین آرزوی قلبی من، زندگی کردن بنا بر خواست و اراده ی خداوند است

منبع: http://www.funshad.com/View/khshbakhtiye-faghir.html

تست شخصیت

اگـر مـایـلید اطلاعات بیشتری درباره شخصیت خودتان و خصوصیاتی که باعث مـی شوند دیگران شما را بیشتر دوست داشته باشند، پیدا کنید به تست زیر با دقت و در کمال صداقت پاسخ دهید.

1 -فرض کنید شما مشخصه صورت کسی هستید، کدام قسمت از صورت او هستید؟

الف: چین و چروک

ب: لکه

ج: خال زیبایی

د: کک و مک

هــ : لبخند

2 -دوست دارید چه نوع پرنده ای باشید؟

الف: شباهنگ

ب: جغد

ج: عقاب

د: فلامینگو

هــ : پنگوئن

3-کدام یک از آلات موسیقی را دوست دارید؟

الف: پیانو

ب: ویولن

ج: سازدهنی

د: گیتار

هــ : دف

4 -کدام یک از برنامه های تلویزیونی برای شما جالب تر است؟

الف: اخبار و برنامه های مستند

ب: فیلم های درام و زندگینامه

ج: هیجانی و پلیسی

د: عشقی و ماجرایی

هــ : کمدی و کارتون

5 -کدام یک از بازی های شهر بازی را بیشتر دوست دارید؟

الف: ترن های هوایی سریع السیر

ب: قطار یا قایق

ج: نمایش و اجرای کمدی

د: چرخ و فلک و وسایلی که سریع می چرخند

هــ : هیچ کدام، من از شهربازی متنفرم

6 -آیـا شـمـا بـه اشـتـبـاهـات خـودتـان می خندید؟

الف: هرگز

ب: بندرت

ج: برخی مواقع

د: معمولا

هــ : همیشه

7 -اگـر دوسـت شـمـا سـر بـه سرتان گذاشت، چه عکس العملی نشان می دهید؟

الف: عصبانی می شوید

ب: ناراحت می شوید

ج: برایتان جالب است

د: تلافی می کنید

هــ : چندین برابر تلافی می کنید

-8 اولین چیزی که صبح موقع بیدار شدن به فکرتان خطور می کند، چیست؟

الف: کار یا تحصیل

ب: مشکلات زندگی

ج: صبحانه

د: روزی که در پیش دارید

هــ : کاری که تا شب انجام خواهید داد

-9 در زندگیتان چه شعاری دارید؟

الف: وقت طلاست

ب: سحرخیز باش تا کامروا باشی

ج: آنچه برای خود می پسندی، برای دیگران هم بپسند

د: زندگی کن و به دیگران هم اجازه زندگی کردن بده

هــ : بی خیال باش، هرچه باداباد

10 -آیا به حیوانات علاقه مندید؟

الف: اصلا

ب: تعداد کمی از حیوانات

ج: برخی از حیوانات

د: بیشتر حیوانات

هــ : تمام حیوانات

-11 شما لبخند می زنید؟

الف: هرگز

ب: بندرت

ج: گاهی اوقات

د: اغلب

هــ : آنقدر زیاد که برخی فکر می کنند دیوانه هستم

-12 نظر دیگران راجع به شما اغلب کدام مورد است؟

الف: بی رحم

ب: سرد و بی احساس

ج: زیبا

د: دوست داشتنی

هــ : خوشگذران

-13 شما احساس عشق و قدردانی خود را نشان می دهید؟

الف: هرگز

ب: بندرت

ج: گاهی

د: اغلب

هــ : حداکثر تا جایی که امکان دارد

14-شما اعتقاد دارید که برای شاداب بودن باید ساعاتی از روز را منحصرا صرف خودتان کنید؟

الف: اصلا

ب: احتمالا نه

ج: گاهی

د: بله

هــ : البته، تا جایی که امکان دارد به خودتان می رسید

15 -آیا زندگی شما با برنامه ریزی پیش می رود؟

الف: مــن حـتــی در تـعـطـیــلات هــم برنامه ریزی می کنم

ب: همیشه برنامه ریزی می کنم

ج: بستگی به روز هفته دارد

د: در صورت امکان اجازه می دهم که خودش پیش آید

هــ : همیشه بدون برنامه ریزی روزها را طی می کنم

برای دریافت جواب به ادامه مطلب بروید.

منبع: http://www.tenta2005.mihanblog.com/post/411

ادامه مطلب ...

ملانصرالدین1

وظیفه و تکلیف

روزی ملانصرالدین بدون دعوت رفت به مجلس جشنی.

یکی گفت: "جناب ملا! شما که دعوت نداشتی چرا آمدی؟"

ملانصرالدین جواب داد: "اگر صاحب خانه تکلیف خودش را نمی‌داند. من وظیفه‌ی خودم را می‌دانم و هیچ‌وقت از آن غافل نمی‌شوم."

شیرینی

روزی ملا از شهری می گذشت، ناگهان چشمش به دکان شیرینی فروشی افتاد به یکباره به سراغ شیرینی ها رفت و شروع به خوردن کرد.

شیرینی فروش شروع کرد به زدن او، ملا همانطوریکه می خورد با صدای بلند می خندید و می گفت: عجب شهر خوبی است و چه مردمان خوبی دارد که با زور و کتک رهگذران را وادار به شیرینی خوردن می کنند!

خر نخریدم انشاءالله

ملانصرالدین روزی به بازار رفت تا دراز گوشی بخرد.

مردی پیش آمد و پرسید: کجا می روی؟ گفت:به بازار تا درازگوشی بخرم.

مرد گفت: انشاءالله بگوی.

گفت: اینجا چه لازم که این سخن بگویم؟ درازکوش در بازار است و پول در جیبم. چون به بازار رسید پولش را بدزدیدند.

چون باز می گشت، همان مرد به استقبالش آمد و گفت: از کجا می آیی؟

گفت: از بازار می آیم انشاءالله، پولم را زدند انشاءالله، خر نخریدم انشاءالله و دست از پا درازتر بازگشتم انشاءالله!

نردبان

 روزی ملا در باغی بر روی نردبانی رفته بود و داشت میوه می خورد صاحب باغ او را دید و با عصبانیت پرسید: ای مرد بالای نردبان چکار می کنی؟

ملا گفت نردبان می فروشم!

باغبان گفت: در باغ من نردبان می فروشی؟

ملا گفت: نردبان مال خودم هست هر جا که دلم بخواهد آنرا می فروشم.

سپر

 روزی ملا به جنگ رفته بود و با خود سپر بزرگی برده بود. ولی ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر سر او زد و سرش را شکست.

ملا سپر بزرگش را نشان داد و گفت: ای نادان سپر به این بزرگی را نمی بینی و سنگ بر سر من می زنی؟

بچه داری

روزی ملا خواست بچه اش را ساکت کند به همین جهت او را بغل کرد و برایش لالایی گفت و ادا در می آورد، که ناگهان بچه روی او ادرار کرد!

ملا هم ناراحت شد و بچه را خیس کرد.

زنش گفت: ملا این چه کاری بود که کردی؟

ملا گفت: باید برود و خدا را شکر کند اگر بچه من نبود و غریبه بود او را داخل حوض می انداختم!

عزاداری

روزی ملا در خانه ای رفت و از صاحبخانه قدری نان خواست، دخترکی در خانه بود و گفت: نداریم!

ملا گفت: لیوانی آب بده!

دخترک پاسخ داد: نداریم!

ملا پرسید: مادرت کجاست؟

دخترک پاسخ داد: عزاداری رفته است!

ملا گفت: خانه شما با این حال و روزی که دارد باید همه قوم و خویشان به تعزیت به اینجا بیایند نه اینکه شما جایی به عزاداری بروید!

قبر علمدار

روزی ملا از گورستان عبور می کرد قبر درازی را دید از شخصی پرسید اینجا چه کسی دفن است!

شخص پاسخ داد: این قبر علمدار امیر لشکر است!

ملا با تعجب گفت: مگر او را با علمش دفن کرده اند؟!

دانشمند

مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت:

خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر

می کنم.

ملا گفت: آیا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟

دانشمند گفت:اتقاقا چرا؟

ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است!

مرکز زمین

یک روز شخصی که می خواست سر به سر ملا بگذارد او را مخاطب قرار داد و از او پرسید: جناب ملا مرکز زمین کجاست؟

ملا گفت: درست همین جا که ایستاده ای!

"اتفاقا از نظر علمی هم به علت اینکه زمین کروی شکل است پاسخ وی درست می باشد."

دم الاغ

یک روز ملا الاغش را به بازار برد تا بفروشد، اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش کثیف شد، ملا با خودش گفت: این الاغ را با آن دم

کثیف نخواهند خرید به همین جهت دم را برید.

اتفاقا در بازار برای الاغش مشتری پیدا شد اما خریدار تا دید الاغ دم ندارد از معامله پشیمان شد.

اما ملا بلافاصله گفت: ناراحت نشوید دم الاغ در خورجین است!


ادامه مطلب ...

خطاهای 10 گانه همسران جوان

زوجهای جوان شباهت زیادی به دانشجوهای سال اول دانشگاه دارند. آنها تازه مشغول یادگیری خم وچم زندگی مشترک هستند. آگاهی از اشتباهات معمول در اوایل ازدواج میتواند کمک کند که مانع بروز مجدد آنها شویم. در پیچ و خم دلدادگی و حـرفهای نگفته جوانی، واقعیتهای یک عمرزندگی درکنار یکدیگر، تجربه حوادث تلخ و شیرین و مهارتهای لازم برای شناخت و تجزیه و تحلیل مشکلات زندگی فراموش میشود. یادآوری چند نکته به همه ما کمک میکند تا مسافتی دورتر از شروع زندگی مشترک و رویاپردازیهای عاشقانه را مشاهده کنیم.
1-فکر نکردن به فردای ازدواج: بعضی از همسران جوان آنچنان سرگرم جشن ازدواج میشوند که نمیدانند درگیر چه مسائلی شدهاند. شما متاهل شده اید. جشن ازدواج شاید سرگرم کننده باشد اما فقط یک روز است. اکنون شما ناچارید با یکدیگر زندگی کنید، با هم کنار بیایید و تشکیل خانواده دهید. از برنامههای جشن و بازتاب آن، از تماشای فیلم عروسی تا تجدید خاطرات با دوستان لذت ببرید، اما تمام مدت، تصویر بزرگتری را در ذهن داشته باشید.

2- تلاش برای عوض کردن خلقیات همسر: به احتمال قوی، شما به این دلیل با همسر خود ازدواج کردهاید که عاشقش بودهاید. اگر این طور باشد، هیچ دلیلی وجود ندارد که او را تغییر دهید. بدون شک، افراد بالغ به طرز چشمگیری تغییر نمیکنند. پس بهترین اطمینان شما این است که همسر خود را قبول کرده و او را به خاطر منحصر به فرد بودنش و تفاوتهایی که با دیگران دارد، دوست بدارید. تلاش برای عوض کردن همسرتان فقط احساسات او را جریحهدار کرده و زندگی مشترک شما را خراب میکند.

3-رابطه بد با خانواده همسر: اگر تا این لحظه به رابطه شما با خانواده همسرتان لطمه وارد شده، دست به هر کاری بزنید تا رابطه خود با خانواده همسرتان را بهبود ببخشید. اولین نفری باشید که صلح را برقرار میکند، زیرا هنگام دعوای شما با خانواده همسرتان، تنها کسی که آزرده خاطر میشود، همسرتان است که احساس میکند بین شما گیر افتاده است.

ادامه مطلب ...

خانواده موفق

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.