یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

رســول خــدا (ص) : مــــردم در خــواب انـد وقتــى کـه می میــرنــد, بیـــدار مـیشــونــد
یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

رســول خــدا (ص) : مــــردم در خــواب انـد وقتــى کـه می میــرنــد, بیـــدار مـیشــونــد

اقتصاد به زبان ساده 1

چرا ارزش پول بعضی از کشورها بالا و بعضی دیگر پایین است؟


انسان پول را برای چه منظوری می خواهد؟ در پاسخ به این سوال همه می گویند برای تهیه کالا و خدماتی که با آنها رفع نیاز کنیم. حال سوال دیگر مطرح می کنیم. اگر کالا در بازار کم باشد و یا اصلا کالایی وجود نداشته باشد حتی اگر پر یک اتاق پول داشته باشیم. این پولها به چه درد می خورد؟ خوب طبیعی است که این پولها بدرد نمی خورد یعنی  اسکناسهایی که ما اسم آنها را پول گذاشته ایم. بی ارزش می شود.

اسکناس

به زبان ساده می توان گفت ارزش پول بستگی به مقادیر کمی و کیفی کالاها و خدماتی دارد که در بازار موجود است. اگر کالا و خدمات در بازار کم باشد، ارزش کالا و خدمات افزایش می یابد و در مقابل ارزش پول کم می شود. و اگر کالا و خدمات در بازار زیاد باشد، ارزش کالا و خدمات کم و در نتیجه ارزش پول زیاد می شود. ارزش پول و ارز کالا و خدمات در مقابل یکدیگرند. دقیقا می توان گفت مانند دو کفه ترازو هستند. اگر یک کفه ترازو بالا رود کفه دیگر پایین می آید و اگر قیمت کالا زیاد شود یعنی ارزش پول کم شده است و اگر قیمت کالا کم شود یعنی ارزش پول زیاد شده است.

در همین زمینه رابطه ای به نام نظریه مقداری پول وجود دارد که دانشجویان رشته های اقتصاد و مدیریت با گرایشهای مختلف در درس کلان می آموزند.

حال همین مسئله را ربط می دهیم به اقتصاد بین الملل و این سوال را می پرسیم که چرا ارزش پول یک کشور بالا و ارزش پول کشور دیگر پایین است؟

در جواب می گوییم ما پول یک کشور را برای چه می خواهیم؟ حتما در جواب می گوییم برای تهیه کالا و خدمات از آن کشور.

حال اگر در کشوری کالا و خدمات مورد پسند کشورهای دیگر تولید نشود ، پول آن کشور به چه دردی می خورد؟ قطعا برای پول کشوری که کالا و خدمات مورد پسند مردم کشورهای دیگر در آن تولید و ارائه نمی شود، تقاضا بسیار کم است و در نتیجه ارزش پول آن کشور کاهش می یابد.

برای تقویت ارزش پول راهی جز بهبود کمی و کیفی تولید داخلی نیست؟

یورو

البته کاهش ارزش پول ملی به منظور تقویت صادرات و تضعیف واردات که توسط مدیران دستگاه های پولی کشورهای توسعه یافته صورت می گیرد، سوای این قضیه است و نباید مدیران و تصمیم گیرندگان اقتصادی کشور ضعف پول ملی را که ریشه در ضعف تولید دارد چنین قلمداد کنند.

مکاتب مختلف به زبان ساده

سوسیالیسمدو گاو دارید، یکی را نگه می دارید، دیگری را به همسایه خود می دهید .

کمونیسمدو گاو دارید، دولت هر دو آنها را می گیرد تا شما و همسایه تان را در شیرشان شریک سازد.

فاشیسمدو گاو دارید، شیر را به دولت می دهید. دولت آنرا به شما می فروشد.

کاپیتالیسمدو گاو دارید، هر دو آنها را می دوشید، شیر ها را بر زمین می ریزید تا قیمت ها همچنان بالا بماند .

نازیسمدو گاو دارید، دولت به سوی شما تیراندازی می کند و هر دو گاو را می گیرد .

آنارشیسمدو گاو دارید، گاو ها شما را می کشند و همدیگر را می دوشند .

سادیسمدو گاو دارید، به هر دوی آن ها تیر اندازی می کنید و خودتان را در میان ظرف شیر ها می اندازید .

آپارتایددو گاو دارید، شیر گاو سیاه را به سفید می دهید ولی گاو سفید را نمی دوشید .

دولت مرفهدو گاو دارید، آنهارامی دوشید و بعد شیرشان رابه خودشان می دهید تابنوشند.



بوروکراسی :دو گاو دارید،برای تهیه شناسنامه آنها هفده فرم رادر سه نسخه پر می کنید ولی وقت ندارید شیر آنها را بدوشید .

سازمان مللدو گاو دارید، فرانسه شما را از دوشیدن آنها وتو می کند. آمریکا و انگلیس گاو ها را از شیر دادن به شما وتو می کنند. نیوزلند رای ممتنع می دهد .

ایده آلیسمدو گاو دارید، ازدواج می کنید. همسر شما آنها را می دوشد .

رئالیسم :دو گاو دارید، ازدواج می کنید، اما هنوزهم خودتان آنها را می دوشید .

رمانتیسمدو گاو داریم، عاشق هم می شوند .

متحجریسمدو گاو دارید، زشت است شیر گاو ماده را بدوشید .

فمینیسمدو گاو دارید، حق ندارید شیر گاو ماده را بدوشید .

پلورالیسمدو گاو نر و ماده دارید، از هر کدام شیر بدوشید فرق نمی کند .

لیبرالیسم :دو گاو دارید، آنها را نمی دوشید چون آزادیشان محدود می شود .



دموکراسیدو گاو دارید، از همسایه ها رای می گیرید که آنها را بدوشید یا نه .

سکولاریسمدو گاو دارید، پس نیازی به خدا نیست .

کارگزاراندو گاو داریم، وام میگیریم. یک دستگاه شیر دوشی می خریم .

جناح راستدو گاو داریم، حیف، کلی گاو داشتیم .

جناح چپ دو گاو داریم، اوه! چندتا گاو کم داریم .

مشارکتدو گاو داریم، برای همه ایرانیان

هیئت مؤتلفه دو گاو داریم، با یک معامله چهارتاش می کنیم .

نهضت آزادی دو گاو داریم، هر دوشون از ما مسلمان ترند .

دفتر تحکیم دو گاو داریم، در نتیجه ما تجمع می کنیم .

شعارگرایاندو گاو داریم، می گوییم ده تا فیل داریم .

تساهل و تسامح:دو گاو داریم، با خودمان می شود سه نفر .

قرائت های مختلف(هرمنوتیک):دو گاو داریم،یکی شان تخم می گذارد زیرا قرائتش از شیر دادن متفاوت است .

مدعیان روشن فکری:دو گاو داریم،هردو رامی فروشیم به جای آن هایک گاو نو می خریم.

منبع: http://goldoni.freeweb.pk

متن آهنگهای ایرج رحمانپور

آیینه اشک

*وری بیا بئین ای یار ،کار و بار و چَش خوت

}ای یار بیا و عاقبت کار چشمانت را ببین}

*دِلِم میحا کِه  بَسوزی ،تُو هَم گِری و تَش خُت

{من دوست دارم لحظه ای به آتشی که بر پا کردی بسوزی}

*وَنی تَشی دِ خَرمِنی ، خَنِسی  ئو  وِ دیر ایسای

{آتشی در خرمن جانها انداختی و خودت  از دورنظاره می کنی}



*ایسه وا خاکِسَر چاری ،دِ جُونِ سوخته چی میحای

{حالا با خاکسترم چکار داری؟ و از جان سوخته ام چه  میخواهی؟}

*دِ بال باد ،نمی پُرسی نشون خاکَه رو ،سی چی؟

{نشان ِگرد و غبار م را چرا از باد نمی پرسی؟}

*وا مشتی خاکسرایسه ،میکی بِگو مَگو، سی چی؟

{و با مشتی از خاکستر چرا بِگو مَگو می کنی ؟}

*وری بیابئِین ای یار،کار ئو بار دُو چَشِ خُت

}ای یار بیا و عاقبت کار چشمانت را ببین}

*دلم میحا که بَسوزی تو هم گِری و تَشِ خُت

{من دوست دارم لحظه ای به آتشی که بر پا کردی بسوزی}

*میحا  پامال  خی بَکی، یا خین بِهامه بَشماری

{می خواهی خونم را پایمال کنی یا خون بهایم را حساب کنی}

*دُو چَشت کُشتَ هزارو، تو کِه  کُشته یَکی ناری

{ کشته های چشمانت هزاران  نفرند ،فقط یک نفر نیست}

*حلالت خین مه ِ ای یار، قاتلی ئو گُنا ناری

{ای دوست خون من حلالت باد ،زیرا قاتلی امّا گناهی نداری}

*تو بی آزار ناونی، دو چَش خین آوار داری

{توی بی گناه  نمی دانی که دوتا چشم خونریز داری!}

*وری بیا بِئین ای یار، کار ئو بار دو چَش خُت

{ای یار بیا و عاقبت کار چشمانت را ببین}

*دلم میحا که بسوزی ،تو هم گِری و تَشِ خُت

{من دوست دارم لحظه ای به آتشی که بر پا کردی بسوزی}


لیلی

شاعراین شعر((خانه داجیوند))که درتوصیف زاریهای که همسرش در سوگ فرزند نوپایشان کرده،سروده است.

*لیلی طِفل ویش، مَلآوِنآوه، حُقِه ی فَم چی لََعل شِکاوِناوَه

{لیلی فرزندش رامویه گری می کندو دهان صدف گونه اش راازهم می گشاید}

*کورپِه ی نازنین،ویش،خاوِناوَه بین اله دَنگِش سَنگ تاوناوه

{فرزند نازنینش را می خواباند بحق که صدایش سنگ راهم آب می کند}

*هَر چینی صَدچین ،دا وَه بالآوه، صورت وَ رُونق سَنگ وَس نَماوَه

{هریک از چینهابالاترازصدچین ازشیفتگیست وزیباترین منظره رابوجودآورده است}

*زَردی خُوَر دارو ،وَ خُوَرآواوَه ،حُوَردَه نَقشِ سیم زُمرُد نِماوَه

{گونه ها بسان مرمر تراش خورده که زردی آفتاب بهنگام غروب،و نقش های زُمُردینی رادرذهن تجسم می سازد}

*مَر خُوشِه پروین ،و ثُریاوَه ،تمنای دیدَش ها وَه هَواوَه

{و مانند خوشه پروین در کنار ثریا  نرگسانش بر آسمان خیره مانده}

*لاوَه لاوَش بی،  نازارِ باوَه ،مِردَه ژَه مَزار گیو وَنَه آوه

{این عزیزو دُر دانه پدر بگونه ای لالایی میکرد که مرده را از مزاربرمی انگیخت}

شیرزن لر


 دستمال

*ای دُوس اَر هاتی، پِیم باوَر دَسمال، دَسمال دو وَ دو

{ای دوست اگر آمدی برایم دستمالی بیاور ،دوتایی}

*مِیم بِگِریویام ،بِکَرم زاری، تا  سپیده ی صو

{میخواهم تا سپیده صبح گریه و زاری کنم}

*ژَه خُمِ کُهنَت  جامی پِیم باوَر، آگر ژ دل دَرده دارم دَر

{از آن خُم کهنه ات جامی برای من بیاور و آتش به این دل پر دردم بزن}

*یخِ چَن سالِه ی، گیانِم و آو کَر

{یخ چندین ساله جانم را آب کن و به جانم گرما ببخش}

*ای دوس ار هاتی،پِیم باور سازی ،سازهمرازی

{ای دوست اگر آمدی برایم سازی هَمراز و هَمدرد برایم بیاور}

*سازی پِیم باور، غَم و دَنگش بو، پَژار ئو ناله و آهنگش بو

{سازی که غم و ناله درآهنگ آن موج بزند}

*ای دُوس اَر هاتی، پِیم باوَر دَسمال، دَسمال دو وَ دو

{ای دوست اگر آمدی برایم دستمالی دوتایی بیاور}

*میم بگریویام ،بِکَرم زاری تا سپیده صو

{میخواهم تا سپیده صبح گریهو زاری کنم}

*تو و سوز ساز بنالینه وه ،منیش و نالَم، بکم شینَه وَه

{تو با سوز سازت ناله کن و من هم با ناله ام شیون می کنم}

*اِمشو شوَه خاص ،شای شُوانِمه ،رَنگ رَشمِه زیقآو و دامانِمه

{امشب شبی خاص است، و شاه شبهای من است}

*ای دُوس اَر هاتی، پیم باوَر دَسمال، دَسمال دو وَ دو

{ای دوست اگر آمدی برایم  دستمالی دوتایی بیاور}

*میم بگریویام ،بِکَرم زاری،تا سپیده صو

{میخواهم تا سپیده صبح گریه و زاری کنم}



یار

*تونی ها می گریویای یار ،یا نِمِ نول بارونه؟

{ای یار تویی گریه میکنی یا نم نمِ باران که می آید؟}

*هِل و میخک می کنَن کِیل ،یا تو زلفیات میکی شونه؟

{تو موهایت را شانه میکنی یا اینکه هل و میخک پیمانه می کنند؟}کیل=پیمانه

*تونی ایسایَه دِ بَرزی، یا کَل قاو زَیه دِ آسو ؟

{توبربلندای کوه ایستاده ای یا(گَوَزن)درافق آسمان ایستاده است؟}آسو=افق

*تو وا باد گُتیه رازی، یا ناف گُشَنَه آهو؟

{تورازی رابه باد گفته ای یاآهویی ناف گشوده است وبوی مُشکَش فضاراپرکرده؟}

*تونی ها می گریویای یار ،یا نمِ نولِ بارونه ؟

{ای یار تویی گریه میکنی یا نم نمِ باران که می آید؟}

*تونی چَش غِر میئی یا کُوگ، گُم کردَه لونه ؟

{تویی چشمانت را می چرخانی یا کبک لانه گم کرده ای است؟}

*دِ بون بیشه تاریکی چراغی وا مِه دیاره

{در اعماقِ تاریکِ بیشه ای چراغی را می بینم}

*دِ آینِه ی اَسِریا تو  ،کولا  وِر بَسته ، اَساره

{از آیینه اشک تو ستاره ای خیمه زده}

*تموم آسمو اِمشو، کَفِه پیچ اَسریاته

{امشب تمام آسمان خیس و کفن  پوشِ اشکهای توست}

؟؟؟؟؟*قی افتایه و ری دریا ،چپاوه دُر چَشیاته

{دریا بخاطر شاخه انحرافی که ازسیلاب اشکهایت جاری شده،طوفانی گَشته}

*تو گونات خیسه دلگیری یا میمو کرده گُل شُو نَم ؟

{گونه هایت خیس و دلگیر است یا صورتت مهمان شبنم شده؟}

*دکومی گلِ تَر دامو، راز تونه مِه بَپرسم؟

{از کدامین گل شبنم زده راز ترا من بپرسم؟}

*تونی ها می گریویای یار یا نِمُ و نول بارونه؟

{ای یارتویی گریه میکنی یا نم نمِ باران که می آید؟}


 

  تو که اومای

*تو که اُمای آو گُشِس دِ چشِ چشمه

{ تو که آمدی آب را به چشم چشمه ها گُشودی}

*خنِسی دا،ر پُر دِ گل ،پَرپیچ بیئه دِ رَنگ و رَشمه

{خنده ات گلها و درختان را پر از گلهای رنگارنگ نمود}

*تو خَوَر داری دِ خآو بچَه ساویا

{ تو از خواب نوزادان و بچه های کوچک باخبری}
*تو بلَدی تورِ کوچِ ،سی پریسکیا

{ تویی که مسیر کوچ پرستو ها را می شناسی}

*تو کلیلِ زالِنه اُوریانه داری

{ کلید غُل و زنجیر ابرها در دست توست}
*تو تونی داغ دِ دل زِمی درآری

{تو می توانی عطش تشنگی را از دل زمین بیرون کنی}
*تل حُشکِ سَرِ دار نومِتِ دونه

{شاخه ی خشک  روی درخت نام تو را می داند}
*مَل بی لیز، مینه مُشتت میکه لونه

{ پرنده ی بی آشیان و بی پناه در میان دستان تو لانه می کند}

*صُو سَحَر دِ شوق تو خُروس موحونه

{صبحگاهان خروسان به شوق تو آواز می خوانند}

*ایل وبار وا میل مالگَت ایل می رونه

{ایل باارده طبیعت(فصول سال)تو کوچ می کند}مالگَه =کُرۀ زمین،جهان هستی
*برگِ گُل نوم  تونه، داره دِ دامو

{برگِ گُل اسم تو را در دامان  خود دارد}
*پی زِنو، دینه دِ مالگه، تُورِ پامو

{ردگیرهادرمنزلگاه قدیمیِ ایل،ردما را یافته اند}
*تاوِسو دِ زیر سایَه ت می کنه خآو

{تابستان زیر سایه ی تو به خواب می رود}
*تو تونی برفِ نسارِ بَکِنی آو

{تو می توانی برفهای سایه ساران را آب کنی}
*گَر گِر آوِت ، تشِ تشنه می نشونه

{جُرعه جُرعه نوشیدنِ آبت،عطش هر تشنه راخاموش می کند}
*لاوَه لاَوت، لارِ بیمار می لآونه

{لالایی های تو برای جسم بیمار تسکین است}
*برگ گُل راز، تونه دارَه دِ دامو

{برگ گل پر از رموز علم و قدرت توست}

متن

ادامه مطلب ...

انسانهای بزرگ متوسط کوچک

انسان های بزرگ در باره عقاید  سخن می گویند.

انسان های متوسط در باره وقایع سخن می گویند.

انسان های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند.



انسان های بزرگ درد دیگران را دارند.

انسان های متوسط درد خودشان را دارند.

انسان های کوچک بی دردند.
انسان های بزرگ عظمت دیگران را می بینند.

انسان های متوسط به دنبال عظمت خود هستند.

انسان های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند.



انسان های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند.

انسان های متوسط به دنبال کسب دانش هستند.

انسان های کوچک به دنبال کسب سواد هستند.

انسان های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند.

انسان های متوسط پرسش هائی می پرسند که پاسخ دارد.

انسان های کوچک می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند.



انسان های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند.

انسان های متوسط به دنبال حل مسئله هستند.

انسان های کوچک مسئله ندارند.

انسان های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن برمی گزینند.

انسان های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند.

انسان های کوچک با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود می گیرند.

با تشکر از دانشجوی عزیزکیانوش غلامیان

متن کامل سخنرانی امام خمینی(ره) در 15 خرداد سال 1342

بسم الله الرحمن الرحیم

مخالفت رژیم با اساس اسلام

الان عصرعاشورا ست... گاهی که وقایع روزعاشورا را از نظر می گذرانم، این سؤال برایم پیش می آید که اگر بنی امیه و دستگاه یزید بن معاویه ، تنها با حسین سرجنگ داشتند، آن رفتار وحشیانه وخلاف انسانی چه بود که در روز عاشورا با زنهای بی پناه و اطفال بیگناه مرتکب شدند؟ بچه خردسال چه تقصیر داشت؟ زنها چه تقصیر داشتند؟ نظرم این است آنها با اساس سر و کار داشتند، بنی هاشم را نمی خواستند ، بنی امیه با بنی هاشم مخالفت داشتند، نمی خواستند شجره طیبه باشد. همین فکر در ایران[ وجود] داشت. اینها با بچه های شانزده- هفده ساله ما چه کار داشتند؟ سید شانزده- هفده ساله به شاه چه کرده بود؟ به دولت چه کرده بود؟ به دستگاه های سفاک چه کرده بود؟ لکن این فکر پیش می آید که اینها با اساس مخالفند، با بچه مخالف نیستند. اینها نمی خواهند که اساس موجود باشد؛ اینها نمی خواهند صغیر و کبیر ما موجود باشد.



اسرائیل، دشمن اسلام وایران

اسرائیل نمی خواهد دراین مملکت دانشمند باشد، اسرائیل نمی خواهد در این مملکت قرآن باشد؛ اسرائیل نمی خواهد دراین مملکت علمای دین باشند؛ اسرائیل نمی خواهد در این مملکت احکام اسلام باشد . اسرائیل به دعوت عمال سیاه خود، مدرسه (فیضیه قم و طالبیه تبریز) را کوبید. ما را می کوبند، شما ملت را می کوبند. می خواهد اقتصاد شما را قبضه کند؛ می خواهد زراعت و تجارت شما را از بین ببرد؛ می خواهد در این مملکت ، دارای ثروتی نباشد، ثروتها را تصاحب کند به دست عمال خود. این چیزهایی که مانع هستند، چیزهایی که سد راه هستند، این سدها را می شکند؛ قرآن سد راه است، باید شکسته شود ؛ روحانیت سد راه است ، باید شکسته شود ؛ مدرسه فیضیه سد راه است، باید خراب شود ؛ طلاب علوم دینیه ممکن است بعدها سد راه بشوند، باید از پشت بام بیفتند، باید سر و دست آنها شکسته شود برای اینکه اسرائیل به منافع خودش برسد ؛ دولت ما به تبعیت اسرائیل به ما اهانت می کند.

مفتخوار کیست؟

شما آقایان قم، ملاحظه فرمودید آن روزی که آن رفراندم غلط انجام گرفت،آن رفراندوم مفتضح انجام گرفت، آن رفراندومی که چند هزار نفر بیشتر همراه نداشت، آن رفراندومی که بر خلاف ملت ایران انجام گرفت، در کوچه های این قم، در مرکز روحانیت، در جوار فاطمه معصومه راه انداختند اشخاص را؛ چند نفر از بچه ها و اراذل را راه انداختند؛ در اتومبیلها نشاندند و در کوچه ها گرداندند ؛ گفتند: مفتخوری تمام شد، پلو خوری تمام شد. آقایان! ملاحظه بفرمایید، این وضع مدرسه فیضیه را ملاحظه کنید، این حُجَرات را ملاحظه کنید، این اشخاصی که لُباب عمرشان را در این حُجَرات می گذرانند، آن اشخاصی که مواقع نشاطشان را دراین حجرات می گذرانند، آن اشخاصی که بیش از سی- چهل الی صد تومان در ماه ندارند، اینها مفتخورند؟ آن اشخاصی که هزار میلیونشان، هزار میلیونشان یک قلم است، هزاران میلیونشان درجاهای دیگر است، اینها مفتخور، زیادنیستند؟ ما مفتخوریم؟ مایی که مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم مان وقتی که فوت می شود، آقازاده های آن[ مرحوم] همان شب چیز نداشتند، همان شب شام نداشتند[ گریه شدید حضار] ؛ ما مفتخوریم؟ مایی که مرحوم آقای بروجردی مان، وقتی که از دنیا می رود ششصد هزار تومان قرض می گذارد، ایشان مفتخورند؟ اما آنها که بانک های دنیا را پر کرده اند، کاخ های عظیم را روی هم ساخته اند، و باز رها نمی کنند این ملت را، و باز دنبال این هستند که سایرمنافع این ملت را به جیب خودشان یا اسرائیل برسانند، اینها مفتخور نیستند؟ باید دنیا قضاوت کند، باید ملت قضاوت کند که مفتخور کیست.



نصیحت و اخطار به شاه

آقا! من به شما نصیحت می کنم، ای آقای شاه! ای جناب شاه! من به تو نصیحت می کنم ؛ دست بردار از این کارها. آقا! اغفال دارند می کنند تو را. من میل ندارم که یک روز اگر بخواهند تو بروی، همه شکر کنند. من یک قصه ای را برای شما نقل می کنم که یپرمردهایتان، چهل ساله هایتان یادشان است، سی ساله ها هم یادشان است. سه دسته، سه مملکت اجنبی- به ما حمله کرد: شوروی، انگلستان، آمریکا به مملکت ایران حمله کردند؛ مملکت ایران را قبضه کردند؛ اموال مردم در معرض تلف بود، نوامیس مردم در معرض هتک بود، لکن خدا می داند که مردم شاد بودند برای اینکه پهلوی رفت. من نمی خواهم تو اینطور باشی؛ نکن. من میل ندارم تواینطور بشوی، نکن! اینقدربا ملت بازی نکن! اینقدر با روحانیت مخالفت نکن. اگر راست می گویند که شما مخالفید، بد فکرمی کنید. اگر دیکته می دهند دستت و می گویند بخوان، در اطرافش فکر کن؛ چرا بیخود ، بدون فکر، این حرفها را می زنی؟ آیا روحانیت اسلام، آیا روحانیون اسلام، اینها حیوانات نجس هستند؟ در نظر ملت، اینها حیوان نجس هستند که تو می گویی؟ اگر اینها حیوان نجس هستند پس چرا این ملت دست آنها را می بوسد؟ دست حیوان نجس را می بوسد؟

چرا تبرک به آبی که او می خورد، می کنند؟ حیوان نجس را این کار می کنند؟! آقا ما حیوان نجس هستیم؟ [ گریه شدید حضار] خدا کند که مرادت این نباشد؛ خدا کند که مرادت از اینکه " مرتجعین سیاه مثل حیوان نجس هستند و ملت باید از آنها احتراز کند"، مرادت علما نباشند و الاّ تکلیف ما مشکل می شود و تکلیف تو مشکل می شود . نمی توانی زندگی کنی ؛ ملت نمی گذارد زندگی کنی . نکن این کار را؛ نصحیت مرا بشنو. آقا! 45 سالت است شما؛ 43 سال داری، بس کن، نشنو حرف این و آن را؛ یک قدری تفکر کن، یک قدری تامل کن! یک قدری عواقب امور را ملاحظه بکن! یک قدری عبرت ببر! عبرت از پدرت ببر. آقا! نکن اینطور! بشنو ازمن؛ بشنو از روحانیین؛ بشنو از علمای مذهب ؛ اینها صلاح ملت را می خواهند؛ اینها صلاح مملکت را می خواهند.مامرتجع هستیم؟ احکام اسلام،ارتجاع است؟ آن هم" ارتجاع سیاه" است؟ توانقلاب سیاه، انقلاب سفید درست کردی؟! شما انقلاب سفید به پا کردید؟ کدام انقلاب سفید را کردی آقا؟ چرا اینقدر مردم را اغفال می کنید؟ چرا نشر اکاذیب می کنید؟ چرا اغفال می کنی ملت را؟ والله، اسرائیل به درد تو نمی خورد، قرآن به درد تو می خورد.

امروز به من اطلاع دادند که بعضی از اهل منبر را برده اند در سازمان امنیت و گفته اند شما سه چیز را کار نداشته باشید، دیگر هر چه می خواهید بگویید، یکی شاه را کار نداشته باشید، یکی هم اسرائیل را کار نداشته باشید، یکی هم نگویید دین در خطر است. این سه تا امر را کار نداشته باشید، هر چه می خواهید بگویید. خوب اگر این سه تا امر را ما کنار بگذاریم، دیگر چه بگوییم؟! ما هر چه گرفتاری داریم ازاین سه تاست تمام گرفتاری ما.

آقا ، اینها خودشان می گویند، من که نمی گویم، به هر که مراجعه می کنی، می گوید: شاه گفته؛ شاه گفته مدرسه فیضیه را خراب کنید ؛ شاه گفته اینها را بکشید... آن مرد که آمد در مدرسه فیضیه - حالا اسمش را نمی برم، آن وقت که دستور دادم گوشهایش را ببرند، آن وقت اسمش را می برم[ ابراز احساسات حضار]- آمد در مدرسه فیضیه فرمان داد، سوت کشید ؛ تمام مستقر شدند در یک گوشه ای . گفت: منتظر چه هستید، بریزید تمام حجره ها را غارت کنید، تمام را از بین ببرید . گفت: حمله کن، حمله کردند. ازایشان بپرسی آقا چرا این کار را کردید؟ میگوید: اعلیحضرت فرموده. اینها دشمن اعلیحضرتند. اسرائیل دوست اعلیحضرت است؟ اینها دشمن اعلیحضرت هستند؟ اسرائیل مملکت را به باد می برد، اسرائیل سلطنت را می برد، [ با کمک] عمال اسرائیل.

شاه تحت تأثیر بهایی ها

آقا، یک حقایقی در کار است، من باز سرم دارد درد می گیرد؛ یک حقایقی در کار است . شما آقایان در تقویم دو سال پیش از این یا سه سال پیش از این بهایی ها مراجعه کنید؛ در آنجا می نویسد: تساوی حقوق زن و مرد، رای عبدالبهاء است؛ آقایان از او تبعیت می کنند. آقای شاه هم نفهمیده می رود بالای آنجا، می گوید: تساوی حقوق زن و مرد. آقا! این را به تو تزریق کردند که بگویند بهایی هستی، که من بگویم کافر است؛ بیرونت کنند. نکن اینطور، بدبخت! نکن اینطور. تعلیم اجباری عمومی نظامی کردن زن، رأی عبدالبهاء است. آقا تقویمش موجود است، ببینید! شاه ندیده این را ؟ اگر ندیده مؤاخذه کند از آنهایی که دیده اند و به این بیچاره تزریق کرده اند اینها را بگو. والله، من شنیده ام که سازمان امنیت در نظر دارد شاه را از نظر مردم بیندازد تا بیرونش کنند و لهذا مطالب را معلوم نیست به او برسانند. مطالب خیلی زیاد است، بیشتر ازاین معانی است که شما تصور می کنید. مملکت ما، دین ما، در معرض خطر است؛ شما هی بگویید که " آقایان! نگویید: دین در معرض خطر است " . ما که نگفتیم دین در معرض خطر است، در معرض خطر نیست؟! ما اگر نگوییم شاه چطور است، چطور نیست؟ آقا یک کاری بکنید اینطور نباشد. همه چیز را گردن تو دارند می گذارند. بیچاره! نمی دانی آن روزی که یک صدایی در آمد، یک نفر از اینهایی که با تو رفیق هستند، رفاقت ندارند. اینها همه رفیق دلارند، اینها دین ندارند؛ اینها وفا ندارند.

ربط بین شاه و اسرائیل

تأثرات ما زیاد است؛ نه اینکه امروز عاشورا ست و زیاد است، آن هم باید باشد، لکن این چیزی که برای این ملت دارد پیش می آید، این چیزی که در شرف تکوین است، از آن تأثرمان زیاد است؛ می ترسیم. ربط ما بین شاه واسرائیل چیست که سازمان امنیت می گوید: از اسرائیل حرف نزنید، از شاه هم حرف نزنید ؛ این دو تا تناسبشان چیست؟ مگر شاه اسرائیلی است؟ به نظر سازمان امنیت، شاه یهودی است؟ اینطور که نیست، ایشان می گوید: مسلمانم؛ ایشان که ادعای اسلام می کند، محکوم به اسلام است، به حَسَب ظواهر شرع. ربط ما بین اسرائیل... این ممکن است سری در کار باشد ؛ ممکن است آن معنایی که می گویند که سازمانها می خواهند آن را از بین ببرند، شاید راست باشد ؛ احتمالش را نمی دهی تو؟ یک علاجی بکن، اگراحتمال می دهی. یک جوری این مطالب را برسانید به این آقا ؛ شاید بیداربشود، شاید روشن بشود یک قدری . اطرافش را گرفته اند، شاید نگذارند این حرفها به او برسد. ما متأسفیم، خیلی متأسفیم از وضع ایران، از وضع این مملکت خراب، از وضع این هیأت دولت، از وضع این وضعیتها، از همه اینها متأسفیم . آقای شیرازی بیاید دعا کند، من خسته شدم.

منبع: http://www.khabaronline.ir

گزیده ای از سخنان دکتر شریعتی

1-وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است.

 

2-دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند.

 

3-اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.

 

4-اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است.


 

5-وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم.

 

6-اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری.

 

7-به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد.

8-عشق در هر رنگی و هر سطحی ، با زیبایی محسوس در نهان و آشکار ، رابطه دارد. چنان که شوپنهاور میگوید: شما بیست سال بر سن معشوقتان بیافزایید، آنگاه تاثیر مستقیم آن را بر روی احساستان مطالعه کنید.

منبع: http://firstfoot.parsfa.com

خواستگاری

به نظر می‌رسد که قبل از اقدام به خواستگاری، شایسته است فرد از آمادگی‌های شناختی خانوادگی و اقتصادی برخوردار باشد و به عبارت دیگر، فرد باید از معیارهای یک ازدواج موفق، آگاهی کافی داشته باشد و ویژگی‌های یک همسر شایسته و لایق را بشناسد و از ملاک‌های اساسی و غیراساسی، اطلاع کافی داشته باشد؛ تا هنگام جمع‌بندی و تصمیم‌گیری، بتواند ملاک اساسی را فدای ملاک غیراساسی نکند.

برای این کار، باید با مطالعه یا با مشورت با افراد با تجربه، از هدف ازدواج، شرایط ازدواج و معیارهای همسر لایق و مناسب، شناخت لازم را به دست آورده؛ نه این که به محض مشاهدة فردی که به چشم ظاهربین او مناسب آمد، در فکر ازدواج با او غوطه‌ور شود و خواستگاری از او را طراحی کند و به طور مستقیم یا غیرمستقیم به سراغ او رفته، دربارة چگونگی طرح درخواست خود از او، برنامه‌ریزی کند.



خانواده‌ها و والدین نیز باید آمادگی کافی برای خواستگاری را داشته باشند. هر خانواده‌ای از جایگاه و موقعیت اجتماعی خاصی برخوردار است و عزت و شأن خانوادگی آنها، از اهمیت زیادی برخوردار است و اگر برای فرزندشان اقدامی می‌کنند، نمی‌خواهند با پاسخ صریح و غیرمناسب - با عزت و شخصیت خانوادگی و اجتماعی‌شان – رو‌به‌رو شوند؛ بلکه می‌خواهند اگر اقدامی کردند و پاسخ منفی هم گرفتند، شأن و منزلت اجتماعی و خانوادگی‌شان زیر سؤال نرود. بنابراین، قبل از اقدام به خواستگاری، باید دربارة احتمال توافق و پاسخ مثبت طرف مقابل و عدم توافق، فکر کند. اگر خانواده‌ها به علت‌های مختلف، نتوانند دربارة ازدواج فرزندشان در زمان حاضر بیندیشند، سخن از خواستگاری، بیهوده به نظر می‌رسد. بنابراین، یا باید آن را به تاخیر اندازد یا به فکر فراهم کردن شرایط باشند.


خواستگاری، محرمانه باشد.

مراسم خواستگاری اولیه، در حد ممکن، باید خصوصی و محرمانه باشد؛ بدین معنی که غیر از دو خانوادة پسر و دختر، افراد دیگری، نباید از موضوع خواستگاری مطلع شوند و به قول معروف، بهتر است از ابتدا قضیة خواستگاری را جار نزنند و بر سر زبان‌ها نیندازند؛ تا اگر - به هر دلیلی - توافقی حاصل نشد، یا طرفین همدیگر را نپسندیدند و ازدواج پا نگرفت، افراد به گمانه زدن‌های بی‌مورد و بی‌دلیل نپردازند؛ زیرا گاهی با مطرح شدن احتمالات بی‌اساس و غیرواقعی و تهمت زدن‌های مختلف، زمینة کاهش اعتبار فردی و خانوادگی یکی از دو طرف به وجود می‌آید و باعث لطمه زدن به آبروی اجتماعی افراد و خانواده‌ها می‌شود؛ مثلاً می‌گویند: لابد در دختر یا پسر عیبی بوده که او را نپسندیده‌اند و ازدواج سر نگرفته است و با تبدیل کردن کاه به کوه و بزرگ‌نمایی موضوع و ارتباط مسئله‌ای فرعی و غیرمرتبط با اصل ماجرا، آینده یکی از دو طرف را خراب می‌کنند و چه بسا شایعه‌سازی‌های دیگری را به دنبال داشته باشد و زمینة توافق‌های موارد بعدی را نیز از بین ببرد و به طور کلی، به اعتبار و آبروی حداقل یکی از دو خانواده، لطمه وارد می‌شود. بر همین اساس است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دربارة چگونگی خواستگاری می‌فرماید:

«اظهر انکاح و احفظ الخطبه؛ ازدواج و مراسم نکاح و عروسی را آشکارا برگزار کنید؛ ولی خواستگاری را محرمانه و خصوصی نگاه دارید».

خواستگاری مستقیم نباشد

مرد نباید درخواست و تقاضای ازدواج با فرد مورد نظر را به طور مستقیم با او درمیان بگذارد؛ بلکه باید اجازه دهد تا از طریق خانواده‌اش یا فرد دیگری- که از اعتبار اجتماعی کافی و موقعیت و جایگاه مناسب برخوردار است - این تقاضا مطرح شود؛ زیرا ازدواج، امر مقدسی است. بنابراین، خوب است که مقدمات آن هم بر پایه‌های صحیح اخلاقی و ارزشی و در هاله‌ای از حیای پسندیده قرار گیرد.

ازدواج دکترشریعتی


ازدواج، یک معاملة مادی و تبادل کالا نیست که با هر کلام و عملی که نشانة رضایت دو طرف باشد، بتوان آن را انجام داد و به اجرا درآورد؛ بلکه مقدمة یک زندگی طولانی و دارای جنبه‌های مختلف روانی و معنوی است که زمینة آرامش و تکامل دو طرف را فراهم می‌کند. پس پایه‌ها و مقدمات آن - مانند خواستگاری - نیز باید در یک محیط آرام، بدون احساسات و مبتنی بر عقل و اندیشه، شکل گیرد.

معمولاً خواستگاری‌های مستقیم، برخاسته از شور و اشتیاق غیرعقلانی است و سیطرة احساسات زودگذر در آنها کاملاً به چشم می‌خورد.

این نوع خواستگاری‌ها که معمولاً مخفیانه و به دور از اطلاع و آگاهی خانواده‌ها انجام می‌گیرد، به جای این که زمینة ازدواج موفق را فراهم کند؛ تا به آشنایی با یکدیگر منجر شود، تنها موجب ارضای نیازهای جنسی و جسمی شده، وابستگی دو طرف را به هم شدت داده، در نتیجه، چشم و گوش هر یک از دو طرف را از شناخت دقیق و آگاهی از نقاط ضعف و قوت طرف مقابل، مسدود می‌کند و اجازه نمی‌دهد تا آنان دربارة نقایص، کمبودها و ضعف‌های طرف مقابل بیندیشند؛ زیرا با عینک محبت و علاقه به طرف مقابل، به شناسایی یکدیگر می‌پردازند و طبیعی است که چنین عینکی، مانع از شناخت صحیح، دقیق و مناسب خواهد شد.

بنابراین، توصیة می‌شود که خواستگاری به طور رسمی و از طریق خانواده‌ها و با نظارت و آگاهی آنها انجام گیرد

خواستگاری باید از طرف مرد باشد

خواستگاری باید از سوی مرد و خانوادة او انجام گیرد؛ زیرا چنین اقدامی، منطبق با حفظ شئونات و احترام به شخصیت و ویژگی‌های زن و جنس مؤنت است. در طبیعت زن، حیا و میل به محبوب واقع شدن، نهادینه شده است و در طبیعت مرد جلب و تمنا و کشش به سوی زن، سرشته شده است. می‌توان گفت که تقریباً در تمام فرهنگ‌ها و جوامع، بر اساس این اصل فطری و طبیعت انسانی، به کرامت، عزت و حیای زن، ارج ‌نهاده می‌شود و زن ضمن پذیرش این طلب و تمنا، عزت، شخصیت و احترام را محفوظ داشته، خود را از ابتذال و بی‌بند و باری، دور نگاه می‌دارد. جنس ماده در همة موجودات، بر مبنای اقتضای طبیعی و غریزی که خداوند در همة جانداران به ودیعه گذاشته، پذیرای عشق و ناز و جلوه‌گری است. به هر حال، طلب و تقاضا از طرف مرد و رضایت یا مخالفت از سوی زن، در اولین اقدام برای تشکیل خانوده، یعنی خواستگاری، آشکار می‌شود. بنابراین، خواستگاری باید با در نظر گرفتن شخصیت و حفظ حیثیت و ویژگی‌های خاص و منحصر به فرد هر یک از دو طرف - که مطابق با امور غریزی و طبیعی هر یک از دو جنس مذکر و مؤنث است - انجام می‌گیرد. استاد شهید مطهری در تحلیلی زیبا و با تکیه بر جنبه‌های زیستی و جنبه‌های روان‌شناختی، چنین می‌نویسد: «این که قدیم الایام مردان به عنوان خواستگاری نزد زن می‌رفته‌اند و از آنها تقاضای همسری می‌کرده‌اند، از بزرگ‌ترین عوامل حفظ حیثیت و احترام زن بوده است. طبیعت، مرد را مظهر طلب و عشق و تقاضا آفریده است و زن را مظهر مطلوب بودن و معشوق بودن. طبیعت، زن را گل و مرد را بلبل، زن را شمع و مرد را پروانه، قرار داده است. این، یکی از تدابیر حکیمانه و شاهکارهای خلقت است که در غریزة مرد، نیاز و طلب و در غریزة زن، ناز و جلوه، قرار داده است؛ ضعف جسمانی زن را در مقابل نیرومندی جسمانی مرد، با این وسیله، جبران کرده است. خلاف حیثیت و احترام زن است که به دنبال مرد بدود؛ [اما] برای مرد، قابل تحمل است که از زن خواستگاری کند و جواب رد بشنود و آن گاه از زن دیگری خواستگاری کند و جواب رد بشنود؛ تا بالاخره زنی رضایت خود را به همسری با او اعلام کند؛ اما برای زن که می‌خواهد محبوب و معشوق و مورد پرستش باشد و از قلب مرد سر در آورد، تا بر سراسر وجود او حکومت کند، قابل تحمل و موافق غریزه نیست که مردی را به همسری خود دعوت کند و احیاناً جواب رد بشنود و سراغ مرد دیگری برود.



حال ممکن است:

1-کسی این سوال را در ذهن داشته باشد که اتفاق می افتد پسری از ترس اینکه جواب رد را از دختری خاص بشنود به خواستگاری نرود در صورتی که آن دختر تمایل ازدواج با آن پسر را داشته باشد. اگر دختر اقدام کند امکان ازدواج وجود دارد و درغیر اینصورت امکان ازدواج از بین می رود.

2-ممکن است دختری در محدوده شناخت جغرافیایی و محل زندگی  اصلا خواستگار نداشته باشد.

در این دو حالت چه باید کرد؟

در حالت اول می توان اطرافیان با زیرکی خاص و ترتیب اقداماتی مسئله را عملی کنند.

در حالت دوم باید گفت که با پیشرفت تکنولوژی و ابزار اطلاع رسانی و آگاهی و استفاده از ابزار و امکانات تا حدود زیادی مشکل حل شده است.

زن و مرد هر دو محدوده ای برای معرفی شان به جامعه وجود دارد، هرچه این محدوده گسترش و توسعه یابد و بزرگتر شود. تقاضا برای خواستگاری بیشتر می شود.

دختری که فقط در فضای خانه است، فقط فامیل های درجه اول او را می بینند.

دختری که به کلاس های مختلف از جمله دانشگاه و یا در کلاس های دیگری شرکت می کند، در معرض خواستگاری بیشتری قرار می گیرد.

هرچه این محدوده بزرگتر و بزرگتر شود، احتمال خواستگاری و ازدواج بیشتر و بیشتر خواهد شد.

اینترنت فضایی است که انسان را از محدود محله و شهری خودش فراتر می برد و ضریب پیوند را افزایش می دهد. ناگفته نماند که هرچه شناخت های دو نفر از هم بیشتر باشد خطر ناپایداری پیوند هم کمتر است و از این لحاظ خطر ناپایداری پیوندهای اینترنتی هم بیشتر خواهد بود. زیرا هرچه دو نفری را که از طریق اینترنت  با هم آشنا می شوند از هم شناخت پیدا کنند، بازهم مسائلی مبهم برای طرفین باقی می ماند.

در پایان لازم می دانم سایت (ایران زندگی) را که بصورتی مطلوب و زیبا در صدد افزایش پیوند جوانان همت گماشته است، معرفی نمایم.

http://www.iranzendegi.com/fa/default.aspx

آی انسان مهدی سهیلی

آی ... انسان!

آی سوار سرکش مغرور!

آی شتابان رهرو گمراه!

آی بغفلت مانده ی خود خواه!

هان..!عنان برکش سمند باد پایت را

نیک بنگر گوشه ای از بیکران ملک خدایت را

لحظه ای با چشم بینش کهکشان ها را تماشا کن

چشم سر بربند

چشم دل بگشای

روشنان بیشمار آسمان ها را تماشا کن

هر چه بالاتر پری این آسمان را انتهایی نیست

بیکران آفرینش رابجز جان آفرین فرمانروایی نیست

جاده های کهکشان تابی نشان جزرد پایی نیست

زیر سقف آفرینش-

صد هزاران جرم رخشان است کز چشم تو پنهان است

اینهمه نقش عجب را نقشبندی هست بیمانند

کوردل آنکس که پندارد خدایی نیست

آی... انسان!

آی سوار سرکش مغرور!

گر بزیر پا در آری «ماه» و «مریخ» و «ثریا» را

کی توان با جسم خاکی رفت تا عرش خداوندی؟

بارگاه حقتعالا را بجز یکتا پرستی رهنمایی نیست

***

هر ستاره در دل شب میزند فریاد:

این جهان آفرینش را خدایی هست

در پس این قدرت بی انتها قدرت نمایی هست

بال خاکی بشکن و بال خدایی ساز کن ای رهرو گمراه

تا به پیمایی فضای بیکران کبریایی را

دیو شهوت را بکش،پای هوس بربند

بنده شو ای سرکش خودخواه

تا بمرغ جان تو بخشند پرواز خدایی را

خویش را گر نیک بشناسی-

میزنی بر کهکشانها خیمه گاه پادشایی را

***

آی... انسان!

اینکه پنداری به اقبال طلا جاوید خواهی ماند

گوش دل بر خاک نه تا بشنوی فریاد قارون را

آن نگونبختی که پردکرد از طلا صحرا وهامون را

اینک اینک میزند فریاد:

جای زر،صندوق چشمم خانه مار است

سینه ام از خاک گورستان گرانبار است

***

ای بغفلت مانده ی خودخواه!

آید آنروزی که بینی بار و برگت نیست

چاره جز تسلیم در چنگال مرگت نیست

آن زمان فریاد برداری:

کاین طلاها غارتی از رنگ زرد دردمندانست

اینهمه یاقوت آتش رنگ-

آیتی از خون دلهای پریشانست

توده ی سیمین مروارید-

یادگار صد هزاران چشم گریانست

***

آی... انسان!

ای طلاها را خدا خوانده!

ای بزر دلبسته،وز راه خدا مانده!-

روزگاری میرسد کز خاک بر خیزی

از ره درماندگی خاک قیامت را بسر ریزی

تا که چشمت بر عذاب جاودان افتد

چون گراز زخم خورده،مضطرب هر سوی بگریزی

***

بنگری چون پیش چشمت راست،صحرای قیامت را

برکشی از بیم کیفر،تلخ فریاد ندامت را

کای خدا راه رهایی کو؟

از چنین سوزنده آتش ها-

سایبان از رحمت و لطف خدایی کو؟

ناگهان آید سروش از غیب:

ای سیه روز سیه کردار!

زرپرستان و ستمکاران بد آئین وبدخو را

دربساط عدل ما آسوده جانی نیست

کیفر غولان مردم خوار

جز عذاب جاودانی نیست

آی... انسان!

ای بسا شب مست خفتی در کنار کیسه های زر

لیک دانستی ندانم یا ندانستی

سفره ی همسایه ی بیمار،بی نان بود

جای نان در پیش چشم کودکانی خرد

ناله بود و دردبود و چشم گریان بود

***

آی... انسان! سرکشی بس کن

عقربکهایزمان در صد هزاران سال

بر شمرده تک نفسهای بسی فرعون و قارون را

چشم ماه و دیده ی خورشید-

دیده بیرون از شماره،بازی گردنده گردون را

***

میبرد شط زمان مارا

مهلت دیدار بیش از پنجروزی نیست

دل منه بر شوکت دنیا

این عروس دلربا غیر از عجوزی نیست

این طلایی را که تو معبود میخوانی

جز بلای خانه سوزی نیست

***

روزو شب شط زمان جاریست

آنچه میماند از این شط خروشان نیک کرداریست

خاطری را شاد باید کرد

جای سیم و زر دلی باید بدست آورد

آزمندی ها زبیماریست

زر پرستی آتش اندوزیست

رستگاری در سبکباریست

 

مهدی سهیلی:

منبع: http://www.iranactor.com

در سوگ امام عزت و سربلندی

شرط بو که بی تو برگـم داوار بو

سفــیدی روژم و رنـگ شاوار بو


کــزکــز بنیــشم کــزه جــرگـم بو
جیـــایی ای تــو روز مــرگـــم بـو


در سوگ امام عزت و سربلندی



رجب ماه شرافت و کرامت انسان

رجب چیست؟

سه ماه رجب، شعبان و رمضان شرافت زیادی دارند و در فضیلت آنها روایات بسیاری وارد شده است. ماه رجب، هفتمین ماه قمری است.

ماه مبارک رجب،ماهِ نزول رحمت الهى و ماهِ مولودِ کعبه است.پیامبر اکرم(ص) فرمودند:

«ماه رجب برای امت من "ماه استغفار" است. ماه رجب ماه بزرگ خدا است و ماهى در حرمت و فضیلت به آن نمى‌رسد و جنگیدن با کافران در این ماه حرام است. رجب، ماه خدا و شعبان، ماه من و رمضان، ماه امت من است. کسی که یک روز از ماه رجب را روزه گیرد، مستوجب خشنودی خداوند گردد، غضب الهی از او دور می‌گردد و دری از درهای جهنم به روی او بسته می‌شود.»

به ماه رجب، "رجب الأصب"، یعنی ماه ریزش رحمت خداوند بر مردم نیز می‌گویند.



در روایت از معصوم(ع) است که: «رجب، نام نهری است در بهشت که از عسل شیرین‌تر و از شیر سفیدتر است و هر کس در این ماه روزه بگیرد، از آب آن نهر می‏نوشد». در حدیث دیگری آمده است که: «هر کس سه روز آن را روزه دارد بهشت بر او واجب گردد.»

ابن عباس می ‏گوید:«هرگاه ماه رجب فرا می رسید،رسول الله(ص)به مسلمانان دستور گِردهمآیى میداد و عظمت این ماه رابه آنان، تذکّر میداد.»

 

رویدادهای ماه رجب

حوادث تاریخی و مذهبی بسیاری در ماه رجب روی داده است که در زیر به آن اشاره می‌شود:

1-روز اول: ولادت حضرت امام محمد باقر علیه السلام در سال 57 هـ.ق ؛

2-روز سوم: شهادت امام علی النقی (هادی) علیه السلام در سال 254؛

3-اولین شب جمعه: لیلة الرغائب؛

4-روز دهم: ولادت امام محمد تقی (جواد الائمه) علیه السلام در سال 195؛

5-روز سیزدهم: میلاد امیرالمؤمنین علی (ع) در کعبه؛

6-روز هجدهم: وفات ابراهیم فرزند پیامبر اکرم (ص) در سال دهم هجری؛

7-روز بیست و پنجم: شهادت امام موسی بن جعفر علیه السلام در سال 182؛

8- روز بیست و هفتم: مبعث پیامبر گرامی (ص)؛

اعمال ماه رجب

ماه رجب، از جمله ایام مورد عنایات خداوند متعال است که در فضیلت آنها روایات بسیاری وارد شده است


وجود روایات و احادیث بسیار در بیان عظمت و شرافت ماه مبارک رجب، آن را جزو ایام خاص برای انجام اعمال و عبادات مخصوص

به خود قرار داده است.

 1 ـ روزه گرفتن

امام صادق (ع) فرمود:«وقتى که حضرت نوح علیه‏السلام سوار بر کشتى شد، اوّلین روز از ماهِ رجب بود، به همراهانش دستور داد که این روز را روزه بگیرند و سپس فرمود: روزه‏ى این روز تا سال آینده، روزه‏گیر را از آتش دور مى‏کند و فردى که هفت روز از این ماه را روزه بگیرد درهاى عذاب به روى او بسته می‏شود.»

و پیامبر اکرم صل ‏الله‏ علیه‏ و‏آله درباره‏ى روزه‏ى این ماه فرموده است: «آن که یک روز این ماه را روزه بدارد، از ناراحتى قیامت ایمن خواهد بود.»

از حضرت موسى بن جعفر (علیهماالسلام) روایت شده است که: «هر کس یک روز از ماه رجب را روزه بگیرد، آتش جهنم یک سال، از او دور شود و هر کس سه روز از آن را روزه بگیرد بهشت بر او واجب می‌گردد» و همچنین فرمود که: «رجب نام نهرى است در بهشت که از شیر سفیدتر و از عسل شیرین‌تر است. هر کس یک روز از رجب را روزه بگیرد، البته از آن نهر بیاشامد».

خوب است سه روز از این ماه را که پنجشنبه و جمعه و شنبه باشد روزه گرفته شود. زیرا که روایت شده هر کس در یکى از ماه‌هاى حرام، این سه روز را روزه بدارد حق تعالى براى او ثواب نهصد سال عبادت بنویسد.

علامه‏ ى مجلسى در مورد ثواب روزه‏ى ایام ماه رجب و به تعدادِ روزهایى که مؤمنین در این ماه روزه مى‏گیرند، ثمراتِ قابل توجّهى را برشمرده است که بیان آن‏ها مفصل است.

از سالم روایت شده است که گفت: در اواخر ماه رجب که چند روز از آن مانده بود، خدمت امام صادق(ع) رسیدم. وقتی نظر مبارک آن حضرت بر من افتاد فرمود: «آیا در این ماه روزه گرفته‌اى؟» گفتم: «نه والله اى فرزند رسول خدا». فرمود: «آنقدر ثواب از تو فوت شده است که قدر آن را به غیر از خدا کسى نمى‌داند. بدرستى که این ماهى است که خدا آن را بر ماه‌هاى دیگر فضیلت داده و حرمت آن را عظیم نموده و گرامی داشتن روزه دار را در این ماه بر خود واجب گردانیده است». پس گفتم: «یابن رسول الله اگر در باقیمانده این ماه روزه بدارم آیا به بعضى از ثواب روزه‌داران آن نائل مى‌گردم؟» فرمود: «اى سالم! هر کس یک روز از آخر این ماه را روزه بدارد خدا او را ایمن گرداند از شدت سکرات مرگ و از هول بعد از مرگ و از عذاب قبر و هر کس دو روز از آخر این ماه را روزه بگیرد از صراط به آسانى بگذرد و هر کس سه روز از آخر این ماه را روزه بگیرد ایمن گردد از ترس بزرگ روز قیامت و از شدت‌ها و هول‌هاى آن روز و برات بیزارى از آتش جهنم به او عطا کنند».

2 ـ صدقه دادن

صدقه دادن به مساکین به اندازه‏ى یک مُدْ طعام توسط کسانى که وسعت مالى دارند، کسانى که توانایى مالى ندارند هر مقدار از تسبیحات و اذکار را مى‏توانند بخوانند.



3 ـ دعا خواندن

از جمله خواندن این دعا که حضرت امام صادق (ع) به «معلى بن خنیس» تعلیم داد که بعد از نماز صبح و عشا بخواند: «یا من ارجوه لکلّ خیر و امَن سخطه عند کل شرّ، یامن یعطى الکثیر بالقلیل، یا من یعطى من سأله، یا من یعطى من لم یسئله و من لم یعرفه تحنّنا منه و رحمة اعطنى بمسئلتى ایّاک جمیع خیرالدّنیا و جمیع خیر الآخرة واصرف عنّى بمسئلتى ایّاک جمیع شرّ الدّنیا و شرّ الآخرة فانّه غیر منقوص ما اعطیت و زدنى من فضلک یا کریم یا ذاالجلال و الاکرام، یا ذاالنعماء والجود، یا ذالمنّ و الطَّول، حرّم شیبتى على النّار.»



مستحب است که در تمام ایام ماه رجب دعای ذیل را که از امام زین العابدین(ع) روایت شده خوانده شود: «"یَا مَنْ یَمْلِکُ حَوَائِجَ السَّائِلِینَ وَ یَعْلَمُ ضَمِیرَ الصَّامِتِینَ لِکُلِّ مَسْأَلَةٍ مِنْکَ سَمْعٌ حَاضِرٌ وَ جَوَابٌ عَتِیدٌ اللَّهُمَّ وَ مَوَاعِیدُکَ الصَّادِقَةُ وَ أَیَادِیکَ الْفَاضِلَةُ وَ رَحْمَتُکَ الْوَاسِعَةُ فَأَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَقْضِىَ حَوَائِجى لِلدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَىْ‌ءٍ قَدِیرٌ ».

همچنین دعایی را که از امام صادق(علیه السلام) روایت شده، خوانده شود: «خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَى غَیْرِکَ وَ خَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلا لَکَ وَ ضَاعَ الْمُلِمُّونَ إِلا بِکَ وَ أَجْدَبَ الْمُنْتَجِعُونَ إِلا مَنِ انْتَجَعَ فَضْلَکَ بَابُکَ مَفْتُوحٌ لِلرَّاغِبِینَ وَ خَیْرُکَ مَبْذُولٌ لِلطَّالِبِینَ وَ فَضْلُکَ مُبَاحٌ لِلسَّائِلِینَ وَ نَیْلُکَ مُتَاحٌ لِلْآمِلِینَ وَ رِزْقُکَ مَبْسُوطٌ لِمَنْ عَصَاکَ وَ حِلْمُکَ مُعْتَرِضٌ لِمَنْ نَاوَاکَ عَادَتُکَ الْإِحْسَانُ إِلَى الْمُسِیئِینَ وَ سَبِیلُکَ الْإِبْقَاءُ عَلَى الْمُعْتَدِینَ اللَّهُمَّ فَاهْدِنِى هُدَى الْمُهْتَدِینَ وَ ارْزُقْنِى اجْتِهَادَ الْمُجْتَهِدِینَ وَلا تَجْعَلْنِى مِنَ الْغَافِلِینَ الْمُبْعَدِینَ وَ اغْفِرْ لِى یَوْمَ الدِّینِ».

نیز از امام صادق (ع) روایت شده که در ماه رجب این خوانده شود: «اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ صَبْرَ الشَّاکِرِینَ لَکَ وَ عَمَلَ الْخَائِفِینَ مِنْکَ وَ یَقِینَ الْعَابِدِینَ لَکَ اللَّهُمَّ أَنْتَ الْعَلِىُّ الْعَظِیمُ وَ أَنَا عَبْدُکَ الْبَائِسُ الْفَقِیرُ أَنْتَ الْغَنِىُّ الْحَمِیدُ وَ أَنَا الْعَبْدُ الذَّلِیلُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ امْنُنْ بِغِنَاکَ عَلَى فَقْرِى وَ بِحِلْمِکَ عَلَى جَهْلِى وَ بِقُوَّتِکَ عَلَى ضَعْفِى یَا قَوِىُّ یَا عَزِیزُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْأَوْصِیَاءِ الْمَرْضِیِّینَ وَ اکْفِنِى مَا أَهَمَّنِى مِنْ أَمْرِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.»

همچنین است خواندن دعاى مخصوص این ماه، هر روز.

 

 4 ـ زیارت امام حسین علیه السلام

از امام جعفر صادق(ع) روایت شده است که: هر کس امام حسین (ع) را در روز اول رجب زیارت کند، خداوند او را بیامرزد. البته قابل ذکر است که زیارت از راه دور هم مورد قبول است؛ ان شاء الله.


 

 5 ـ زیارت ثامن الحجج حضرت على بن موسى الرضا علیهماالسلام

 

 6 ـ انجام عمره

 

به جای آورن عمل عمره (یا به قول معروف حج عمره) در این ماه بسیار تأکید شده است.

 7 ـ تکرار استغفار و اذکار

 

ــ هزار بار «لا اله الاّ اللّه» ؛ از نبی مکرم (ص) روایت است: کسى که در ماه رجب هزار مرتبه "لا إِلَهَ إِلا اللهُ" بگوید خداوند عز و جل براى او صد هزار حسنه عطا کند و براى او صد شهر در بهشت بنا فرماید.

ــ صد بار «استغفراللّه الذى لا اله الاّ هو وحده لاشریک له و اتوب الیه» ؛ از حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه و آله) روایت شده که: هر کس در ماه رجب صد مرتبه بگوید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ» و آن را به صدقه ختم فرماید حق تعالى براى او به رحمت و مغفرت و کسى که چهار صد مرتبه بگوید بنویسد براى او اجر صد شهید عطا فرماید.

ــ هزار مرتبه «استغفراللّه ذالجلال والاکرام من جمیع الذّنوب و الآثام» ؛

ــ روایت است کسى که در رجب در صبح هفتاد مرتبه و در شب نیز هفتاد مرتبه بگوید: "أَسْتَغْفِرُ اللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ" و پس از اتمام ذکر، دست‌ها را بلند کند و بگوید: "اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِى وَ تُبْ عَلَىَّ" اگر در ماه رجب بمیرد خدا از او راضى باشد و به برکت ماه رجب، آتش او را مس نکند.

ــ از امام صادق(ع) روایت است که حضرت رسول اکرم(ص) فرمود : «ماه رجب، ماه استغفار امت من است. پس در این ماه بسیار طلب آمرزش کنید که خدا آمرزنده و مهربان است؛ و رجب را "أصب" مى‌گویند زیرا که رحمت خدا در این ماه بر امت من بسیار ریخته مى‌شود پس بسیار بگوئید: أَسْتَغْفِرُ اللهَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ.».

ــ ابن بابویه روایت کرده است که اگر شخصی قادر بر آن نباشد هر روز صد مرتبه این تسبیحات را بخواند تا ثواب روزه آن را دریابد: سُبْحَانَ الإله ِ الْجَلِیل ؛ سُبْحَانَ مَنْ لا یَنْبَغِى التَّسْبِیحُ إِلا لَهُ سُبْحَانَ الْأَعَزِّ الْأَکْرَمِ سُبْحَانَ مَنْ لَبِسَ الْعِزََّ وَ هُوَ لَهُ أَهْلٌ .

 

 8 ـ نماز

ــ در هر شب ماه رجب، دو رکعت نماز بدین ترتیب خوانده شود:

الف) در هر رکعت بعد از حمد، سه مرتبه سوره‏ ى کافرون و یک مرتبه سوره‏ ى اخلاص.

ب) پس از نماز این دعا خوانده شود: «لا اله الاّ اللّه وحده لاشریک له، لهُ الملک و له الحمد، یحیى و یمیت و هو حىّ لایموت بیده الخیر و هو على کل شى‏ءٍ قدیر و الیه المصیر ولاحول ولا قوّة الاّ باللّه العلى العظیم. اللّهمّ صلّ على محمد النبىّ الاُمىّ و آله» و سپس حاجت خود را از خداى سبحان طلب کند.».

ــ سید بن طاووس از حضرت رسول اکرم(ص) روایت کرده که: هر کس در روز جمعه ماه رجب، مابین نماز ظهر و عصر، چهار رکعت نماز بگزارد و در هر رکعت حمد یک مرتبه و آیة الکرسى هفت مرتبه و قل هو الله أحد پنج مرتبه بخواند، و  سپس ده مرتبه بگوید: «أَسْتَغْفِرُ اللهَ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ» حق تعالى براى او از روزى که این نماز را گزارده تا روزى که بمیرد هر روز هزار حسنه به او عطا فرماید، و او را به هر آیه‌ای که خوانده شهرى در بهشت از یاقوت سرخ و به هر حرفى قصرى در بهشت از دُرّ سفید دهد و تزویج فرماید او را حورالعین و از او راضى شود.

ــ از حضرت رسول اکرم(ص) روایت شده است که: هر کس در یک شب از شب‌هاى ماه رجب ده رکعت نماز به این نحو که در هر رکعت حمد و قل یا ایها الکافرون یک مرتبه و توحید سه مرتبه بخواند، خداوند گناهان او را می‌آمرزد.

 

 9 ـ عمل لیلة الرغائب

اولین شب جمعه‏ ى ماه مبارک رجب(لیلة الرَغائب)نامیده شده است که فضائل بسیارى براى این شب برشمرده‏اند و دستور مخصوص این عمل، چنین است:



روز پنجشنبه را روزه بگیرد. بین نماز مغرب و عشا دوازده رکعت نماز دو رکعتى بدین ترتیب بخواند:

الفـدر هر رکعت بعد از حمد، سه مرتبه سوره‏ى قدر و دوازده مرتبه سوره‏ى اخلاص.

ب ـ بعد از هر نماز بگوید: «اللّهم صلّ على محمد النبّى الاُمّى و على آله».

ج ـ آن گاه سجده کند و 70 مرتبه بگوید:«سبّوحٌ، قُدّوسٌ،رب الملائکة والرّوح»سپس از سجده برخیزد و بگوید:«ربّ اغفر وارحم و تجاوزعمّا تعلم انّک انت العلى العظیم».

د ـ باردیگر به سجده رود و 70 بار بگوید: «سبّوح، قدّوس، ربُّ الملائکة والروح» و درپایان حوائج خود را درخواست کند.

 

10 ـ خواندن سوره توحید

سید بن طاووس در اقبال از حضرت رسول اکرم(ص) فضیلت بسیاری براى خواندن سوره قل هو الله أحد نقل کرده است که ده هزار مرتبه یا هزار مرتبه یا صد مرتبه در این ماه تلاوت شود. و نیز روایت کرده که هر کس در روز جمعه ماه رجب صد مرتبه سوره قل هو الله أحد را بخواند براى او در قیامت نورى شود که او را به بهشت بکشاند.

ارجاع

برای شب اول این ماه عزیز و نیز شب ها و روزهای آن نیز اعمال دیگری برشمرده اند که مخاطبین ارجمند را به کتب مرتبط (از جمله مفاتیح الجنان) ارجاع می‏دهیم.

منبع: http://www.fetrat.com

ماه شب تار بی قراران

کسی که  ماه  شب تار  بی قراران  شد

انیس جان و  شــفابخش قلب یاران شد

نفوذ چشم و پیامش به جان اثر می کرد

همان  که  دلبر و  دلدار رهسپاران  شد

نه قلب پیر و جــوان پر شد  از محبت او

صمیم   قلب   مصفای   نو نهالان   شد

به سردی دی و بهمن که  ناله یخ میزد

صفای  آمــدنش   گرمی   بهـاران   شد

وجود مـردم  ایران  ز  دوریش  غمـــناک   

حبیب اهل دل  و  پیــر  این جماران شد

در آن زمان که ستم  پرده ســیاهی بود  

امید  بخش    قلوب   امیـــد واران   شد

چنان که روز ورودش بهـشت زهــرا رفت

گل  همیشه  بهاری  به  لاله زاران  شد

خوشا صفای زمانی که  ماه  بهمن  بود

تو  آمـــدی   و  دل  انقلاب  خندان  شد

«حمید»  اگـر چه نبــودی به دیدنت لایق 

ولی به  غمزه چشمت زجان نثاران شد

 حمیدرضا فاطمی - 12 بهمن 85

 

تا زنده ایم . . .

آماده ی رفتنم  دیر آمده ای

   در حال شکستنم دیر آمده ای

       این را که به روی شانه ها می آرند

           تابـوت دل  من  است دیــر آمــده ای

تابوت دل

شاخه گل رزی که درزمان حیات به کسی می دهید ، به مراتب بهتر ازیک دسته گل ارکیده ای است که روی سنگ قبر او می گذارید.

در زمانی که وفا قصه برف به تابستان است و صداقت گل نایابی است و در آئینه چشمان شقایق ها نیز، عابر ظالم و بی عاطفه ی غم جاریست، به چه کس باید گفت: با تو خوشبخت ترین انسانم؟؟!!

زمان! به من آموخت که دست دادن معنی رفاقت نیست.... بوسیدن قول ماندن نیست..... و عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست . . .

قرآن من شرمنده ام

قرآن !

من شرمنده تو ام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "

چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است.



قرآن !

من شرمنده تو ام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .

یکی ذوق می کند که تو را بر روی برنج نوشته ،‌ یکی ذوق میکند که تو را فرش کرده ، ‌یکی ذوق می کند که تو را با طلا نوشته ، ‌یکی به خود می بالد که تو را در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و …  آیا واقعا خدا تو را فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟

قرآن!

من شرمنده تو ام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و تو را می شنوند ،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند .. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است . . .

قرآن !‌

من شرمنده تو ام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ، ‌خواندن تو از آخر به اول ،‌ یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کرده اند ، ‌حفظ کنی ، تا این چنین تو را اسباب مسابقات هوش نکنند .

خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .

آنان که وقتی تو را می خوانند چنان حظ می کنند ،‌ گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم.

 

با تشکر از دانشجوی عزیزم کیانوش غلامیان که هم اکنون مشغول فعالیت در عسلویه است.

دکتر شریعتی

در سرزمینی که سایه آدمهای کوچک بزرگ شد

در آن سرزمین آفتاب در حال غروب است!


نیایش

خدایا!
در این سرای آزمون و ابتلا، درمان باش تا دل ازایمان به تو پر کنیم و توشه از عمل نیک برگیریم و در آن دمادم حساب، یاورمان باش تا از عذابت برهیم و به رحمتت برسیم. امروز از لطف و نعمتت، و فردا از عفو و بخششت ما را بهره فراوان ده.
خدایا! همواره یاد آخرت و لحظه بازگشتمان را، در درونمان زنده دار تا به زندگی مجازی دنیا دل نبندیم و از آیات روشن تو درآن غافل نمانیم.
الهی! بدین بیداری از آتش دوزخ برهانمان.
بار الها! نورایمان را در درونمان بیفروز و بر اعمال نیک و کردار شایسته توفیقمان ده، تا بدان ایمان، هدایت یابیم و بدان عمل نیک کنیم و از نعمت و رحمت تو بهره مند شویم.
خدایا! تو منزّهی و حمد و سپاس تنها از آنِ توست.
خدایا! آن دم که سختی ها و رنج ها ما را در برگیرد و اندوه بر ما چیره شود و گرفتاری و شدت در بندمان سازد، دست به دعا برمی داریم و تو را می خوانیم.
خدایا!
تنها تو را مشکل گشا می دانیم و تنها از تو یاری می خواهیم. به درگاهت دست نیاز بلند می کنیم و بارها به اصرار، تو را می خوانیم تاگره از کارمان بگشایی، اندوهمان را بزدایی و از بند سختی ها رهایمان سازی.
خدایا، بارالها!
در پس این گره گشایی و اندوه زدایی ات نیز رهایمان مکن. مخواه که چون از درد رها شدیم، از یادت غافل شویم و چون از بند سختی رهیدیم، دست از درگاه تو نیز برداریم. ای مهربان! یادت را همیشه در دلمان زنده، و دست حاجتمان را تنها به درگاه خود گشوده دار.
آمین یا رب العالمین
منبع: http://www.hawzah.net

اعتماد به خدا

غروب یک روز بارانی زنگ تلفن به صدا در آمد.

زن گوشی را برداشت. آن طرف خط پرستار دخترش با ناراحتی خبر تب و لرز شدید دختر کوچکش را به او داد.

زن تلفن را قطع کرد و با عجله به سمت پارکینگ دوید،

ماشین را روشن کرد و به نزدیک ترین داروخانه رفت تا داروهای دختر کوچکش را بگیرد.

وقتی از داروخانه بیرون آمد، متوجه شد به خاطر عجله ای که داشته کلید را داخل ماشین جا گذاشته است.

زن پریشان با تلفن همراهش با خانه تماس گرفت. پرستار به او گفت که حال دخترش هر لحظه بدتر می شود. او جریان کلید اتومبیل را برای پرستار گفت. پرستار به او گفت که سعی کند با سنجاق سر در اتوموبیل را باز کند.

زن سریع سنجاق سرش را باز کرد، نگاهی به در انداخت و با ناراحتی گفت: ولی من که بلد نیستم از این استفاده کنم.

هوا داشت تاریک می شد و باران شدت گرفته بود. زن با وجود نا امیدی زانو زد و گفت: خدایا کمکم کن!

در همین لحظه مردی ژولیده با لباسهای کهنه به سویش آمد. زن یک لحظه با دیدن قیافه  مرد ترسید و با خودش گفت: خدای بزرگ، من از تو کمک خواستم آنوقت این مرد…!

زبان زن از ترس بند آمده بود، مرد به او نزدیک شد و گفت: خانم، مشکلی پیش آمده؟

زن جواب داد: بله، دخترم خیلی مریض است و من باید هرچه سریع تر به خانه برسم ولی کلید را داخل ماشین جا گذاشته ام و نمی توانم درش را باز کنم.

مرد از او پرسید که آیا سنجاق سر همراه دارد؟ و زن فورا سنجاق سرش را به او داد و مرد در عرض چند ثانیه در اتومبیل را باز کرد!

زن بار دیگر زانو زد و با صدای بلند گفت: خدایا متشکرم!

سپس رو به مرد کرد و گفت: آقا متشکرم، شما مرد شریفی هستید!

مرد سرش را برگرداند و گفت: نه خانم، من مرد شریفی نیستم. من یک دزد اتومبیل بودم و همین امروز از زندان آزاد شده ام!!!

خدا برای کمک به زن یک دزد فرستاده بود، آن هم یک دزد حرفه ای!

زن آدرس شرکتش را به مرد داد و از او خواست که فردای آن روز حتما به دیدنش برود

فردای آن روز وقتی مرد ژولیده وارد دفتر رئیس شرکت شد، فکرش را هم نمی کرد که روزی به عنوان راننده مخصوص در آن شرکت بزرگ استخدام شود . . .

منبع: http://www.shabederaz.blogsky.com

اعتماد به خدا

اگر خدا تو را به سوی پرتگاهی برد ،

به او اعتماد کن ،

زیرا یا از پشت تورا می گیرد و یا پرواز کردن را به تو می آموزد ...

"دکتر شریعتی"

 ***

تصمیمات خدا مرموزند،اما همواره به نفع ما هستند ...

 

یک لحظه بی هیاهو دل را طلب ز او کن

جز او مخواه از او او را طلب ز او کن

این نامه ی سیه را با سوز دل بسوزان

این رنگ تیرگی را با اشک شستشو کن

گمگشته ی تو درتوست خود را مزن به  کوری

بگشای چشم و او را در خویش جستجو کن

یک عمر در بر یار با غیر او نشستی

یک شب ز غیر بگذر با یار گفتگو کن

همچون نسیم تا کی آواره کو به کویی

آیینه باش خود را با یار روبرو کن...

منبع: http://dar-jostejooye-khoda.blogfa.com 

کتابهای دورانی که دانش آموز دبستان بودیم

نخستین روز درس


کتاب فارسی دوم دبستان سال 1339


تصمیم کبری


سرود ای ایران


نان


لاکپشت و مرغابی


گندم


خانواده هاشمی


کوکب خانم


راه پیروزی


رضا

شیر خر بخورید تا سالم بمانید.

تولید بستنی‌هایی با شیر خر در ایتالیا تبدیل به مد جدیدی در صنایع غذایی این کشور شده است.

محققان ایتالیایی دریافتند که شیر خر در کاهش وزن اضافه و نیز برای قلب بسیار مفید است.



این تحقیقات که توسط گروهی از دانشمندان دانشگاه ناپولی ایتالیا انجام شده است، نشان می دهد که شیر خر به دلیل داشتن مقدار زیادی امگا ۳ و کلسیوم که برای قلب انسان بسیار مفید هستند، در کاهش وزن انسان بسیار موثر است.

این بررسی ها نشان می دهد که مصرف روزانه این شیر باعث حفظ انرژی و در نتیجه آن نشاط انسان می شود.

اتحادیه کشاورزان ایتالیا در این باره گفت: یکی از جدیدترین مواد غذایی در صنعت تولید بستنی این کشور بستنی هایی از شیر خر است که تولید، عرضه و مصرف آن در مزارع این کشور به طور مستقیم انجام می شود.

در ادامه این گزارش آمده است که پیش بینی می شود مردم این کشور در سال جاری حدود ۲میلیارد یورو برای خرید این نوع بستنی هزینه کنند.

منبع: http://www.alamto.com

شرایط اخذ گواهینامه رانندگی زنان در عربستان

بالاخره و بعد از مدتها بحث و جدل، با رانندگی زنان در عربستان موافقت شد.

مجلس شورای عربستان با رعایت شرایط خاصی به زنان عربستانی این اجازه را داده است که این شرایط عبارتند از:

الف: شرائط عمومی

1-زن راننده حداقل 30 سال سن داشته باشد

2-ولی زن(شوهر یا پدرش)با رانندگی او رسما موافقت کنند

3-گرفتن گواهینامه از مرکز آموزش رانندگی مخصوص زنان

4-لباس زن راننده باید بدون هیچگونه زینت باشد

5-اجازه رانندگی زنان فقط شامل نواحی داخل شهر است و در بیرون شهر و حتی روستا ها و حومه شهر اعتبار ندارد مگر اینکه یکی از محارم همراه او باشد

6-زنان تنها از روز شنبه تا چهارشنبه، و از ساعت 7 صبح تا 8 شب اجازه رانندگی دارند. روزهای پنج شنبه و جمعه از ساعت 12 ظهر تا 8 شب

-7زن راننده حتما باید همراه خود تلفن داشته باشد تا در مواقع ضروری استفاده کند

8-تماس با مرکز رانندگی زنان هنگام بروز هرگونه مشکل مزاحمت یا خرابی اتومبیل

9-پرداخت مبلغ مشخصی به مرکز رانندگی زنان جهت هزینه نعمیرات و گواهینامه

ج:جرائم رانندگی

 الف:عمومی:

1-کسانیکه به هر دلیل با راننده زن صحبت کنند به حبس حداقل یک ماه همراه با جریمه مالی محکوم خواهند شد

2-کسانی که سعی در تحریک زنان راننده و اذیت کردن آنها در هنگام رانندگی از قبیل خارج کردن از جاده و.. نمایند به حبس حداقل 12 ماه همراه با جریمه مالی محکوم خواهند شد.

3-کسی که راه را بر رانندگان زن ببند به حبس به مدت یک روز همراه با چریمه مالی محکوم خواهند شد.

ب:جرائم راننده:

در صورت انجام هرگونه عمل مخالف با آداب وسنن و شرع از سوی رانندگان زن

بار اول گواهینامه به مدت 6 ماه توقیف می شود و جریمه بین 500 تا 1000 ریال محکوم می گردد.و همچنین تعهدی مبنی بر عدم تکرار از او اخذ خواهد شد

بار دوم اطلاع رسمی به ولی زن از طریق هیات امر به معروف و نهی از منکر

منبع: http://darvih.persianblog.ir

ناصر حجازی نوجوانی تا مرگ

بدون شرح
راهی که همه باید برویم
حجازی درون دروازه


حجازی کاپیتان



حجازی همراه تیم ملی ایران


حجازی میانسالی و تلفن همراه


حجازی و ساحل دریا


حجازی و پایان زندگی

زنی که یکی از میلیاردرهای ایران است.

سیده فاطمه مقیمی، اولین بانوی زن ایرانی است که توانست یک شرکت بین المللی حمل و نقل را به نام خود ثبت کند. در زمانی که انجام این کار بسیار دشوار می نمود و باورهای جامعه این هنجار را نا به هنجاری می پنداشت او توانست با روحیه خستگی ناپذیر و ایمان قوی آن را به انجام برساند.


او کسی است که نه فقط فعل خواستن بلکه فعل توانستن را برای خود صرف کند و این موفقیت را مرهون تلاش ها و پیگیری ها خود و حمایت های همه جانبه همسر خود می داند.

زنی مهربان که دوست دارد تجربیات خود را در اختیار زنان و دختران جوان قرار دهد.

سمت هایی که او تاکنون داشته و دارد سه دوره عضویت در هیئت مدیره انجمن صنفی شرکت های حمل ونقل بین المللی، دوازده سال عضویت و ریاست بخش حل اختلاف و رسیدگی به شکایات تجار و شرکت ها و تجار با هم و رانندگان از تجار و ... است که برای او جای بسی افتخار است که توانسته بیش از 95% این پرونده ها را با صلح وسازش طرفین مختومه کند.

او همچنین عضو انجمن های دوستی ایران و کشورهای مختلف و مدیرعامل انجمن ملی زنان کارآفرین وعضو گروه مطالعاتی و تحقیقاتی کریدور شمال- جنوب است. او تنها بانوی عضو هیئت نمایندگان اتاق بازرگانی و صنایع و معادن تهران و ایران است.

او می گوید:

من درسال 1358 دریک شرکت حمل و نقل بین المللی ابتدا در بخش ترجمه و بعد در بخش کامیون داری کارم را شروع کردم که مدت سه سالی که درآن شرکت بودم دوره کارآموزی برای من محسوب می شد. تا اینکه در سال 1361 تصمیم گرفتم به صورت مستقل کارکنم که این تصمیم تا مرحله اجرایی شدن دو سال طول کشید.

دلیل تأخیر در اخذ مجوز ثبت شرکت، سلیقه های شخصی و فکری بود و اینکه تا آن زمان در زمینه حمل و نقل هیچ زنی وارد بازار کار نشده بود. با وجود اینکه درقانون ذکر نشده که ممنوعیتی برای ثبت یک شرکت حمل و نقل بین المللی برای بانوان وجود دارد. بعد از دو سال هر وقت به دربسته می خوردم از پنجره وارد می شدم.  مراجعه به نهادهای مختلف درسال 1363 توانستم شرکت حمل و نقل خود را به ثبت برسانم.

دراین صورت شما اولین زن ایرانی هستید که مدیریت یک شرکت بین المللی حمل و نقل را به عهده گرفتید.؟

بله. درنظر بگیرید که هم ثبت و هم مدیریت شرکت حمل ونقل بین المللی.

تأثیر فعالیت های اقتصادی بر زندگی خانوادگی شما چگونه بود وچطور توانسته اید فعالیت های اقتصادی و امور زندگی را با هم بیامیزید؟

من منافاتی درعملکرد و یا کارکرد یک زن در بیرون از خانه و پذیرش مسئولیت درمنزل نمی بینم. درطول سنوات گذشته یک سری شغل های خاص برای خانم ها تعریف شده بود، مثل شغل معلمی چرا که اینطور تصور می شد یک معلم خانم هر روز تعداد ساعات مشخصی سر کار است و سه ماه تابستان را استراحت می کند و تعطیلات نوروز را هم درکنار خانواده است.

اما من تصور می کنم با برنامه ریزی دقیق و تنظیم برنامه می توان همه برنامه های خود را هماهنگ کرد. چه بسا خانم خانه داری که درخانه است و در بیرون از منزل کار نمی کند ولی همیشه احساس می کند از انجام کارهای خانه عقب افتاده است. من به عنوان زنی که تا دیرهنگام بیرون از خانه کارمی کند به صورت مرتب و منظم کار منزل را انجام می دهم. بطوریکه اگر کسی سرزده وارد خانه ام شود محال است که با خانه ای نامرتب روبرو شود.

به همین دلیل اعتقاد دارم که اگر مدیریت زمان و زمان بندی داشته باشیم راحتر می توانیم برنامه ها و کارهای خود را در ساعت تعیین شده انجام دهیم.

نقش خانواده ها را در امر کارآفرینی چگونه ارزیابی کنید؟

خانواده رکن اصلی یک جامعه است. اگر کسی بر اصول خانواده اعتقادی نداشته باشد نمی تواند به اصل جامعه هم اعتقاد پایدار داشته باشد.

بنابراین اگر کاری را شروع می کنیم در ابتدا باید به پایه و اساس زندگی که همان خانواده است توجه داشته باشیم. از طرفی اگر کسی به عنوان کارآفرین بخواهد وارد بازار کار شود تا حمایت خانواده را به همراه نداشته باشد موفق نمی شود. بنابراین این دومقوله تفکیک ناپذیرند.

در همه شغل ها و تجربیات کاری زنان درجامعه این مسأله مصداق دارد. حتی آن معلمی که مثال زدم اگر همکاری همسر و فرزندان خود را در انجام امور زندگی نداشته باشد، نمی تواند آن شرایط ایده آل و مطلوب را که در نظر همه خانواده ها است ایجاد کند.

پس خانمی که در بیرون از منزل کار می کند زمانی که وارد منزل می شود انتظار همکاری از سوی فرزندان و همسر خود را دارد.

آیا تاکنون بررسی هایی درخصوص پیشینه کارآفرینی درایران صورت گرفته است؟

تاکنون تحقیق و بررسی درمورد پیشینه کارآفرینی درایران به صورت جدی و عملی انجام نپذیرفته است. باید در نظرداشت که مقوله کارآفرینی با فرهنگ کارآفرینی در چند سال اخیر در جامعه رایج شده است. اگر چه در سالیان دور هم کارآفرینی زنان وجود داشته ولی به این نام نبوده است.

شاید نام آن جسارت بوده است! به عقیده من هرکس که به کاری مشغول است کارآفرین محسوب می شود. حتی آن خانمی که خانه دار است هم به عنوان یک نیروی انسانی کارآفرین نامیده می شود.باید دید که انسانها کارآفرینی را چگونه تعریف می کنند؟ من کارآفرینی را نو آفرینی تعریف می کنم، جسارت و شکستن قیود می دانم. اصولاً   کارآفرینی زنان از دو مؤلفه تشکیل شده است. یکی سنت شکنی یک سری قیدها که در باور جامعه معمول نبوده و دیگری ایجاد اشتغال و کارآفرینی برای دیگران که این نگاه و طرز فکر به کارآفرینی در قدیم هم وجود داشته ولی بسیار محدود بوده است. مثلاً نسل های قبل، یک دار قالی می زدند و چند نفر با بافتن آن هم امرار معاش

می کردند و هم هنر فرش باقی را زنده نگه می داشتند. تا اینکه کسی پیدا شد که تصمیم گرفت این هنر و کار خود را که مثلاً فرش بافی، دامداری و یا کشاورزی و هر کار رایج آن زمان را در بیرون از خانه عرضه کند تا دیگران هم از محصول کارش بهره مند شوند و به این صورت بود که کم کم کارآفرینی زنان به متن جامعه وارد شد.

درمورد حرفه من هم همین اتفاق افتاد. درمقوله حمل و نقل، یک زن اصلاً جایگاهی نداشت از طرفی ممنوعیت قانونی هم نداشت.

درمورد گرفتن تصدیق پایه یک رانندگی هم همین شرایط حکمفرما بود. زمانی که من در سال 1366 تصمیم به گرفتن گواهینامه پایه یک رانندگی گرفتم با من به شدت برخورد شد و حدود دو سال پرونده من را مرجوع می کردند. زمانی که از مسئولین می پرسیدیم دلیل امتناع شما از دادن این گواهی نامه به من چیست؟ می گفتند: چون زن نمی تواند! می پرسیدم: چرا؟ دلیل قانونی این نتوانستن چیست؟

من می دیدم که سلیقه و طرز فکر آن مسئول است که این ممنوعیت را ایجاد می کند و در هیچ جای قانون دلیلی برای اخذ نکردن این اعتبار توسط یک خانم وجود ندارد. بالاخره با پافشاری و  روحیه خستگی ناپذیری که داشتم توانستم آن ها را مجاب کرده و گواهی نامه پایه یک رانندگی را بگیرم.

شرایط جامعه ایران را بعد از پیروزی انقلاب اسلامی برای کارآفرینی زنان چگونه ارزیابی می کنید؟

به عقیده من جامعه ما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در زمینه کارآفرینی زنان بسیار متحول شده و خیلی از مسائل برای زنان پذیرفته شده است.از جمله اخیراًسرویس های تاکسی تلفنی بیسیم بانوان،استفاده از دختران جوان در طرح های آماری و غیره ...

ضمن اینکه دنیا در حال پیشرفت و تعالی است. در این پیشرفت و تعالی، هم زنان و هم مردان سهیم هستند و دیگر نمی توان انسان ها را در خانه و محله و شهر خود محصور کرد. بلکه باید با تمام دنیا در ارتباط بود که این همان بحث جهانی شدن است که امروزه مطرح می شود.

اگر این پیشرفت را در صدر کارها بخواهیم قرار دهیم برای تحقق آن ابزار لازم داریم. این ابزار، انسانها هستند که برای ورود به کار باید به سلاح مهارت مجهز باشند. اینجاست که دیگر نباید فرق جنسیتی درنظر گرفته شود بلکه باید قابلیت ها، استعدادها و مطالعات انسانها مطرح می شود.

 چه برنامه ها و پروژه هایی در مورد کارآفرینی زنان و جوانان دنبال می کنید؟

یکی از اصلی ترین کارهای در دست اقدام ما، بحث فرهنگی مستند سازی است. چون درحال حاضر اشاعه فرهنگ کارآفرینی در بین زنان وشناسایی کارآفرینان دراین مقطع زمانی بسیار مثمر ثمر است.

دغدغه مهم دیگر ما، اشتغال جوانان است. ما تلاش می کنیم که به جوانان و زنانی که تحصیلات دانشگاهی دارند و حتی آنهایی که به دانشگاه نرفته اند عامل خود باوری را القا کنیم تا بتوانند توانایی های خودشان را شناسایی کنند. ما باید به جوانان و زنان خود یاد بدهیم که با یک مکان کوچک وبا سرمایه اندک و ابزار اولیه هم می توان پیشرفت کرد و قطعاً موفق شد. باید به زنان و جوانان آموخت که با خودباوری و قدرت ریسک پذیری می توان هر سدی را شکست.

ازهمکاری با چه نهادهایی مثل دانشگاه ها و یا وزارتخانه ها بهره مند هستید؟

ما با هیچ ارگان یا سازمان دولتی به صورت مستمر در ارتباط نیستم. چون متأسفانه در وزارتخانه ها مرکزی مهیا شده تبادل نظریات و تجربیات وجود ندارد. به طور مثال من چندین بار با دانشگاه ها و آموزش و پرورش مکاتبه داشتم تا فرصتی را در اختیار من قرار دهند تا به صورت رایگان در زنگ های تفریح و زمان های کوتاه تجربیات انجمن را در اختیار آنها قراردهم که متأسفانه استقبال نشد!

هدف من و همکارانم این است که با ایجاد انگیزه و تحرک و خودباوری در دختران وزنان، آنها بتوانند قابلیت های خود را شناخته و به کار گیرند.

شما چند فرزند دارید؟ و در چه مقطعی تحصیل می کنند؟

من یک فرزند پسر و یک فرزند دختر دارم. پسرم دانشجوی سال آخرمهندسی عمران و دخترم امسال در مقطع پیش دانشگاهی تحصیل می کند.

چقدر خانواده و مخصوصاً همسرتان در موفقیت شما نقش داشته اند؟

صد درصد. من در طول سالیانی که به کار مشغول بودم بارها و بارها دلسرد و ناامید می شدم که همسرم همیشه به من امید می داد و من را به ادامه راه تشویق می کرد.

من هر روز خود را قوی تر و قدرتمند تر از روز قبل می بینم چون به آینده امیدوارم  واین قوت و قدرت را بعد از لطف خداوند مدیون همسرم هستم.

منبع: http://narges-kw.blogsky.com

توصیه های یک شاعر به دختران مجرد

چو هرگز نیابی نشانی ز شوی

ز گهواره تا گور دانش بجوی !

از این رو که وقتی تو شوهر کنی

دگر هیچ نتوان کنی جست و جوی

بخر، زایمان کن، بروب و بپز

بدوز و اتو کن، بساب و بشوی

بیا و برو، میهمانی بده

شود استراحت، تو را آرزوی!

نداری اگر خانه، سالی دو بار

تو با شوهرت می روی کو به کوی

مبادا که چیزی بخواهی از او

تو باید شوی همسری صرفه جوی

وگر همسرت مایه دار است هم

مبادا دوتا باشه تنبانِ اوی!

بخواهی اگر شوهری سر به راه

برس دائما هی به روی و به موی

اپیلاسیون، رنگ، مش، های لایت

که با دیدن تو بگویند:« ووووی

شب امتحان بی شب امتحان

و الا برد شو ز تو آبروی!

نباید بگیری تو هیچ استرس

شب امتحان هی شوی ترشروی

بگوید که برگرد پیش بابات!

برایش اگر آوری نیمروی!

یکی او یکی بچه ها مانعند

که حفظت شود جزوه ها مو به موی

رسد مادر شوهرت هم ز راه

برای کمی غرغر و گفت و گوی!

قدم رو رود روی اعصاب تو

به کلی بریزد به هم خلق و خوی!

به دنبال او هی ز در می رسند

یکایک عموزاده ها و عموی!...

از این رو مجرد اگر مانده ای

به اعصابی آرام دانش بجوی 

منبع: http://parastooha.urg.ir/18

 

شعر طنز خیلی خنده دار

بعد از افطاری ،همین یکشنبه شب
رفته بودم منزل مشتی رجب
در حدود هشت یا نه هفته بود
همسرش از دار دنیا رفته بود
تسلیت گفتم که غمخواری کنم
این مصیبت دیده را یاری کنم
رفت و ظرفی میوه آورد آن عزیز
با ادب بگذاشت آن را روی میز
در همین هنگام آمد خا له اش
خاله ی هشتاد یا صد ساله اش
او زبان بر حرف و بر صحبت گشود
من حواسم پیش ظرف میوه بود
در میان حرف او گفتم چنین
آفرین ، به به ،هلو یعنی همین
ناگهان آن پیرزن از جا پرید
از ته دل جیغ ناجوری کشید
داد زد الاف بودن تا به کی
هی به فکر داف بودن تا به کی
یک کم آدم باش این هیزی بس است
داستان گربه و دیزی بس است
مردکِ کم جنبه ی بی چشم و رو
تو غلط کردی به من گفتی هلو

منبع: http://jokestan1740.persianblog.ir

 

نیمرو درست کردن دخترها و پسرها

دخترها:

۱. توی ماهیتابه روغن میریزن

۲. اجاق گاز زیر ماهیتابه رو روشن میکنن

۳. تخم مرغها رو میشکنن و همراه نمک توی ماهیتابه میریزن

۴. چند دقیقه بعد نیمروی آماده رو نوش جان میکنن

پسرها:

۱. توی کابینتهای بالایی آشپزخونه دنبال ماهیتابه میگردن

۲. توی کابینتهای پایینی دنبال ماهیتابه میگردن و بلاخره پیداش میکنن

۳. ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن

۴. توی ماهیتابه روغن میریزن

۵. توی یخچال دنبال تخم مرغ میگردن

۶. یه دونه تخم مرغ پیدا میکنن

۷. چند تا فحش میدن

۸. دنبال کبریت میگردن

۹. با فندک اجاق گاز رو روشن میکنن و بوی سرکه همراه دود آشپزخونه رو بر میداره

۱۰. ماهیتابه رو میشورن (بگو چرا روغنش بوی ترشی میداد!

۱۱. ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن واقعی میریزن

۱۲. تخم مرغی که از روی کابینت سر خورده و کف آشپزخونه پهن شده رو با دستمال پاک میکنن

۱۳. چند تا فحش میدن و لباس میپوشن

۱۴. میرن سراغ بقالی سر کوچه و ۲۰ تا تخم مرغ میخرن و برمیگردن

۱۵. تلویزیون رو روشن میکنن و صداش رو بلند میکنن

۱۶. روغن سوخته رو میریزن توی سطل و دوباره روغن توی ماهیتابه میریزن

۱۷. تخم مرغها رو میشکنن و توی ماهیتابه میریزن

۱۸. دنبال نمکدون میگردن

۱۹. نمکدون خالی رو پیدا میکنن و چند تا فحش میدن

۲۰. دنبال کیسهء نمک میگردن و بلاخره پیداش میکنن

۲۱. نمکدون رو پر از نمک میکنن

۲۲. صدای گزارشگر فوتبال رو میشنون و میدون جلوی تلویزیون

۲۳. نمکدون رو روی میز میذارن و محو تماشای فوتبال میشن

۲۴. بوی سوختگی رو استشمام میکنن و میدون توی آشپزخونه

۲۵. چند تا فحش میدن و تخم مرغهای سوخته رو توی سطل میریزن

۲۶. توی ماهیتابه روغن و تخم مرغ میریزن

۲۷. با چنگال فلزی تخم مرغها رو هم میزنن

۲۸. صدای گــــــــــل رو از گزارشگر فوتبال میشنون و میدون جلوی تلویزیون

۲۹. سریع برمیگردن توی آشپزخونه

۳۰. تخم مرغهایی که با ذرات تفلون کنده شده توسط چنگال مخلوط شده رو توی سطل میریزن

۳۱. ماهیتابه رو میندازن توی سینک

۳۲. دنبال ظرفهای مسی میگردن

۳۳. قابلمهء مسی رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن و تخم مرغ میریزن

۳۴. چند دقیقه به تخم مرغها زل میزنن

۳۵. یاد نمک میفتن و میرن نمکدون رو از کنار تلویزیون برمیدارن

۳۶. چند ثانیه فوتبال تماشا میکنن

۳۷. یاد غذا میفتن و میدون توی آشپزخونه

۳۸. روی باقیماندهء تخم مرغی که کف آشپزخونه پهن شده بود لیز میخورن

۳۹. چند تا فحش میدن و بلند میشن

۴۰. نمکدون شکسته رو توی سطل میندازن

۴۱. قابلمه رو برمیدارن و بلافاصله ولش میکنن

۴۲. چند تا فحش میدن و انگشتهاشون که سوخته رو زیر آب میگیرن

۴۳. با یه پارچهء تنظیف قابلمه رو برمیدارن

۴۴. پارچه رو که توسط شعله آتیش گرفته زیر پاشون خاموش میکنن

۴۵. نیمروی آماده رو جلوی تلویزیون میخورن و چند تا فحش میدن

http://www.funpatugh.com

تلفن اشتباهی

اشتباهی خونه یه خانم پیری رو گرفتم، اومدم معذرت‌خواهی کنم هی میگفت علی‌جان تویی، من هم میگفتم ببخشید مادر اشتباه گرفتم، باز میگفت رضا جان تویی مادر، میگفتم نه مادر جان اشتباه شده ببخشید، اسم سوم رو که گفت دلم شکست، گفتم آره مادر جون، زنگ زدم احوالتون رو بپرسم. اونقدر ذوق کرد که چشای من پر از اشک شد.



چه مادر و پدرها و پدربزرگ ها و مادربزرگ هایی که چشم انتظار یه تماس کوچولو از ماها هستن. ازشون دریغ نکنیم.


منبع: http://mkh.blogfa.com

زندگی نامه کوروش قسمت اول

دوران خردسالی کوروش را هاله ای از افسانه ها در برگرفته است. افسانه هایی که گاه چندان سر به ناسازگاری برآورده اند که تحقیق در راستی و ناراستی جزئیات آنها ناممکن می نماید. لیکن خوشبختانه در کلیات ، ناهمگونی روایات بدین مقدار نیست. تقریباً تمامی این افسانه ها تصویر مشابهی از آغاز زندگی کوروش ارائه می دهند ، تصویری که استیاگ ( آژی دهاک ) ، پادشاه قوم ماد و نیای مادری او را در مقام نخستین دشمنش قرار داده است.

استیاگ - سلطان مغرور، قدرت پرست و صد البته ستمکار ماد - آنچنان دل در قدرت و ثروت خویش بسته است که به هیچ وجه حاضر نیست حتی فکر از دست دادنشان را از سر بگذراند. از این روی هیچ چیز استیاگ را به اندازه ی دخترش ماندانا نمی هراساند. این اندیشه که روزی ممکن است ماندانا صاحب فرزندی شود که آهنگ تاج و تخت او کند ، استیاگ را برآن می دارد که دخترش را به همسری کمبوجیه ی پارسی – که از جانب او بر انزان حکم می راند - درآورد.

مردم ماد همواره پارسیان را به دیده ی تحقیر نگریسته اند و چنین نگرشی استیاگ را مطمئن می ساخت که فرزند ماندانا ، به واسطه ی پارسی بودنش ، هرگز به چنان مقام و موقعیتی نخواهد رسید که در اندیشه ی تسخیر سلطنت برآید و تهدیدی متوجه تاج و تختش کند. ولی این اطمینان چندان دوام نمی آورد. درست در همان روزی که فرزند ماندانا دیده می گشاید ، استیاگ را وحشت یک کابوس متلاطم می سازد. او در خواب ، ماندانا را می بیند که به جای فرزند بوته ی تاکی زاییده است که شاخ و برگهایش سرتاسر خاک آسیا را می پوشاند. معبرین درباری در تعبیر این خواب می گویند کودکی که ماندانا زاییده است امپراتوری ماد را نابود خواهد کرد ، بر سراسر آسیا مسلط گشته و قوم ماد را به بندگی خواهد کشاند.

وحشت استیاگ دوچندان می شود. بچه را از ماندانا می ستاند و به یکی از نزدیکان خود به نام هارپاگ می دهد. بنا به آنچه هرودوت نقل کرده است ، استیاگ به هارپاگ دستور می دهد که بچه را به خانه ی خود ببرد و سر به نیست کند. کوروش کودک را برای کشتن زینت می کنند و تحویل هارپاگ می دهند اما از آنجا که هارپاگ نمی دانست چگونه از پس این مأموریت ناخواسته برآید ، چوپانی به نام میتراداتس ( مهرداد ) را فراخوانده ، با هزار تهدید و ترعیب ، این وظیفه ی شوم را به او محول می کند. هارپاگ به او می گوید شاه دستور داده این بچه را به بیابانی که حیوانات درنده زیاد داشته باشد ببری و درآنجا رها کنی ؛ در غیر این صورت خودت به فجیع ترین وضع کشته خواهی شد. چوپان بی نوا ، ناچار بچه را برمی دارد و روانه ی خانه اش می شود در حالی که می داند هیچ راهی برای نجات این کودک ندارد و جاسوسان هارپاگ روز و شب مراقبش خواهند بود تا زمانی که بچه را بکشد.

اما از طالع مسعود کوروش و از آنجا که خداوند اراده ی خود را بالا تر از همه ی اراده های دیگر قرار داده ، زن میتراداتس در غیاب او پسری می زاید که مرده به دنیا می آید و هنگامی که میتراداتس به خانه می رسد و ماجرا را برای زنش باز می گوید ، زن و شوهر که هر دو دل به مهر این کودک زیبا بسته بودند ، تصمیم می گیرند کوروش را به جای فرزند خود بزرگ کنند. میتراداتس لباسهای کوروش را به تن کودک مرده ی خود می کند و او را ، بدانسان که هارپاگ دستور داده بود ، در بیابان رها می کند.

کوروش بزرگ تا ده سالگی در دامن مادرخوانده ی خود پرورش می یابد. هرودوت دوران کودکی او را اینچنین وصف می کند : « او کودکی بود زبر و زرنگ و باهوش ، و هر وقت سؤالی از او می کردند با فراست و حضور ذهن کامل فوراً جواب می داد. در او نیز همچون همه ی کودکانی که به سرعت رشد می کنند و با این وصف احساس می شود که کم سن هستند حالتی از بچگی درک می شد که با وجود هوش و ذکاوت غیر عادی او از کمی سن و سالش حکایت می کرد. بر این مبنا در طرز صحبت کوروش نه تنها نشانی از خودبینی و کبر و غرور دیده نمی شد بلکه کلامش حاکی از نوعی سادگی و بی آلایشی و مهر و محبت بود.

بدین جهت همه بیشتر دوست داشتند او را در صحبت و در گفتگو ببینند تا در سکوت و خاموشی . از وقتی که با گذشت زمان کم کم قد کشید و به سن بلوغ نزدیک شد در صحبت بیشتر رعایت اختصار می کرد ، و به لحنی آرامتر و موقرتر حرف می زد. کم کم چندان محجوب و مؤدب شد که وقتی خویشتن را در حضور اشخاص بزرگسالتر از خود می یافت سرخ می شد و آن جوش و خروشی که بچه ها را وا می دارد تا به پر و پای همه بپیچند و بگزند در او آن حدت و شدت خود را از دست می داد.

از آنجا که اخلاقاً آرامتر شده بود نسبت به دوستانش بیشتر مهربانی از خود نشان می داد. در واقع به هنگام تمرین های ورزشی ، از قبیل سوارکاری و تیراندازی و غیره ، که جوانان هم سن و سال اغلب با هم رقابت می کنند ، او برای آنکه رقیبان خود را ناراحت و عصبی نکند آن مسابقه هایی را انتخاب نمی کرد که می دانست در آنها از ایشان قوی تر است و حتماً برنده خواهد شد ، بلکه آن تمرین هایی را انتخاب می نمود که در آنها خود را ضعیف تر از رقیبانش می دانست ، و ادعا می کرد که از ایشان پیش خواهد افتاد و از قضا در پرش با اسب از روی مانع و نبرد با تیر و کمان و نیزه اندازی از روی زین ، با اینکه هنوز بیش از اندازه ورزیده نبود ، اول می شد.

وقتی هم مغلوب می شد نخستین کسی بود که به خود می خندید. از آنجا که شکست هایش در مسابقات وی را از تمرین و تلاش در آن بازیها دلزده و نومید نمی کرد ، و برعکس با سماجت تمام می کوشید تا در دفعه ی بعد در آن بهتر کامیاب شود ؛ در اندک مدت به درجه ای رسید که در سوارکاری با رقیبان خویش برابر شد و بازهم چندان شور و حرارت به خرج می داد تا سرانجام از ایشان هم جلو زد. وقتی او در این زمینه ها تعلیم و تربیت کافی یافت به طبقه ی جوانان هجده تا بیست ساله درآمد ، و در میان ایشان با تلاش و کوشش در همه ی تمرین های اجباری ، با ثبات و پایداری ، با احترام و گذشت به سالخوردگان و با فرمانبردایش از استاد انگشت نما گردید. »


زندگی کوروش جوان بدین حال ادامه یافت تا آنکه یک روز اتفاقی روی داد که مقدر بود زندگی او را دگرگون سازد ؛ : « یک روز که کوروش در ده با یاران خود بازی می کرد و از طرف همه ی ایشان در بازی به عنوان پادشاه انتخاب شده بود پیشآمدی روی داد که هیچکس پی آمدهای آنرا پیش بینی نمی کرد. کوروش بر طبق اصول و مقررات بازی چند نفری را به عنوان نگهبانان شخصی و پیام رسانان خویش تعیین کرده بود. هر یک به وظایف خویش آشنا بود و همه می بایست از فرمانها و دستورهای فرمانروای خود در بازی اطاعت کنند.

یکی از بچه ها که در این بازی شرکت داشت و پسر یکی از نجیب زادگان ماد به نام آرتمبارس بود ، چون با جسارت تمام از فرمانبری از کوروش خودداری کرد توقیف شد و بر طبق اصول و مقررات واقعی جاری در دربار پادشاه اکباتان شلاقش زدند. وقتی پس از این تنبیه ، که جزو مقررات بازی بود ، ولش کردند پسرک بسیار خشمگین و ناراحت بود ، چون با او که فرزند یکی از نجبای قوم بود همان رفتار زننده و توهین آمیزی را کرده بودند که معمولاً با یک پسر روستایی حقیر می کنند.

رفت و شکایت به پدرش برد. آرتمبارس که احساس خجلت و اهانت فوق العاده ای نسبت به خود کرد از پادشاه بار خواست ، ماجرا را به استحضار او رسانید و از اهانت و بی حرمتی شدید و آشکاری که نسبت به طبقه ی نجبا شده بود شکوه نمود. پادشاه کوروش و پدرخوانده ی او را به حضور طلبید و عتاب و خطابش به آنان بسیار تند و خشن بود. به کوروش گفت: « این تویی ، پسر روستایی حقیری چون این مردک ، که به خود جرئت داده و پسر یکی از نجبای تراز اول مرا تنبیه کرده ای؟ » کوروش جواب داد:

« هان ای پادشاه ! من اگر چنین رفتاری با او کرده ام عملم درست و منطبق بر عدل و انصاف بوده است. بچه های ده مرا به عنوان شاه خود در بازی انتخاب کرده بودند ، چون به نظرشان بیش از همه ی بچه های دیگر شایستگی این عنوان را داشتم. باری ، در آن حال که همگان فرمان های مرا اجرا می کردند این یک به حرفهای من گوش نمی داد. »

استیاگ دانست که این یک چوپان زاده ی معمولی نیست که اینچنین حاضر جوابی می کند ! در خطوط چهره ی او خیره شد ، به نظرش شبیه به خطوط چهره ی خودش می آمد. بی درنگ شاکی و پسرش را مرخص کرد و آنگاه میتراداتس را خطاب قرار داده بی مقدمه گفت : « این بچه را از کجا آورده ای؟ ». چوپان بیچاره سخت جا خورد ، من من کنان سعی کرد قصه ای سر هم کند و به شاه بگوید ولی وقتی که استیاگ تهدیدش کرده که اگر راست نگوید همانجا پوستش را زنده زنده خواهد کند ، تمام ماجرا را آنسان که می دانست برایش بازگفت.

استیاگ بیش از آنکه از هارپاگ خشمگین شده باشد از کوروش ترسیده بود. بار دیگر مغان دربار و معبران خواب را برای رایزنی فراخواند. آنان پس از مدتی گفتگو و کنکاش اینچنین نظر دادند : « از آنجا این جوان با وجود حکم اعدامی که تو برایش صادر کرده بودی هنوز زنده است معلوم می شود که خدایان حامی و پشتیبان وی هستند و اگر تو بر وی خشم گیری خود را با آنان روی در رو کرده ای ، با این حال موجبات نگرانی نیز از بین رفته اند ، چون او در میان همسالان خود شاه شده پس خواب تو تعبیر گشته است و او دیگر شاه نخواهد شد به این معنی که دختر تو فرزندی زاییده که شاه شده. بنابرین دیگر لازم نیست که از او بترسی ، پس او را به پارس بفرست. »

تعبیر زیرکانه ی مغان در استیاگ اثر کرد و کوروش به سوی پدر و مادر واقعی خود در پارسومش فرستاده شد تا دوره ی تازه ای از زندگی خویش را آغاز نماید.

دوره ای که مقدر بود دوره ی عظمت و اقتدار او و قوم پارس باشد.

نخستین نبرد

میتراداتس(ناپدری کوروش) پس از آنکه با تهدید استیاگ مواجه شد ، داستان کودکی کوروش و چگونگی زنده ماندن او را آنگونه که می دانست برای استیاگ بازگو کرد و طبعاً در این میان از هارپاگ نیز نام برد. هرچند معبران خواب و مغان درباری با تفسیر زیرکانه ی خود توانستند استیاگ را قانع کنند که زنده ماندن کوروش و نجات یافتنش از حکم اعدام وی ، تنها در اثر حمایت خدایان بوده است ، اما این موضوع هرگز استیاگ را برآن نداشت که چشم بر گناه هارپاگ بپوشاند و او را به خاطر اهمال در انجام مسئولیتی که به وی سپرده بود به سخت ترین شکل مجازات نکند. استیاگ فرمان داد تا به عنوان مجازات پسر هارپاگ را بکشند. آنچه هرودوت در تشریح نحوه ی اجرای این حکم آورده است بسیار سخت و دردناک است:

پسر هارپاگ را به فرمان پادشاه ماد کشتند و در دیگ بزرگی پختند ، آشپزباشی شاه خوراکی از آن درست کرد که در یک مهمانی شاهانه – که البته هارپاگ نیز یکی از مهمانان آن بود – بر سر سفره آوردند ؛ پس از صرف غذا و باده خواری مفصل ، استیاگ نظر هارپاگ را در مورد غذا پرسید و هارپاگ نیز پاسخ آورد که در کاخ خود هرگز چنین غذای لذیذ و شاهانه ای نخورده بود ؛ آنگاه استیاگ در مقابل چشمان حیرت زده ی مهمانان خویش فاش ساخت که آن غذای لذیذ گوشت پسر هارپاگ بوده است.

صرف نظر از اینکه آیا آنچه هرودوت برای ما نقل می کند واقعاً رخ داده است یا نه ، استیاگ با قتل پسر هارپاگ یک دشمن سرسخت بر دشمنان خود افزود. هرچند هارپاگ همواره می کوشید ظاهر آرام و خاضعانه اش را در مقابل استیاگ حفظ کند ولی در ورای این چهره ی آرام و فرمانبردار ، آتش انتقامی کینه توزانه را شعله ور نگاه می داشت ؛ به امید روزی که بتواند ستمهای استیاگ را تلافی کند. هارپاگ می دانست که به هیچ وجه در شرایطی نیست که توانایی اقدام بر علیه استیاگ را داشته باشد ، بنابرین ضمن پنهان کردن خشم و نفرتی که از استیاگ داشت تمام تلاشش را برای جلب نظر مثبت وی و تحکیم موقعیت خود در دستگاه ماد به کار گرفت. تا آنکه سرانجام با درگرفتن جنگ میان پارسیان( به رهبری کوروش ) و مادها ( به سرکردگی استیاگ ) فرصت فرونشاندن آتش انتقام فراهم آمد.

هنوز جزئیات فراوانی از این نبرد بر ما پوشیده است. مثلاً ما نمی دانیم که آیا این جنگ بخشی از برنامه ی کلی و از پیش طرح ریزی شده ی کوروش بزرگ برای استیلا بر جهان آن زمان بوده است یا نه ؛ حتی دقیقاً نمی دانیم که کوروش ، خود این جنگ را آغاز کرده یا استیاگ او را به نبرد واداشته است. یک متن قدیمی بابلی به نام « سالنامه ی نبونید » به ما می گوید که نخست استیاگ – که از به قدرت رسیدن کوروش در میان پارسیان سخت نگران بوده است – برای از بین بردن خطر کوروش بر وی می تازد و به این ترتیب او را آغازگر جنگ معرفی می کند. در عین حال هرودوت ، برعکس بر این نکته اصرار دارد که خواست و اراده ی کوروش را دلیل آغاز جنگ بخواند.

باری ، میان پارسیان و مادها جنگ درگرفت. جنگی که به باور بسیاری از مورخین بسیار طولانی تر و توانفرساتر از آن چیزی بود که انتظار می رفت. استیاگ تدابیر امنیتی ویژه ای اتخاذ کرد ؛ همه ی فرماندهان را عزل کرد و شخصاً در رأس ارتش قرار گرفت و بدین ترتیب خیانت های هارپاگ را – که پیشتر فرماندهی ارتش را به او واگذار کرده بود – بی اثر ساخت. گفته می شود که این جنگ سه سال به درازا کشید و در طی این مدت ، دو طرف به دفعات با یکدیگر درگیر شدند. در شمار دفعات این درگیری ها اختلاف هست. هرودوت فقط به دو نبرد اشاره دارد که در نبرد اول استیاگ حضور نداشته و هارپاگ که فرماندهی سپاه را بر عهده دارد به همراه سربازانش میدان را خالی می کند و می گریزد. پس از آن استیاگ شخصاً فرماندهی نیروهایی را که هنوز به وی وفادار مانده اند بر عهده می گیرد و به جنگ پارسیان می رود ، لیکن شکست می خورد و اسیر می گردد. و اما سایر مورخان با تصویری که هرودوت از این نبرد ترسیم می کند موافقت چندانی نشان نمی دهند. از جمله ” پولی ین“ که چنین می نویسد :

« کوروش سه بار با مادی ها جنگید و هر سه بار شکست خورد. صحنه ی چهارمین نبرد پاسارگاد بود که در آنجا زنان و فرزندان پارسی می زیستند . پارسیان در اینجا بازهم به فرار پرداختند ... اما بعد به سوی مادی ها – که در جریان تعقیب لشکر پارس پراکنده شده بودند – بازگشتند و فتحی چنان به کمال کردند که کوروش دیگر نیازی به پیکار مجدد ندید. »

نیکلای دمشقی نیز در روایتی که از این نبرد ثبت کرده است به عقب نشینی پارسیان به سوی پاسارگاد اشاره دارد و در این میان غیرتمندی زنان پارسی را که در بلندی پناه گرفته بودند ستایش می کند که با داد و فریادهایشان ، پدران ، برادران و شوهران خویش را ترغیب می کردند که دلاوری بیشتری به خرج دهند و به قبول شکست گردن ننهند و حتی این مسأله را از دلایل اصلی پیروزی نهایی پارسیان قلمداد می کند.

به هر روی فرجام جنگ ، پیروزی پارسیان و اسارت استیاگ بود. کوروش بزرگ به سال( ٥٥٠ق.م ) وارد اکباتان ( هگمتانه – همدان) شد؛ بر تخت پادشاه مغلوب جلوس کرد و تاج او را به نشانه ی انقراض دولت ماد و آغاز حاکمیت پارسیان بر سر نهاد. خزانه ی عظیم ماد به تصرف پارسیان درآمد و به عنوان یک گنجینه ی بی همتا و یک ثروت لایزال - که بدون شک برای جنگ های آینده بی نهایت مفید خواهد بود - به انزان انتقال یافت.

کوروش بزرگ پس از نخستین فتح خویش ، نخستین جوانمردی بزرگ و گذشت تاریخی خود را نیز به نمایش گذاشت. استیاگ – همان کسی که از آغاز تولد کوروش همواره به دنبال کشتن وی بوده است – پس از شکست و خلع قدرتش نه تنها به هلاکت نرسید و رفتارهای رایجی که درآن زمان سرداران پیروز با پادشاهان مغلوب می کردند در مورد او اعمال نشد ، که به فرمان کوروش توانست تا پایان عمر در آسایش و امنیت کامل زندگی کند و در تمام این مدت مورد محبت و احترام کوروش بود. پس از نبردی که امپراتوری ماد را منقرض ساخت ، در حدود سال( ٥٤٧ ق.م (، کوروش به خود لغب پادشاه پارسیان داد و شهر پاسارگاد را برای یادبود این پیروزی بزرگ و برگزاری جشن و سرور پیروزمندانه ی قوم پارس بنا نهاد.

منبع: http://atousahakhamaneshi.mihanblog.com/post

مغز مردان برای خیره شدن به زنان طراحی شده است.!

مردان درست مثل هواپیمایی که روی دستگاه «خلبان خودکار» قرار گرفته باشد، به زنان خیره می شوند و در عین حال وقتی زن از میدان دیدشان خارج شد، او را فراموش می کنند.

آیا درک چیزهایی که در ذهن شوهرتان می گذرد، برایتان سخت است؟ این کار برایتان ساده تر خواهد شد اگر این ۱۰ نکته را که دانشمندان در مورد مغز مردان کشف کرده اند، بدانید. مغز مرد در طول زندگی اش تغییر وتحول پیدا می کند...

هر زنی برای انتخاب جفتی برای ادامه زندگی، باید این چیزها را بداند.

1-مردان احساساتی ترند

گرچه تصور عمومی این است که زنان احساسی تر از مردان هستند، اما پژوهش ها نشان داده است که نوزادان پسر نسبت به نوزادان دختر واکنش های عاطفی بیشتری از خود نشان می دهند. یک بررسی در سال ۲۰۰۸ نشان داد که مردان در بزرگسالی نیز واکنش های عاطفی را با شدت بیشتری بروز می دهند. البته پیش از آنکه از عواطفشان در موردی آگاه شوند.

2-مردان در برابر تنهایی حساس ترند

گرچه تنهایی می تواند برای سلامت مغز هر کسی زیانبار باشد، اما مردان سالمند نسبت به آن خیلی آسیب پذیرترند. مردان نسبت به زنان کمتر برای برقراری ارتباط تلاش می کنند، در نتیجه تنهایی آنها تشدید می شود و این تنهایی اثر آسیب رسانی را بر مدارهای اجتماعی مغزشان باقی می گذارد.

3-مردان بر حل مسائل متمرکزند

با اینکه بسیاری از بررسی ها نشان می دهند زنان نسبت به مردان احساس همدلی بیشتری از خود بروز می دهند اما ممکن است قضیه به این سادگی نباشد؛ ممکن است سیستم همدلی مغز مردان هنگامی که شخصی تحت استرس قرار دارد یا مشکلی را ابراز می کند، به سرعت عمل نکند، اما بخشی از مغز که مسوول «حل مسائل» است، به سرعت عکس العمل نشان می دهد و باعث کمک رساندن مردان به دیگران می شود.

4-مغز مردان برای خیره شدن به زنان برنامه ریزی شده است

هورمون تستوسترون را به پرخاشگری و خصومت ارتباط می دهند اما این هورمون مسوول میل جنسی هم هست و مردان نسبت به زنان ۶ برابر بیشتر از این هورمون در خونشان دارند. دانشمندان دریافته اند این هورمون بخش تسلط بر رفتارهای تکانه ای و غریزی را مختل می کند. گرچه این موضوع نیاز به بررسی بیشتری دارد، اما می توان گفت مردان درست مثل هواپیمایی که روی دستگاه «خلبان خودکار» قرار گرفته باشد، به زنان خیره می شوند و در عین حال وقتی زن از میدان دیدشان خارج شد، او را فراموش می کنند.

5- مردان از قلمروشان دفاع می کنند

بخشی از غریزه مردانه، دفاع از قلمرو است. گرچه در مورد انسان ها باید پژوهش های بیشتری انجام شود، اما در پستانداران مذکر، بخشی از مغز که مسوول «دفاع از قلمرو» است، از بخش مشابه در پستانداران مؤنث بزرگ تر است. با اینکه زنان نیز دارای حس مالکیت هستند، اما مردان با احتمال بیشتری ممکن است هنگامی که زندگی عشقی یا قلمرو شان در معرض تهدید قرار می گیرد، پرخاشگری کنند.

6-مردان از سلسله مراتب فرماندهی استقبال می کنند

مردان هنگامی که سلسله مراتب قدرت حالت ناپایداری دارد، احساس اضطراب می کنند اما سلسله مراتب فرماندهی ثابت و پایدار، مانند نیروهای نظامی یا محیط های کاری، تستوسترون آنها را کاهش می دهد و پرخاشگری شان را مهار می کند.

7-مغز مردان واقعا در طول زمان بالغ می شود

اشتغال خاطر با سلسله مراتب قدرت که از سنین بسیار پایین (حدود ۶ سالگی) آغاز می شود، برانگیزاننده رقابت میان مردان است و به همین دلیل مدام به هم متلک می گویند. البته بروز پرخاشگری کلامی بسیار بهتر از نمود عملی بیرونی آن است. بررسی های روان شناختی نشان داده اند که با افزایش سن، علاقه مردان به برتری طلبی کاهش می یابد و در عوض توجه بیشتری به رابطه هایشان و بهبود روابط اجتماعی پیدا می کنند. احتمالا این تغییر مردان، تا حدی به کاهش تدریجی میزان تستوسترون با افزایش سن مربوط است.

8-مغز مردان برای پدر شدن آمادگی پیدا می کند

مغز مردان چند ماه پیش از اینکه پدر بشوند، برای همکاری با همسرشان آمادگی پیدا می کند. یک بررسی در سال ۲۰۰۰ نشان داد که پدران آینده تغییراتی هورمونی را پشت سر می گذارند؛ هورمون پرولاکتین شان بالا می رود و هورمون تستوسترونشان کاهش پیدا می کند و به این ترتیب احتمالا رفتار پدرانه در آنها تقویت می شود.

9-شیوه بازی مردها با بچه ها یشان فرق می کند

شیوه بازی پدرها با بچه ها خاص خودشان است. شیوه آنها در انجام بازی های مبارزه جویانه، دارای خودانگیختگی بیشتر و برانگیزاننده، به یادگیری بهتر کودکان کمک می کند، به آنها اعتماد به نفس بیشتری می دهد و آنها را برای دنیای واقعی آماده می کند. بررسی ها نشان داده احتمال بروز رفتارهای پرخطر جنسی در کسانی که پدرهایشان توجه زیادی به آنها داشته اند، کمتر است.

10-مغز مردان و مسأله ازدواج

زنان می خواهند استقرار پیدا کنند و مردان می خواهند خانواده دار و بچه دار شوند. نتایج یک بررسی که در سال ۲۰۰۷ انجام شد، نشان می دهد خیانت های مردان با احتمال بیشتری پیش از ۳۰ سالگی رخ می دهد. پس از این سن، آنها معمولا بر تامین نیازهای خانواده شان متمرکز می شوند.

منبع: http://www.aftabir.com

با پسرهای بچه ننه ازدواج نکنید. (حتما بخوانید)

وابستگی در علم روان شناسی واژه بدی نیست زیرا همه به هم وابسته هستند؛ مادر به فرزند و گاهی دو دوست به هم وابسته اند اما زمانی وابستگی به جایی می رسد که افراد نیاز دارند فرد دیگری را به شدت به خود وابسته نگه دارند و به مرور این موضوع دوجانبه می شود و این زمانی است که وابستگی به یک اختلال شخصیتی بدل می شود. وقتی که این آقا یا خانم وابسته می خواهند تشکیل خانواده دهند موضوع وخیم تر می شود. آیا نامزد شما فردی وابسته به مادر یا پدر خود است؟ زندگی زناشویی با پسرهای بچه ننه چه مشکلی را به وجود می آورد؟ اگر پس از ازدواج متوجه وجود این اختلال در همسر خود شدیم چه کنیم؟

مادران وابسته امروز، دختران بی اعتماد به نفس دیروز

حساسیت این مساله پس از ازدواج تا به حدی است که به عقیده من بهتر است در همان محضر یک تست شخصیت وابستگی از افراد به خصوص آقایان گرفته شود تا اگر مشخص شد این اختلال در فرد وجود دارد از ازدواج جلوگیری شود. با این روش مقدار قابل توجهی از آمار طلاق پایین می آید. این موضوع تا حدی ریشه ای است. متاسفانه در جوامعی که به فرزند دختر بها نمی دهند، این دختران فاقد اعتماد به نفس رشد می کنند و پس از ازدواج نیز با همین کمبودهای شخصیتی و عزت نفس و باور اینکه خانم ها در جامعه نقش پررنگی ندارند وارد کانون خانواده شده و زمانی که باردار می شوند، آرزو می کنند فرزند پسر به دنیا بیاورند تا تمام کمبودهای وجودی خود را با به دنیا آوردن یک نوزاد پسر جبران کنند و از طرفی درجامعه ما به محض به دنیا آمدن نوزاد پسر، مادر مورد لطف و تحسین واقع می شود. مادری که زخم ها وکمبودهایش با به دنیا آمدن یک فرزند پسر التیام پیدا کرده و تمامیت خود را در داشتن پسری می بیند ناخودآگاه دوست دارد فرزندش راهمیشه در کنار خود داشته باشد و زمانی که فرزند بزرگ می شود وبه سن ازدواج می رسد،این موضوع ادامه پیدا می کند.

مسایل مالی عامل وابستگی

مورد دیگری که مادرها دوست دارند فرزند پسر را به خود وابسته نگه دارند، مسایل مالی است، در برخی از خانواده ها که شغل پدر خانواده آزاد بوده و حقوق کارمندی ثابتی وجود ندارد، مادر خانواده برای تامین معاش خود در آینده و پس از مرگ و از کارافتادگی همسر ناچار است، فرزند پسر را به خود وابسته نگه دارد تا منبع درآمد خود را از دست ندهد بنابراین تمام سعی خود را می کند که هر روز پیش از روز قبل، فرزند را وابسته کند. این موارد از ریشه های بروز این اختلال بود.

زندگی تا مرز طلاق پیش می رود

از تبعات این مشکل که یکطرفه هم نیست، این است که مادری که تمامیت خود را در وجود فرزند پسر می بیند همیشه سعی می کند پسر را جوری به خود وابسته نگه دارد که او هم در هیچ زمانی مادر را رها نکند و نیازهای روانی او را به حدکمال برآورده می کند و در اصطلاح ما روان شناسان، در سیستم غلط هم وابستگی رخ می دهد. بسیاری از این پسرها قادر نیستند کوچک ترین کار شخصی خود را انجام بدهند زیرا مادر همه کارهای او را انجام می داده و او را اشباع کرده است. پسر طی این سیستم غلط رشد می کند و زمانی که می خواهد ازدواج کند سیستم به هم می خورد و آرامش مادر برهم زده می شود و شروع به سنگ انداختن در زندگی پسر و عروس می کند. سخن چینی عروس را نزد پسر می کند یا متاسفانه تا حدی پیش می رود که زندگی آنها را به مرز طلاق می رساند و به دلیل اینکه پسر هم مهارت لازم را برای حل مشکل و ایجاد تعادل در محبت به همسر و مادر نیاموخته، در نتیجه نمی تواند سیستم را بی خطر نگه دارد و توان زن داری ندارد. در واقع افراد وابسته، مهارت های لازم را برای حل مشکلات ندارند و یاد نگرفته اند چگونه مدیریت کنند. پس از اینکه صاحب فرزند هم می شوند همواره از مادر صلاح و مشورت می خواهند و به سیستم قبلی خود چسبیده اند.

وابستگی در ضمیر ناخودآگاه

برخی از آقایان پس از ازدواج نشانه های وابستگی را بروز می دهند و آن به دلیل این است که این وابستگی در ضمیر ناخودآگاه و زیرساخت های روانی آن مردها وجود داشته است. خیلی از این آقایان، پدران قدرتمندی دارند و بعضی از رفتارهای آنها را همانندسازی کرده اند و در ظاهر حالت های وابستگی نداشته اند ولی باطنا وابسته هستند و زمانی که تشکیل خانواده می دهند در اغلب موارد این حالت ها را نشان می دهند.

خصوصیات افراد وابسته

متاسفانه آمار طلاق در کشور ما به حدی بالاست که ما روان شناسان خیلی دوست نداریم توصیه به جدایی و برهم زدن روابط کنیم و به عقیده ما اگر همان دوران نامزدی را برهم بزنیم برای پیشگیری خیلی بهتر و مناسب تر است. درباره این اختلال هم نشانه ها و خصوصیاتی وجود دارد که اگر در دوران نامزدی به آنها توجه کنیم در شناسایی فرد وابسته بسیار به ما کمک می کند و این نشانه ها خیلی واضح هستند. در واقع این آدم ها شبیه معتادان هستند. همان طور که آنها به یک ماده مخدر وابسته می شوند و با آن آرامش پیدا می کنند این افراد هم به فردی وابسته می شوند این علایم را می شود این گونه دسته بندی کرد:

۱) معمولا این افراد به محض وقوع اتفاق کوچکی که در رابطه با نامزد شان پیش می آید فورا به سراغ والدین خود می روند و آنها را در جریان تمام ماوقع می گذارند.

۲) در بسیاری از مسایل مهارت ندارند به خصوص مهارت های اجتماعی. به جای اینکه خودشان مساله را با خودشان حل کنند نامزد را مقابل والدین به ویژه مادر قرار می دهند و آن خانم از همان ابتدا خود را مقابل مادرشوهر می بیند و از همان ابتدا مشکلات و دشمنی ها آغاز می شود.

۳) فرد وابسته در مورد موضوعی با خانمش توافق می کند ولی به محض اینکه به منزل می رود زیر توافق خود می زند و معلوم است که پای یک نفر دیگر در میان بود که این آقا به شدت زیر نفوذ اوست.

۴) بسیاری از این افراد نیاموخته اند که چطور همسرداری کنند و به موقع هوای همسر خود را داشته باشند و هیچ منطقی را نمی پذیرند و درصدد حل مشکل همسر با خانواده خود برنمی یابند و اغلب اوقات، خانم را مقصر می دانند و در حاشیه قرار می دهند و اجازه بی احترامی از جانب خانواده خود را به همسر می دهند.

به طور مثال، هنگام بحث بر سر مهریه یا خرید طلا همه چیز را به خانواده می سپارند و یا اگر هم نسپارند متزلزل بودن آنها کاملا مشخص است، شاید قولی در جهت موافق نظر همسر بدهند ولی وقتی نزد والدین می روند نظر خود را عوض می کنند. در آخر، این آقایان وابسته به هیچ وجه نمی توانند موازنه ای بین زندگی جدید و زندگی پدر و مادرشان ایجاد کنند، اینها نشانه هایی هستند که باید جدی گرفته شوند و در واقع، مهم ترین نشانه هایی هستند که دیده می شوند.

خانم ها هم وابسته می شوند

این اتفاق برای مادران دیگری که فرزند دختر دارند هم رخ می دهد و آنها تمایل دارند دختر را به خود وابسته کنند و این وابستگی تنها مخصوص آقایان نیست. تعداد خانم هایی که به مادران خود وابسته هستند خیلی زیاد است و این وابستگی به مادر گاه مشکلی در زندگی آنها ایجاد می کند. گاه روابط بین زن و مرد خوب است ولی وابستگی ای که زن به مادر خود دارد باعث می شود که به سبب یک حرف مادر، دعوای تازه ای به راه بیفتد. منتها به دلیل اینکه در ایران، زنان اعتماد به نفس کمتری دارند تمایل دارند فرزند پسر را به خود وابسته نگه دارند و وابستگی مادرها به دختر ریشه متفاوتی دارد. همان طور که گفتیم از ابتدا به دختران توجه کمتری می شود و به او گفته می شود بی عرضه است، تنها نباید بیرون از خانه برود و محدودیت برای دخترها بیشتر است و این دلیل وابستگی آنهاست و صرفا این وابستگی به مادر نیست؛ گاه به خواهر، برادر بزرگتر یا پدر است و برخی از این دختران پس از ازدواج به همسر خود وابسته می شوند. در نتیجه زندگی مشترک به هم نمی خورد ولی در آن اختلال وجود دارد و حل نمی شود ولی اختلال وابستگی در مردان به دلیل دخالت خانواده همسر موجب به هم خوردن زندگی می شود.

وابستگی به پدر

در برخی سیستم های خانواده ای وابستگی فرزند به پدر هم دیده می شود. اغلب این پسرها در همان شرکت یا محلی کار می کنند که پدر کار می کند و خیلی به پدرهای خود افتخار می کنند و پدر را بیش از حد واقعی بزرگ می کنند. از طرف دیگر پدر هم همه جا برای او تصمیم می گیرد؛ در مورد تحصیل، انتخاب همسر نظر خود را به او تحمیل می کند و در واقع این پدرها خودشان آدم های وابسته ای به پدر و مادرهای خود بوده اند و اغلب با محبت زیاد و مدیون کردن فرزند به خود سعی می کنند فرزند را همیشه وابسته به خود نگه دارند. پدرهای وابسته فرزندهای وابسته تربیت می کنند.

حل المسایل فرزند نباشید

نقش والدین در جهت پیشگیری از وابستگی فرزندان به شدت پررنگ است. اما این نقش به دو بخش رفتاری و احساسی تقسیم می شود. والدین در بحث رفتار باید اعمالی از خود نشان دهند که فرزند از همان ابتدا مستقل بار بیاید. از همان کودکی انجام کارهای شخصی کودک پس از یادگیری بر عهده خود او واگذار شود. همیشه پدر و مادر نباید پاسخگوی تمامی سوالات فرزندان باشند و بگذارند خود فرزند در مورد جواب سوال فکر کند و به نتیجه برسد.

در بخش دیگر که نقش احساس مطرح است حل این قسمت زمانبر و گاه غیرقابل حل است. به طور مثال مادری که به فرزند خود وانمود می کند زمانی که تو از خانه بروی پدرت با من رفتار خوبی ندارد یا دوری تو برای من غیرقابل پذیرش است، این احساس را در فرزند بوجود می آورد که اگر مادر را رها کند، گناه بزرگ مرتکب شده و بنابراین همواره پس از ازدواج به مادر می چسبد. در اینجا مشکل باید ریشه ای حل شود و مادران این فرزندان باید روان درمانی شوند.

راه درمان چیست؟

قطعا اختلال شخصیتی که مربوط به وابستگی باشد نیاز به روان درمانی دارد و فرد وابسته باید تحت نظر روان شناس باشد و همسر نیز او را همراهی کند. مشکلی که ما با این افراد داریم این است که قبول ندارند وابسته هستند و گام اول درمان این است که فرد واقعا بفهمد وابسته است. این اتفاق ممکن است با دیدن یک فیلم صورت بگیرد و این فرد شخصیتی را در فیلمی ببیند که دچار وابستگی است و در مقایسه او با خودش پی ببرد که دچار این اختلال است و زمانی که فرد بفهمد مشکل از اوست دیگر تقصیر را به گردن همسر نمی اندازد و گام اول درمان برداشته می شود. گام های بعدی چیزی شبیه گام های ترک اعتیاد است و همان گام های ۱۲ قدمی که در مورد اعتیاد به کار می رود به صورتی در مورد درمان این اختلال هم به کار می رود که چگونگی آن زیر نظر روان شناس صورت می گیرد.

مقصر اصلی مادرشوهر نیست

اگر وابستگی عمیق باشد متاسفانه آسیب های جدی را ایجاد کرده است ولی زمانی که شخص وابسته به رشد عقلانی و منطقی می رسد پی به مشکل خود می برد و رفته رفته در رفتار او مشخص می شود و همسر متوجه می شود که شوهرش شخصا برای زندگی بدون دخالت دیگران تصمیم می گیرد. برخی خانم ها اغلب به غلط گمان می برند همسران شان مقصر مساله و مشکل بین آنها با خانواده اش نیستند و این والدین همسر، به ویژه مادر شوهرها هستند که مشکل را به وجود می آورند، در حالی که این طور نیست و به دلیل تفاوت و فاصله نسلی که وجود دارد تا حدی برخی اختلاف نظرها طبیعی است و اگر شوهرها توان و مهارت حل مساله را داشته باشند، می توانند عدالت را رعایت کنند. در واقع دانستن این نکته که منبع ناراحتی از جانب چه کسی است در حل موضوع و درمان آن بسیار راهگشاست و متاسفانه بسیاری از خانم هایی که همسران وابسته دارند، خود نیز افسرده می شوند که قطعا باید درمان شوند.

اعظم صفایی گفتگو با رکسانا خوشابی

منبع: http://www.aftabir.com

از زردتشت سوال کردند

زندگی خود را بر چند اصل استوار کردی؟

فرمودند:

1-دانستم کار مرا دیگری انجام نمی دهد، پس تلاش کردم.

2-دانستم که خدا مرا می بیند، پس حیا کردم.

3-دانستم رزق مرا دیگری نمی خورد، پس آرام شدم.

4-دانستم پایان کارم مرگ است، پس مهیا شدم.

 

منبع: http://freeword.blogsky.com

مخصوص آدم های با شخصیت

یک روز توی پیاده رو به طرف میدان تجریش می رفتم...

از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی با کلاس، کاغذهای رنگی قشنگی دستشه ولی به هر کسی نمیده!

خانم ها رو که کلا تحویل نمی گرفت و در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود فقط به کسانی کاغذ رو می داد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند، اهل حروم کردن تبلیغات نبود ....

احساس کردم فکر می کنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی گرون قیمت رو نداره ،لابد فقط به آدمهای باکلاس و شیک پوش و با شخصیت میده! از کنجکاوی قلبم داشت می اومد توی دهنم...!!!

خدایا، نظر این تبلیغاتچی خوش تیپ و با کلاس راجع به من چی خواهد بود؟! آیا منو تائید می کنه؟!!

کفشهامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و کفشم برق بزنه!

شکم مبارک رو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو کاملا بی تفاوت نشون بدم!

دل تو دلم نبود. یعنی منو می پسنده؟ یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده...؟!

همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با لبخند نگاهی بهم کرد و یک کاغذ رنگی به طرفم گرفت و گفت:

"آقای محترم! بفرمایید

قند تو دلم آب شد!

با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا برام مهم نیست بهش گفتم : می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم! کاغذ رو گرفتم
چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم که داشتم با سر می رفتم توی کیک . وایسادم و با ولع تمام به کاغذ نگاه کردم،
نوشته بود:

.
.
.
دیگر نگران طاسی سر خود نباشید، پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریکا

 

منبع: http://freeword.blogsky.com

ناصر حجازی(عقاب آسیا) درگذشت

ناصرحجازی که به عقاب آسیا معروف بود برای همیشه از دنیا پر کشید و چشم از جهان فرو بست.

آن مرحوم در تهران،محله آریانا(مالک اشتر)در تاریخ 28 آذرماه 1328به دنیا آمد.وی دروازه بان سابق تیم های استقلال(تاج)و تیم ملی ایران بود و سپس به مربیگری پرداخت. او یکی از محبوب ترین و مشهور ترین فوتبالیست های ایرانی بشمار می رفت، در استقلال تهران از او بعنوان تنها اسطوره ی این باشگاه نام می بردند.در سال 1378 کنفدراسیون فوتبال آسیا وی را بعنوان دومین دروازه بان برتر قرن بیستمِ این قاره  انتخاب کردند. پدرش متولد تبریز بود و آژانس املاک داشت. وی با چهار خواهر و یک برادر در خانواده ای 8 نفری زندگی می کرد. در کودکی بازیگوش بود و در سوم دبستان، ششم ابتدایی و ششم دبیرستان رفوزه شد.اما به هر ترتیب موفق شد دیپلم بگیرد. دوران دبستان را در دبستان هخامنش طی کرد و دوره دبیرستان رادر دبیرستان های سعادت، سینا، سهند و شرف طی کرد. رشته اصلی وی بسکتبال بود اما روزی با دوستانش به تماشای مسابقات فوتبال منطقه ی 8 می رود در آنچا تیم  مدرسه منتخب مدرسه اشان بازی داشته و اتفاقا دروازبان تیم آسیب دیده بوده است؛حسین دستگاه (خبرنگار وقت کیهان ورزشی) که مربی تیم مدرسه بود او را صدا  می زند و پست دروازبانی را به او می سپارد. دو ماه بعد همراه با تیم کیهان ورزشی که بازیکنانی همچون غلام وفاخواه، مهدی مناجاتی و مجید حلوایی را به خدمت  داشت راهی گرگان میشود تا برای این تیم بازی کند. در گرگان در حالی که وی تنها 16 سال داشت نتیجه را 1-0 واگذار کردند. فردی به نام هویدا اولین پیشنهاد  حرفه ای فوتبال را به او کرد و وی به تیم دسته دومی دارایی پیوست. و به تحصیلاتش ادامه داد و توانست در مدرسه عالی ترجمه مدرک لیسانس مترجمی زبان انگلیسی بگیرد.

عیادت جمشید مشایخی از حجازی


 رده باشگاهی

ناصر حجازی در دهه ی 40 دروازه بان باشگاه تاج بود. در سن 18 سالگی با این تیم شروع کرد و همراه با این تیم اولین قهرمانی آسیا را در سال 1349 با مربیگری رایکوف بدست آورد. در این بازی وی دروازه بان تیم تاج بود و بازی در ورزشگاه امجدیه (شهید شیرودی) مقابل تیم هاپوئل از اسرائیل برگزار میشد. در این  بازی غلام وفا خواه در دقیقه 83 نتیجه را مساوی کرد و در وقت اضافه تیم تاج با گل مسعود معینی مدافع پیش تاخته خود در وقت اضافه قهرمان جام باشگاه های آسیا  شد. بعد از حضور در جام جهانی در سال 1356 از طرف باشگاه منچستر یونایتد پیشنهادی دریافت کرد و یک ماه با این تیم تمرین کرد و حتی در برابر تیم استک سیتی  Stoke City برای منچستر یونایتد بازی کرد. متاسفانه علارغم اینکه تیم منچستریونایتد خواهان بخدمت گرفتن وی بود بخاطر مشکلاتی که در ایران وجود  داشت موفق به امضای قرار داد با این تیم نشد.

 رده ملی

 بعد از ملحق شدن به تیم ملی ایران وی توانست با تصاحب جام ملت های آسیا در سال 1346 به افتخارات خود بیافزاید. بهترین بازی و البته خاطره انگیز ترین بازی وی  برای تیم ملی ایران در برابر کره جوبی بوده است که در ورزشگاه 70 هزارنفری اما خاکی این کشور برگزار شد.  وی قهرمانی در جام ملت های آسیا را دوبار دیگر  در سالهای 1350 و 1354 همراه با تیم ملی ایران تجربه کرد. در سال 1350، او تیم ملی ایران را در بازی های المپیک مونیخ همراهی کرد و به جام جهانی 1386  آرژانتین نیز راه یافت.

 دوران مربیگری

 وی بخاطر قانونی من دراوردی و احمقانه ( قانون 29 ساله ها) که حضور در دروازه را برای بازیکنانی که بیش از 29 سال دارند منع میکرد، مجبور به کناره گیری  از فوتبال حرفه ای شد. سپس به کشور های جنوب شرق آسیا سفر کرد. در آنجا مربی-بازیکن تیم محمدان بنگلادش بود و توانست این تیم را به جمع هشت تیم برتر  آسیا برساند. وی با تیم محمدان توانست پرسپولیس تهران را نیز شکست دهد.

 در طی دهه ی 70، حجازی مربی بسیاری از تیم های فوتبال از قبیل بانک تجارت، ماشین سازی ، استقلال تهران و استقلال اهواز بود. متاسفانه او بخاطر غرور بی  اندازه درست مانند همتای پرسپولیس اش علی پروین مدرک مربیگری ندارد و در اینگونه کلاس ها شرکت نمی کند. باوجوداین،  در زمان کار با تیم استقلال تهران، ناصر  حجازی توانست با این تیم به فینال جام باشگاه های آسیا راه یابد؛ اما متاسفانه بخاطر اشتباهات فردی بعضی از بازیکنان موفق به فتح این جام نشد و به نایب قهرمانی رضایت  داد. بسیاری از منقدین از او انتظار قهرمانی را داشتند اما بعد از اولین اخراج او از استقلال در اردبیهشت ماه سال 1378 ، تکرار نایب قهرمانی او در آسیا برای تیم  های ایرانی ده سال طول کشید تا سرانجام درست زمانی که او به استقلال بازگشت تیم باشگاهی سیمان سپاهان با مربیگری لوکا بوناچیچ توانست همین عنوان در آسیا تکرار  کند. در طی دوران مربیگری، ناصر حجازی توانسته است بازیکنانی مانند علی دایی و رحمان رضایی را به فوتبال ایران معرفی کند.

مخالفان

با وجود محبوبیت اسطوره ای او در نزد هواداران استقلال، دیگر پیشکسوتان و تعدادی از بازیکنان استقلال باعث اخراج وی از استقلال درسال 1378 و 1386گردیدند،اخراج وی علارغم تمام موفقیت هایی بود که با استقلال بدست آورده بود. از مخالفان ناصر حجازی میتوان به امیرقلعه نویی، جواد زرینچه، پرویز برومند و بسیاری از  بازیکنان نامدار اوایل دهه ی هفتاد استقلال اشاره کرد که با مربیگری او برای استقلال در سال 1374 مجبور به ترک این تیم شدند (یکی از همین اخراجی ها امیرقلعه نویی  است). وی در تابستان 1386 با روی کار آمدن مجدد علی فتح اله زاده به استقلال پیوست. البته این مساله مطرح است که علی فتح اله زاده تنها از او برای کسب  درامد بیشتر از طریق تماشاچیان  استقاده ابزاری کرده است.  وی را تنها بعد از انجام 12 بازی در لیگ برتر کاملا سیاستمدارانه و محترمانه اخراج کردند. البته در  کنار اشکال تراشی های بسیار،  بدشانسی های بسیاری نیز در تیم استقلال گریبان او را گرفت. وی هم اکنون در سمت مدیر فنی به فعالیت خود در این باشگاه ادامه می  دهد.

 خرده اتفاقات

یک بار پدرش به منزل آمد و برادرش را سوار ماشین کرد تا باهم به مسافرت بروند، به دنبال ماشین می دوید و داد میزد که او را با خودشان ببرند. آنها قبول نکردند؛ سر  پدر و برادرش داد کشید و با همان حالتی که گریه می کرد به آنها گفت: "عیبی ندارد، مرا با خودتان نبرید. ولی مطمئن باشید تمام دنیا را با پای خودم میروم"

در خردسالی میخواستند به او آمپول بزنند. تا آن موقع آمپول نزده بود ولی شنیده بود که آمپول زدن درد دارد به همین دلیل فرار کرد. پدر، مادر، برادرش و کسی که  قرار بود به او آمپول بزند دنبال او می دویدند و سرانجام چهارنفری موفق شدند او را بگیرند و به او آمپول بزنند

در مسابقات منطقه ای وقتی که تنها 16 سال داشت مربی تیم حریف پشت دروازه او آمد و به او گفت: "ناصرجان، تو را به خدا یک توپ را ول کن تا ما بازی را  ببریم. ما خرج کرده ایم، آبرویمان می رود."

اولین نشریه ای که عکس ناصرحجازی را چاپ کرده است نشریه ای به نام آیندگان بوده است.

بعد از بازی با کره جنوبی تیتر روزنامه ای این بوده است: " حجازی؛ معجزه گر پیونگ یانگ"

در 23 سالگی اولین فرزندش آتیلا به دنیا آمد.

سنگین ترین شکست لیگ برتر در کارنامه ی او ثبت شده است. در آخرین بازی لیگ در فصل 79 -80 تیم استقلال رشت با مربیگری وی با نتیجه فاجعه آمیز 7-1  در برابر ابومسلم خراسان تن به شکست داد.

 پرونده مرحوم ناصر حجازی :

اطلاعات شخصی:

تاریخ تولد 28 آذر ماه 1328 برابر با 19 دسامبر 1949 

محل تولد تهران / آریانا

میزان تحصیلات کارشناسی زبان انگلیسی (مترجمی)

پست بازی دروازه بان

باشگاههای دوران بازیگری : 

1346 - 1356 استقلال تهران (تاج سابق)

1356- 1357 شهباز

حضور در تیم ملی

1346 - 1356 62 بازی

باشگاههای دوران مربیگری : 

1366 محمدان 

1366 تا 1367 شهرداری کرمان

1368-1372 بانک تجارت

1372-1373 سپاهان

1373-1374 ماشین سازی تبریز

1374 تا 1377 استقلال

1377 تا 1379 ذوب آهن

1379 تا1380 استقلال رشت

1380 تا 1381 ماشین سازی تبریز

1381 تا 1382 استقلال اهواز

1384 - 1385 نساجی مازندران

1386  استقلال

افتخارات باشگاهی :

قهرمانی جام باشگاه های تهران (1347)

قهرمانی جام باشگاه های تهران (1348)

قهرمانی جام حذفی (1348)

جام میلز هندوستان (1348)

نایب قهرمانی جام باشگاه های تهران (1349)

نایب قهرمانی جام حذفی (1349)

قهرمانی جام باشگاه های آسیا (1349)

جام میلز هندوستان (1349)

قهرمانی جام باشگاه های تهران (1350)

قهرمانی جام دوستی (1351)

نایب قهرمانی جام هندوستان (1351)

قهرمانی جام اتحاد (1352)

نایب قهرمانی جام تخت جمشید (1352)

قهرمانی جام تخت جمشید (1353)

قهرمانی جام حذفی کشوری (1356)

افتخارات ملی:

حضور در جام جهانی در سال 1354

قهرمانی در مسابقات جام ایران (1351)

قهرمانی جام ملت های آسیا (1346)

قهرمانی جام ملت های آسیا (1350)

قهرمانی جام ملت های آسیا (1354)

 افتخارات مربیگری :

 قهرمانی جام آزادگان (1376)

قهرمانی جام پرچم ترکمنستان (1376)

نایب قهرمانی لیگ کشور (1377)

نایب قهرمانی جام باشگاه های آسیا (1377)

منبع: http://www.cloob.com/club/article/show/clubname/esteghlal_tehran

هشت غول ثروت ایران

غول گردشگری ایران: حسین ثابت

حسین ثابت بکتاش متولد ۱۳۱۳ در مشهد است. از عناوین او، کارآفرین ثروتمند ایرانی، دلال فرش، و صاحب گروه هتل های ثابت را گفته اند.

ثابت تا پنج سال قبل در جزایر قناری ۵ هتل (۵ هزار تخت) داشته و در ایران نیز هتل بزرگ داریوش را به سبک تخت جمشید در کیش ساخته است.

وی، غیر از این هتل، چهار هتل دیگر نیز در کیش دارد و شرکت تجارت بین المللی ثابت و مجموعه پارک دلفین های کیش (دلفیناریوم و باغ پرندگان با مساحت بیش از ۶۵ هکتار) متعلق به اوست.

او کلنگ سرمایه گذاری هتل ۷ ستاره کوروش را نیز در جزیره کیش بر زمین زده که سیستم های آن با انرژی خورشیدی کار می کند (به عنوان نخستین هتل سبز ایران) و ۵۰۰ اتاق خواهد داشت.

سوئیت های هتل داریوش او در زمان های عادی سال هر شب ۴۰۰ هزار تومان و در ایام عید نوروز و… تا ۷۰۰ – ۸۰۰ هزار تومان هر شب اجاره داده می شود.

حسین ثابت چند هتل نیز در جزایر قناری اسپانیا تاسیس کرده و هم اکنون نیز بزرگترین شرکت هتل داری اسپانیا را صاحب است و خود او نیز در یکی از دو جزیره اختصاصی خود در اسپانیا زندگی می کند.

در خرداد ۸۷ رئیس سازمان میراث فرهنگی از فروش هتل های لاله تهران، یزد و سرعین با قیمتی معادل ۱۲۰۰ میلیارد ریال خبر داد. اسفندیار رحیم مشایی در مورد خریدار این خرید بزرگ گفته بود: «خریدار این هتل ها یکی از سهامداران این مجموعه است که دارای سوابق درخشان و موثری در صنعت گردشگری و هتل داری در داخل و خارج از کشور است.» این خریدار همان ثابت بود.

غول فولادی: محمد جابریان

محمد جابریان مدیرعامل مجتمع فولاد آرین سهند خریدار بلوک فولاد خوزستان بود که حتی افزایش ۸۷ درصدی قیمت عرضه نسبت به قیمت پایه نیز او را از دور رقابت خارج نکرد و سرانجام با اضافه کردن یک ریال سهامدار عمده فولاد خوزستان شد. او به همراه شش برادرش حدود سه دهه است که در بازار فولاد فعالیت می کنند. ارزش سهامی که تنها در این معامله خرید ۱۳۶۰ میلیارد تومان بود که حتما تمام ثروت این مرد نبوده است.

جابریان که «بچه کف بازار» است، درحال حاضر یک کارخانه فولاد دارد ودربازار آهن تهران یکی از سرشناس ترین هاست. یک نفر جدی یا شوخی گفته بود حاضر است سرقفلی موبایل جابریان را ۱۰۰میلیون تومان بخرد. فکرش رابکنید او با این خط موبایل چه می کند.

غول بازار پول: محمد صدر هاشمی نژاد

از مؤسسان اولین بانک خصوصی کشور و رئیس هیأت مدیره بانک اقتصاد نوین، مدیر عامل شرکت توانمند ساختمانی استراتوس، کسی نمی داند او چقدر ثروت دارد، اما در زمینه ساختمان سازی و بازرگانی از بزرگان به شمار می رود.

محمد صدر هاشمی نژاد سال گذشته در یکی از نشست های هیات نمایندگان اتاق تهران، زمانی که فرهاد فزونی یکی از اعضای هیأت نمایندگان این اتاق با حرارت به انتشار نامش در فهرست ۳۰میلیاردر اعتراض می کرد، اعضای هیات نمایندگان را خطاب قرارداد و گفت: «بیش از این گزارش مواظب جریانی باشید که چندین قرن است در ایران ریشه دارد و مدام چنگ می زند، ربطی هم به این دولت و دولتهای قبل ندارد.»

غول صادرات: اسدالله عسگر اولادی

اسدالله عسگر اولادی، رئیس اتاق بازرگانی مشترک ایران و چین است و وضعیت واردات ایران از چین هم معلوم است.

وی از یکی از روزنامه های کثیرالانتشار گله کرده بود که چرا از او با عنوان «حاجی ترانسفر» نام برده اند. عسگراولادی اهل تهران است و چه کسی است که او را نشناسد.

براساس روایتی معتبر و مستند پیرمرد خوش قلب در جریان نگرانی بخش خصوصی از واگذاری نمایشگاه بین المللی تهران با آن وسعت در آن نقطه اعیان نشین تهران در جمع هیات نمایندگان اتاق چنین گفته بود: «جناب رئیس (آل اسحاق) اگر اجازه می دهید، بنده به عنوان یک کاسب جزء همین حالا چک خرید نمایشگاه را بکشم

از اعضای به نام مؤتلفه، رئیس اتاق مشترک ایران و چین، دارنده شرکت بزرگ «حساس» که در عرصه صادرات خشکبار و به خصوص پسته ایران در سطح جهان صاحب نام است. تابستان سال گذشته هم گفته شد دو بانک چینی را خریده، البته بعدا متذکر شد که کل بانکها را نخریده، بلکه سهام آنها را خریداری کرده است. چندین سال قبل، مجله آمریکایی فوربس که یک نشریه معتبر اقتصادی و مالی است و همواره وضع مالی شرکتهای بزرگ و افراد ثروتمند جهان را دنبال و در باره آنها گزارش تهیه می کند دارایی های او را به تخمین یکی از بانکداران ایرانی چهارصد میلیون دلار برآورد کرده بود. والبته فراموش نباید کرد که در یکی از همایشهای صادراتی، یک نفر گفت آقای عسگراولادی ۱۳۰میلیون صادرات دارد که او تکذیب کرد وگفت: «به ۱۰۰میلیون دلار نمی رسد

غول تکنولوژی: علاءالدین

امکان ندارد موبایل داشته باشید و نام علاءالدین را نشنیده باشید. صاحب پاساژ علاءالدین مردی است به همین نام. همان پاساژ سرخ رنگ حافظ – جمهوری که در کنار ساختمان سازمان بورس واقع شده است.

سرمایه حاجی علاءالدین مشخص نیست. این مرد همیشه در اتاقی کوچکی می نشیند که در طبقه همکف پاساژ قرار گرفته است. ظاهر مغازه چیز خاصی ندارد و رنگ و رو رفته هم هست، اما از پله های آهنی باریک انتهای مغازه که بالا بروید، حاجی، بزرگ بازار موبایل جمهوری، آنجا نشسته. سرمایه دار بازار موبایل جمهوری در دفتری با سقفى کوتاه، عرضى کم و طولى حدود ۲ تا ۲.۵ متر می نشیند.

غول ورزش: حسین هدایتی

محمدرضا هدایتی ۴۵ ساله و متولد تهران از محله دولاب است. مالک صنایع استیل آذین، مالک کارخانه های فولادسازی و ورق، دارنده بزرگترین شرکت پرورش میگوی ایران، برج ساز در دبی و دارای ملک و املاک در حاشیه خلیج فارس، مالک زمین های کشاورزی، سهامدار بازار مبل ایران، رئیس شرکتهای تجاری در ایران و خاورمیانه و چندین و چند فعالیت تجاری دیگر، عناوینی است که به حسین هدایتی نسبت می دهند.

خودش می گوید: «۲۲ سال است در کارخانه داری، کشاورزی و ساختمان سازی فعالیت می کنم. یک بچه مسلمانم که وجوهات خود را می پردازم و یک ریال هم بدهی بیمه ای و مالیاتی ندارم.»

عابر بانک پرسپولیسی ها (لقب هدایتی) حاضر است ۲۰ میلیارد تومان برای تصاحب این تیم و پر طرفدار بدهد، اما هنوز بحث خصوصی سازی در ورزش ما آنچنان جدی نشده که کسی به پیشنهاد اغوا کننده حسین هدایتی توجه کند.

غول بازار مبل: علی انصاری

محله و خانه قدیمی اش در مهرآباد جنوبی، ۲۰ متری زاهدی (شمشیری فعلی) و دقیقاً روبه روی مسجد امام جعفر صادق بود اما حالا دیگر آنجا نیست و در شمال شهر تهران باید سراغش را گرفت.

می گویند بخش کوچکی از اموال و دارایی های علی انصاری، بخش زیادی از زمین های یافت آباد است که الان بازار مبل ایران در آن بنا شده است. علی انصاری، اگرچه رئیس گروه سرمایه گذاری تات است و رئیس اتحادیه مبل سازان تهران، اما برای چهره شدن، ورود به عرصه فوتبال را انتخاب کرد. علی انصاری رئیس فدراسیون دوچرخه سواری است، اما با حضور در هیات مدیره باشگاه استقلال تبدیل به چهره خبرساز شد و حالا او را با حسین هدایتی مالک باشگاه استیل آذین، مقایسه می کنند. مشکلات مالی استقلال تاحدودی به دست انصاری حل و فصل شد.

غول نوکیا: احمد ابریشم چی

احمد ابریشم چی، متولد سال ۱۳۱۷ قم از کسانی است که در واردات تلفن همراه و وسایل جانبی و دستگاههای مخابراتی یکی از چهرههای شاخص در ایران به شمار میرود. همه نام او را در کنار ایراتل، نوکیا میشناسند. روزنامه اعتماد ملی از او با عنوان پدرخوانده نوکیا در ایران یاد کرده بود. همان «الف.الف» که در تابستان داغ سال ۸۸ و همزمان با حاشیه های انتخابات، گزارشی در روزنامه اعتماد ملی درباره وی منتشر شد و در روزنامه کیهان هم چند باری به وی حمله شد.

ابریشمچی در امور خیریه هم فعالیت هایی داشته است. از آن جمله می توان به پذیرایی از مهمانان در تمام طول سال در ویلاها و مهمانسراها در شمال و مشهد، اشاره کرد. همان چیزی که یکبار مورد نقد و حمله شدید روزنامه کیهان نسبت به او شد.

کیهان معتقد بود میهمانان خاصی به ویلاهای او سر می زنند، از جمله برخی مقامات. در هفته اول اسفندماه سال ۸۵، و در جریان فرار شهرام جزایری، حسین شریعتمداری در یادداشتی به بررسی احتمال دست داشتن برخی از افراد در فرار شهرام جزایری می پردازد که به دلایلی از سوی برخی از افراد حمایت می شدند.

منبع: http://www.happyiranian.org/content

چرا افسرده می شویم؟

استرس می تواند به سلامت انسان آسیب برساند و در صورت عدم آشنایی با روش های مقابله با آن یا یک مشکل یا بیماری موجود را بدتر کند.

استرس پاسخ بدن برای دفاع از خود است. این طبیعت بدن در فوریت ها مانند کنار رفتن از سر راه ماشینی که بسرعت نزدیک می شود، خوب است اما اگر به مدت طولانی ادامه پیدا کند اثرات سوئی بر بدن اعمال می کند بطوری که ممکن است بدن به هر محرک و تغییر عادی در زندگی روزانه عکس العمل نشان دهد.

در این شرایط ممکن است حتی زمانی که ماشینی به شما نزدیک می شود وعلیرغم اینکه می خواهید ازسر راه آن کناربروید قادربه این کار نباشید.علت ایناست که بدن شما پیوسته درحال واکنش است وجایی برای نگهداشتن این همه انرژی اضافی نداردولذا دچار اضطراب،نگرانی و عصبی می شوید.چه عواملی باعث استرس می شوند؟هر نوع تغییر اعم از خوب وبدمی تواند باعث ایجادتنش در شماشود.عوامل استرس زا برای افراد مختلف فرق می کند.

برای مثال بازنشستگی ممکن است برای شخصی استرس زا باشد درحالیکه دیگری را دچار استرس نکند.بطور کلی هر رویدادی که نوعی تغییر وضعیت باشد و تاثیر جدیدی بر زندگی داشته باشد ممکن است استرس زاباشد.این تغییرات شامل تغییریا از دست دادن شغل، بیماری، از دست عزیزان، ازدواج یا طلاق، پیشرفت شغلی، صدمه دیدن، مشکلات مالی، جابجایی، بچه دار شدن و بسیاری علل دیگر می باشد.

استرس چه تاثیری بر سلامت می گذارد؟مسلما استرس می تواند به سلامت انسان آسیب برساند و در صورت عدم آشنایی با روش های مقابله با آن یا یک مشکل یا بیماری موجود را بدتر کند. علائمی که به هنگام استرس بروز می کند عبارتند از :اضطراب، کمر درد، یبوست یا اسهال، خستگی یا رخوت، سردرد، فشار خون بالا، بی خوابی، مشکل در روابط با دیگران، تنگی نفس، گرفتگی گردن، ناراحتی معده، از دست دادن یا افزایش وزن، احساس غم واندوه یا گریه زیاد، از دست دادن علاقمندی به امور، احساس گناه، ناامیدی یا پوچی فکر در باره مرگ یا خودکشی، خواب زیاد یا عدم توانائی برای به خواب رفتن و یا در خواب ماندن، مشکل در عطف توجه به امور و تصمیم گیری، و دچار شدن به دردهائی که بادرمان بهبود نمی یابند.چگونه با استرس مقابله کنیم؟

افسردگی را می توان با مشاوره ، دارو و یا به کمک هردو روش درمان کرد. مراقبت مناسب ، ورزش منظم و خوردن غذاهای سالم نیز حائز اهمیت است.در صورت شدید نبودن افسردگی ممکن است مشاوره به تنهائی موثر واقع شود.- خود را از دیگران جدا نکنید با افراد مورد علاقه و دوستان ، راهنمای مذهبی ، و پزشک خاوادگی تان در ارتباط باشید.- در این دوران از اخذ تصمیمات مهم زندگی (مثلا درباره جدائی یا طلاق) خودداری کنید.شاید نتوانید درست فکر کنید بنابراین تصمیمات درستی نخواهید گرفت. بخاطر افسردگی، خودتان را سرزنش نکنید.شما مسبب آن نیستید.- از اینکه هم اکنون احساس خوبی ندارید ناامید نشوید. صبور باشید.- تسلیم نشوید.- هر روز ورزش کنید تا انرژی بیشتری کسب نموده و احساس بهتری داشته باشید.- رژیم غذائی متعادل و سالم داشته باشید و سعی کنید به اندازه کافی بخوابید.- طبق دستور پزشک برای مشاوره مراجعه کنید و یا داروهای توصیه شده را مصرف نمائید.

در صورت عدم مصرف صحیح و به موقع ، داروها تاثیری نخواهند داشت.اهداف کوچکی را برای خود تعیین کنید چراکه ممکن است انرژی کمتری داشته باشید.خود راتشویق کنید.- هر چه می توانید در مورد افسردگی و درمان آن کسب اطلاع کنید.در صورت خطور افکار خودکشی به مغزتان فورا پزشک کعالج و یا مرکز بهداشت محلی را مطلع سازید.افسردگی چگونه درمان می شود؟داروهای ضد افسردگی نیز مانند اکثر داروها می توانند اثرات جانبی داشته باشند اما همه افرادی که این داروها را مصرف می کنند به اثرات جانبی دچار نمی شوند.اثرات جانبی به نوع داروی انتخابی توسط پزشک بستگی دارد.

برخی از این داروها باعث خشکی دهان، یبوست، دید تار، احساس خلاء، مشکلات مثانه، خستگی، خواب آلودگی، سرگیجه، لرزش دست، تپش قلب یا افزایش وزن می شوند. اگر یکی از اثرات جانبی دارو موجب آزار بیمار شود لازم است با پزشک در این مورد صحبت کند.با تاثیر دارو فرد بهتر به خواب می رود.اشتها و انرژی بیشتری خواهد داشت.

در باره آینده نیز احساس بهتری می کند. کمتر غمگین می شود و تصمیم گیری برایش آسانتر می شود.در عرض یک هفته پس از شروع مصرف دارو متوجه روند بهبود خواهد شد اما احتمالا تا حدود ۸-۶ هفته همه اثرات را نمی بیند.این امر بستگی به میزان افسردگی فرد دارد. اگر اولین بار باشد که دچار افسردگی می شود احتمالا پزشک به مدت شش ماه دارو ثجویز می کند.اگر بریا بار دوم دچار این حالت شده حدودا یک سال دارو توصیه می شود اما در صورتی که سومین یا چهارمین تجربه افسردگی باشد شاید برای چند سال باید دارو مصرف شود تا افسردگی مجددا بازنگردد.برای کاهش استرس چه کنیم؟

اولین اقدام تشخیص به موقع علائم است. اولین نشانه های هشدار دهنده استرس شامل احساس فشار در شانه و گردن ، یا گره کردن مشت است.اقدام بعدی انتخاب روش مقابله با آن است. یک راه ، اجتناب از آن عاملی است که بنظر می رسد عامل استرس باشد.

اما اغلب چنین چیزی ممکن نیست.راه دوم تغییر نحوه واکنش به استرس است که معمولا بهترین راه محسوب می شود. به هر حال راهکارهایی برای مقابله با استرس وجود دارند که به برخی از آنها اشاره می شود : نگران آنچه در کنترل شما نیست، نباشید.- برای موقعیت هایی که می دانید استرس زا هستند مانند یک مصاحبه شغلی ، خود را آماده کنید.هر گونه تغییری را تنها یک تغییر در نظر بگیرید و آن راتهدیدی بر زندگی بشمار نیا ورید.- بکوشید کشمکش هایی که بین شما و دیگران وجود دارد را بر طرف کنید.در صورت مشاهده علائم از خانواده ، دوستان نزدیک و یا پزشک کمک بخواهید.- برنامه ورزشی منظمی را دنبال کنید.-رژِیم غذایی سالم و خواب کافی داشته باشید.با روابط اجتماعی بیشتر ، سرگرمی و ورزش گروهی خود را از شرایط استرس زا دور کنید.

منبع: http://asoodeh.blogsky.com

روانشناسی ابروها

بررسی هایی که بر روی شکل ابروها و رابطه آنها با شخصیت انسان انجام گرفته است، دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که هر شکلی از ابرو با شخصیت صاحب آن رابطه دارد.

در اینجا به چند شکل از ابروها و رابطه آنها با شخصیت افراد اشاره می شود:

1- ابروهای نرم و کم پشت نشانه ناپختگی و بی تجربگی است.

2-ابروهای پرپشت نشانه تحرک زیاد و پرانرژی بودن است.

3-ابروهای بلند نشانه ثبات شخصیت و تلاش و کوشش فراوان است.

4-ابروهای کوتاه نشانه عدم استواری و خیالاتی بودن است.

5-ابروهای پیوسته نشانه حساس بودن است.

6-ابروهای دور از هم نشانه ضعف و انزوا طلبی و ناپختگی است.

7-ابروهای نزدیک به چشمها نشانه اراده قوی و تمرکز ذهن است.

8-ابروهای صاف نشانه شخصیت محکم و لجباز است.

9-ابروهای کمانی نشانه نیرو و نشاط و گرمی است.

10-ابروهایی که انتهای آنها به سمت بالاست نشانه جرأت و نشاط و شادمانی است.

11-ابروهایی که انتهای آن افتاده است نشانه پیچیدگی شخصیت و اضطراب است.

به طور کلی می توان گفت:

ابروهای پرپشت: نشانه فعالیت، ابروهای بلند: نشانه اراده، ابروهای بالا : نشانه جرأت و ابروهای کمانی: نشانه گرمی و اشتیاق است.

منبع: http://asoodeh.blogsky.co

 

طلبه جوان و دختر فراری

شب طلبه جوانی به نام محمد باقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باشد. دختر گفت: شام چه داری؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و محمد به مطالعه خود ادامه داد.

از آن طرف چون این دختر فراری شاهزاده بود و بخاطر اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا فرار کرده بود لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند ولی هر چه گشتند پیدایش نکردند.

صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران شاهزاده خانم را همراه محمد باقر به نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و ... . محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ... . لذا علت را پرسید طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند.

شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگران وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود.

نفس اماره یکی از عواملی است که انسان را به ارتکاب گناه وسوسه می کند. قران کریم می فرماید: نفس اماره به سوی بدیها امر می کند مگر در مواردی که پروردگار رحم کند «سوره یوسف آیه 53» انسانهایی که در چنین مواردی به خدا پناه میبرند خداوند متعال آنها را از گزند نفس اماره حفط می کند و به جایگاه ارزشمندی می رساند.

پیرمرد و دختر

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- جون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!

ازدواج جوان دانشجو با مادر همکلاسیش

روزی که دانشگاه قبول شدم فکر می کردم تمام مشکلات زندگی ا م حل شده است و خیلی خوشحال از شهرستان راهی مشهد شدم تا در دانشگاه درس بخوانم. من که با ورود به شهری بزرگ احساس غربت می کردم در همان روز های اول ترم، با یکی از هم کلاسیهایم صمیمی شدم وکم کم دوستی ما باعث شد تا پا به خانه آنها بگذارم که ای کاش پاهایم قلم می شدند و هیچ وقت به آن جا نمی رفتم! پسر جوان در حالی که اشک می ریخت به کارشناس اجتماعی کلانتری میدان جهاد مشهد گفت چهار خواهر و برادر دارد و چند سال قبل پدرش را از دست داده بود .من از همان لحظه اول که وارد منزل آنها شدم متوجه رفتار عجیب و غریب و محبت بی حدو اندازه مادر وی شدم اما فکر نمی کردم در چه تله ای افتاده باشم! چون مادر دوستم از نظر سنی جای مادر خودم بود. مدتی گذشت و وابستگی خانواده پیام به من خیلی زیاد شد تا جایی که اگر یک روز به خانه شان نمی رفتم مادرش تماس می گرفت و حالم را می پرسید.او بالاخره یک روز با مکر و حیله مرا که پسری 22 ساله هستم رادرحلقه هوس های شیطانی گرفتار کرد و گفت:

   می توانیم با هم ازدواج موقت کنیم !با شنیدن این حرف از زنی که مادر دوستم بود ناراحت شدم می خواستم گوشی را قطع کنم که او مرا خام کرد و با وعده و وعید سرم را کلاه گذاشت . چند ماه از این ازدواج موقت گذشت و او که با محبت های خودش مرا گول زده بود گفت باید با هم ازدواج دائم کنیم . دیگر نمی فهمیدم چکار می کنم و چه بلایی قرار است به سرم بیاید لذا دست زنی که 21 سال از من بزرگتر است را گرفتم و با هم به محضر رفتیم و او را با مهریه 1000 سکه طلا به عقددائم خودم درآوردم.اما چشمتان روز بد نبیند چون از فردای آن روز مشکلات من شروع شد و همسرم سر ناسازگاری گذاشت . از طرفی مادر و پدرم از شهرستان مدام تماس می گرفتند و می گفتند دختر یکی از اقوام را می خواهیم به عقد تو در بیاوریم زودتر بیا و شناسنامه ات را هم بیاور.الان من و همسرم با هم درگیر هستیم و جالب این جاست که دوستم پیام نیز که حالا پسر خوانده ام شده است نسبت به این ماجرا و اختلافات ما هیچ گونه حساسیت و عکس العملی نشان نمی دهد . شاید باور نکنید من دو سه بار از دست این زن کتک مفصلی خورده ام . او شناسنامه ام را گرفته است و می گوید با پدر و مادرت تماس بگیر تا بیایند و عروس شان را ببینند و مهریه ام را نیز با خود بیاورند چون باید مرا طلاق بدهی! تازه می فهمم این حیله برای نقد کردن مهریه ای سنگینی است که طوق آن را بگردن نهاده ام. امروز به کلانتری آمده ام تا راهنمایی بگیرم ضمن این که از آبرویم خیلی می ترسم و نمی دانم جواب پدر و مادرم که این قدر برایم زحمت کشیده اند و با هزار امید و آرزو مرا به دانشگاه فرستاده اند را چه بدهم و چه طور توی چشمان شان نگاه کنم.

کارشناس ارشد روان شناسی معتقد است در بروز این مشکل، پسر دانشجو به خاطر ضعف درقدرت « نه» گفتن، ناآگاهی از مهارت های اجتماعی و بین فردی و تشخیص موقعیت ها، عقده های ناگشوده دوران نوجوانی و عدم گذار موفقیت آمیز از بحران های دوران نوجوانی که پیش نیاز موفقیت در دوران جوانی( همسر گزینی) می باشد و همسر وی نیز به دلایلی مانند جبران شکست ها و ناکامی های قبلی که باعث ترغیب وی به ازدواج شده است نقش دارند . وی توصیه کرد افراد و به ویژه جوانان بایستی مولفه های مهارت ابراز وجود که برخی از آنها عبارتست از جلوگیری از پایمال شدن حقوق خود و رد تقاضا های نامعقول دیگران، برخورد درست و موثر با واقعیت ها، حفظ اعتماد به نفس و انتخاب آزادانه، مواضع خود را بیاموزند وآنها را در زندگی به کار بندند تا شاهد این گونه موارد نباشیم!

منبع: http://www.pcparsi.com

ماجرای یک خواستگاری جالب

بعد از این که مدت ها دنبال دختری با وقار و با شخصیت گشتیم که هم خانواده ی اصیل و مؤمنی داشته باشد و هم حاضر به ازدواج با من باشد ، بالاخره عمه ام دختری را به ما معرفی کرد . وقتی پرسیدم از کجا می داند این دختر همان کسی است که من می خواهم ، گفت : راستش توی تاکسی دیدمش . از قیافه اش خوشم آمد.

دیدم همانی است که تومی خواهی.وقتی پیاده شد،من هم پیاده شدم، تعقیبش کردم .دم درخانه اش به طوراتفاقی بابایش را دیدم که داشت با یکی ازهمسایه هاحرف می زد.به ظاهرش می خورد که آدم خوبی باشد .

خلاصه قیافه ی دختره که حسابی به دل من نشسته بود،گفتم:من هر طورشده این وصلت را جورمی کنم.

ما وقتی حرف های محکم و مستدل عمه مان را شنیدیم .گفتیم : یا نصیب و یا قسمت ! چه قدر دنبال دختر بگردیم ؟ از پا افتادیم ، همین را دنبال می کنید. ان شاء الله خوب است . این طوری شد که رفتیم به خواستگاری آن دختر .

پدر دختر پرسید: آقازاده چه کاره اند ؟

- دانشجو هستند .

-می دانم دانشجوهستند.شغلشان چیست ؟

-ما هم شغلشان را عرض کردیم

.-یعنی ایشان بابت درس خواندن پول هم می گیرند

-نخیر ، اتفاقاً ایشان در دانشگاه آزاد درس می خوانند : به اندازه ی هیکلشان پول می دهند .

-پس بیکار هستند

 -اختیار دارید قربان ! رشته ایشان مهندسی است . قرار است مهندش شوند

پدر دختر بدون این که بگذارد ما حرف دیگری بزنیم گفت : ما دختر به شغل نسیه نمی دهیم . بفرمایید ؛ و مؤدبانه ما را به طرف در خانه راهنمایی کرد.

عمه خانم که می خواست هر طور شده دست من و آن دختر را بگذارد توی دست هم ، آن قدر با خانواده ی دختر صحبت کرد تا بالاخره راضی شدند . فعلاً به شغل دانشجویی ما اکتفا کنند ، به شرط آن که تعهد کتبی بدهیم بعد از دانشگاه حتماً برویم سرکار ، این طوری شد که ما دوباره رفتیم خواستگاری .

پدر دختر گفت : و اما ... مهریه ، به نظر من هزار تا سکه طلا ...

تا اسم «هزارتا سکه طلا» آمد، بابام منتظر نماند پدردختربقیه ی حرفش رابزند بلند شد که برود؛ اما فک و فامیل جلویش را گرفتند که : بابا هزار تا سکه که چیزی نیست ؛ مهریه را کی داده کی گرفته . بابام نشست ؛ اما مثل برج زهر مار بود . پدر دختر گفت : میل خودتان است . اگر نمی خواهید ، می توانید بروید سراغ یک خانواده ی دیگر .

بابام گفت : نخیر ، بفرمایید . در خدمتتان هستیم .

-اگر در خدمت ما هستید ، پس چرا بلند شدید ؟

بابام که دیگر حسابی کفری شده بود،گفت:باباجان !بلند شدم کمربندم راسفت کنم،شما امرتان رابفرمایید. 

پدر دختر گفت:بله ،هزار تا سکه ی طلا، دو دانگ خانه.

بابا دوباره بلند شد که از خانه بزند بیرون ؛ ولی باز هم بستگان راضی اش کردند که ای بابا خانه به اسم زن باشد ، یا مرد که فرقی نمی کند . هر دو می خواهند با هم زندگی کنند دیگر .

و باز بابام با اوقات تلخی نشست.پدردخترپرسید :بازهم بلند شدید کمربندتان را سفت کنید؟بابام گفت :

نخیر ! دفعه ی قبل شلوارم را خیلی بالا کشیده بودم داشتم میزانش می کردم !

پدر دختر گفت : بله ، داشتم می گفتم دو دانگ خانه و یک حج . مبارک است ان شاء الله

بابام این دفعه بلند شد وداد زد :بروبابا ،چی چی رامبارک است؟مگردر دنیا فقط همین یک دختراست.

و ما تا بیاییم به خودمان بجنبیم ، کفش هایمان توسط پدر آن دختر خانم به وسط کوچه پرواز کردند و ما هم وسط کوچه کفش هایمان را جفت کردیم و پوشیدیم و با خیال راحت رفتیم خانه مان .

مگرعمه خانم دست بردار بود . آن قدر رفت و آمد تاپدر او راراضی کرد که فعلاً اسمی ازحج نیاورد تا معامله جوش بخورد.بعداً یک فکری بکنند

پدر دختر گفت :و اما شیربها ، شیربها بهتر است دو میلیون تومان باشد ...

بعد زیر چشمی نگاه کرد تا ببیند بابام باز هم بلند می شود یا نه . وقتی آرامش بابام را دید ادامه داد : به اضافه وسایل چوبی منزل .

بابام حرف او را قطع کرد.منظورتان ازوسایل چوبی همان در و پنجره و این جورچیزهاست؟

پدردختربااوقات تلخی گفت:نخیر،کمدومیزتوالت وتخت ومیزناهارخوری ومیزتلویزیون ومبلمان است .

بابام گفت : ولی آقاجان،پسرماعادت ندارد روی تخت بخوابد .ناهارش را هم روی زمین می خورد.اهل مبل و این جور چیزها هم نیست .

پدر دختر گفت :ولی این ها باید باشد،اگر نباشد ، کلاس مازیر سؤال می رود .

و بعد از کمی گفتمان و فحشمان ، کفش های ما رفت وسط کوچه .

دوباره عمه خانم دست به کار شد . انگار نذر کرده بود هر طور شده این دختره را ببندد به ناف ما ! قرار شد دور وسایل چوبی را خط بکشند ؛ و ما دوباره به خانه ی آن دختر رفتیم .

بابام تصمیم گرفته بود مسأله ی جهیزیه راپیش بکشد وسنگ تمام بگذاردتابلکه گوشه ی ازکلاس گذاشتن های بابای آن دخترراجواب گفته باشد.این بود که تاصحبت هاشروع شد،بابام گفت:دررابطه باجهیزیه

پدر دخترحرف او را قطع کرد و گفت : البته بایدعرض کنم درطایفه ما جهیزیه رسم نیست .بابام گفت: اتفاقاً درطایفه ی ما رسم است.خوبش هم رسم است.شما که نمی خواهیدجهیزیه بدهید،پس برای چی از ماشیربها می خواهید؟

-شیربهاکه ربطی به جهیزیه ندارد.شیربها پول شیری است که خانمم به دخترش داده.اودوسال تمام شیره ی جانش رابه کام دختری ریخته که می خواهد تا آخرعمر درخانه ی پسر شما بماند.بابام گفت :خب می خواست شیر ندهد . مگر ما گفتیم به دخترتان شیر بدهید ؟ اگر با ما بود می گفتیم چایی بدهد تا ارزان تر دربیاید.مگر خانمتان شیر نارگیل وشیرکاکائوبه دخترتان داده که پولش دومیلیون تومان شده است؟!

پدر دختر گفت : دختر ما کلفت هم می خواهد .

بابام گفت : چه بهتر . یک کلفت هم با او بفرستید بیاید خانه ی پسرم .

-نه خیر کلفت را باید داماد بگیرد . دختر من که نمی تواند آن جا حمالی کند .

-حالا کی گفته دخترتان می خواهد حمالی کند ؟

مگر می خواهید دخترتان را بفرستید کارخانه ی گچ و سیمان ؟کفش های ماطبق معمول وسط کوچه !!

در مجلس بعد پدر دختر گفت : محل عروسی باید آبرومند باشد . اولاً ، رسم ما این است که سه شب عروسی بگیریم . ثانیاً باید هر شب سه نوع غذا سفارش بدهید ، در یک باشگاه مجهز و عالی .

بابا گفت : مگر دارید به پسر خشایار شاه زن می دهید ؟ اصلاً مگر باید طبق رسم شما عمل کنیم ؟

باز کفش ها طبق معمول وسط کوچه !!!

دیگر از بس کفش هایمان را پرت کرده بودند وسط کوچه ، اگر یک روز هم این کار را نمی کردند ، خودمان کفش هایمان را می بردیم وسط کوچه می پوشیدیم .

بابای دخترگفت:ان شاء الله آقادامادبرای دخترمایک خانه ی دربست چهارصدمتری دربالای شهرمی گیرد .

بابام گفت:خانه برای چی؟زیر زمین خانه ی خودم هست.تعمیرش می کنم.یک اتاق ویک آشپزخانه هم در آن می سازم،می شود یک واحد کامل. پدردختر گفت:نه ما آبرو داریم،نمی شود یک دفعه عمه خانم جوش کرد و داد زد:واه چه خبرتان است ؟ بس کنید دیگر ، این کارها چیست ؟ مگر توی دنیا همین یک دختر است که این قدر حلوا حلویش می کنید ؟ از پا افتادیم از بس رفتیم و آمدیم . اصلاً ما زن نخواستیم مگر یک دانشجو می تواند معجزه کند که این همه خرج برایش می تراشید ؟

این دفعه قبل از این که کفش هایمان برود وسط کوچه ، خودمان مثل بچه ی آدم بلند شدیم و زدیم بیرون .

و این طوری شد که ما دیگر عطای آن دختر را به لقیش بخشیدیم و از آن جا رفتیم که رفتیم .

یک سال از آن ماجرا گذشت . من هم پاک آن را فراموش کرده بودم و اصلاً به فکرش نبودم . یک روز صبح ، وقتی دررا بازکردم تابه دانشگاه بروم،چشمم به زن ومردی خوردکه پشت درایستاده بودند.مرد دستش را بالا آورده بود تا زنگ خانه رابزند، اما همین که مرا دید جا خورد و فوری دستش را انداخت . بادیدن من هردوباخجالت سلام دادند.کمی که دقت کردم،دیدم پدرومادرآن دخترهستند.لبخندی زدم و گفتم:بفرمایید تو.

پدردختر گفت:نه . نه .. قصد مزاحمت نداشتیم.فقط می خواستم بگویم که چیز،چرادیگرتشریف نیاوردید؟ ما منتظرتان بودیم .

من که خیلی تعجب کرده بودم ، گفتم : ولی ما که همان پارسال حرف هایمان را زدیم . خودتان هم که دیدید وضعیت ما طوری بود که نمی خواستیم آن همه بریز و بپاش کنیم .

پدر دختر لبخندی زد و گفت : ای آقا ... کدام بریز و بپاش ؟ ... یک حرفی بود زده شد ، رفت پی کارش . توی تمام خواستگاری ها از این چیزها هست . حالا ان شاء الله کی خدمت برسیم ، داماد گُلم ؟

من که از این رفتار پدر دختر خانم مُخم داشت سوت می کشید،گفتم:آخه ... چیز .. راستش شغل من...

-ای بابا ... شغل به چه درد می خورد . دانشجویی خودش بهترین شغل است . من همه جا گفته ام دامادم یک مهندس تمام عیار است .

-آخه هزار تا سکه هم ...

-ای بابا ... شما چرا شوخی های آدم را جدی می گیرید . من منظورم هزار تا سکه ی بیست و پنج تومانی بود ولی دو دانگ خانه ...

پدر عروس : بابا جان من منظورم این بود که دو دانگ خانه به اسمتان کنم .

-سفر حج هم ...

-راستی خوب شد یادم انداختید . اگر می خواهید سفر حج بروید همین الان بگویید من خودم اسمتان را بنویسم .-دو میلیون تومان شیربها هم که ...

-چی ؟ من گفتم دو میلیون تومان ؟ من غلط کردم . من گفتم دو میلیون تومان به شما کمک کنم .

-خودتان گفتید خانمتان به دخترتان شیر داده ، باید پول شیرش را بدهیم ...

-ای بابا ... خانم من کلاً به دخترم چهار ، پنج قوطی شیر خشک داده که آن هم پولش چیزی نمی شود . مهمان ما باشید.

-در مورد جهیزیه گفتید ...

-گفتم که ... اتاق دخترم را پر از جهیزیه کرده ام . بیایید ببینید . اگر کم بود ، بگویید باز هم بخرم .

-اما قضیه ی آن کلفت

 -ای قربون دهنت ... دختر من کلفت شماست .خودم هم که نوکر شما هستم ،داماد عزیزم! .. خوش تیپ من ! .. جیگر! .. باحال ! ...

وقتی دیدم پدردخترحسابی گیر داده ونمی خواهد دست از سرمن بردارد،مجبورشدم حقیقت رابگویم .با خجالت گفتم:راستش شریط شما خیلی خوب است .من هم خیلی دوست دارم با خانواده ی شماوصلت کنم.

اما...

پدر دختر با خوشحالی دست هایش را به هم مالید و گفت : دیگر اما ندارد ... مبارک است ان شاء الله .

گفتم : اما حقیقت را بخواهید فکر نکنم خانمم اجازه بدهد .

تا این حرف را زدم دهن پدر و مادر دختر از تعجب یک متر واماند . پدر دختر گفت : یعنی تو به این زودی ازدواج کردی!... در همین موقع خانمم از پله های زیرزمین بالا آمد . مرا که دید لبخندی زد و گفت : وقتی که از دانشگاه برگشتی ، سر راهت نیم کیلو گوجه بگیر برای ناهار املت بگذارم .

با لبخند گفتم : چشم ، حتماً چیز دیگری نمی خواهی ؟

-نه ، فقط مواظب باش

 -تو هم همین طور .

خانمم رفت پایین ، رو کردم به پدر و مادر دختر که هنوز دهانشان باز بود و خشکشان زده بود و گفتم :

ببخشید من کلاس دارم ؛ دیرم می شود خداحافظ و راه افتادم به طرف دانشگاه

منبع: http://www.pandamoz.com

دکتر حسین عظیمی

جهان یادگار است و ما رفتنی      به گیتی نماند بجز گفتنی  

 مشکل ما در کمبود سرمایه نیست مشکل ما در کمبود منابع نیست مشکل ما در مسائل جهانی نیست ضمن این که در مسائل جهانی خیلی مسأله داریم مشکل اساسی و اولیه ما فکر و اندیشه و دانش و دانایی ملی ماست که در نهاد سازی ما متجلی می شود     

                                     (شادروان دکتر حسین عظیمی)  

امروز بیستم اردیبهشت سالروز درگذشت بزرگ مرد اقتصاد توسعه ایران است. مردی که دغدغه توسعه کشور را داشت.

ادامه مطلب ...

نیلوفر سهراب سپهری

از مرز خوابم می گذشتم،

سایه تاریک یک نیلوفر

روی همه این ویرانه فرو افتاده بود

کدامین باد بی پروا

دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟

در پس درهای شیشه ای رویاها،

در مرداب بی ته آیینه ها،

هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم

یک نیلوفر روییده بود.گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت

و من در صدای شکفتن او

لحظه لحظه خودم را می مردم.بام ایوان فرو می ریزد

و ساقه نیلوفر برگرد همه ستون ها می پیچد.کدامین باد بی پروا

دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟

نیلوفر رویید،

ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید.من به رویا بودم،

سیلاب بیداری رسید.چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم:

نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود.در رگ هایش ،

من بودم که میدویدم.هستی اش در من ریشه داشت،

همه من بود.کدامین باد بی پروا

دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟

منبع: http://www.sohrabsepehri.com

جوانی مهدی سهیلی

جوانی ، داستانی بود

پریشان داستان بی سرانجامی

غم آگین غصه تلخی که از یادش هراسانم

به غفلت رفت از دستم، وزین غفلت پشیمانم

*** 

جوانی چون  کبوتر بود و بودم یکی طفل کبوتر باز

سرودی داشت آن مرغک ـــ

که از بانگ سرودش مست بودم، شادمان بودم

به شوق نغمه مستانه او نغمه خوان بودم

نوائی داشت

حالی داشت

گه بی گاه با طفل دلم قال و مقالی داشت

***

جوانی چو کبوتر بود و من بودم یکی طفلی کبوتر باز

که او را هر زمان با شوق ، آب و دانه ای میدادم

پرو بال لطیفش را بلبل ها شانه  می کردم

و او را روی چشم و سینه خود لانه می دادم

***

ولی افسوس

هزار افسوس

یکی روز آن کبوتر از کفم پر زد

ز پیشم همچنان تیر شهابی، تند، بالا رفت

***

به سو ی آسمانها رفت

فغان کردم ـــ

 نگاهم را چنان صیاد ـــ دنبالش روان کردم

ولی اوکم کمک چون نقطه شد و ز دیده پنهان شد

به خود گفتم که :آن مرغک به سوی لانه می آید

امید رفته روزی عاقبت در خانه می آید

ولی افسوس

هزار افسوس!

به عمری در رهش آویختم فانوس جشم را

نیامد در برم مرغ سپید من

نشد گرم از سرودش خانه عشق و امید من

کنون دور از کبوتر ، لانه خالی، آسمان خالیست

بسوی آسمان چون بنگرم تا کهکشان خالیست

***

منم آن طفل دیروزین ـــ

که اینک در غم هم نغمه ای با چشم تو مانده

درون آشیان ز آن همنوای گرم خو یک مشت « پر » مانده

« پر او چیست دانی؟ هاله ی موی سپید من

فضای آشیان خالیست

چه هست آن آشیان؟ ـــ

ویران دلم ، ویرانه ی عشق و امید من

***

هزار افسوس!

هزار اندوه!

جوانی رفت، شادی رفت ، روح و زندگانی رفت

غم آمد، ماتم آمد دشمن عشق و امید آمد

پدر بگذشت، مادر رفت، شور عشق از سر رفت

سپاه پیری آمد ، هاله ی موی سپید آمد

***

کنون من مانده ام تنها

ز شهر دل گریزان، رهنورد هربیابانم

سراپا حیرتم، درمانده ام، همرنگ اندوهم

چنان گمکرده فرزندی

به صحرای غریبی، بی کسی ، هم صحبت کوهم

***

صدا سر میدهم در کوه:

کجائید ای جوانی، شادمانی، کامرانیها؟!

جواب آید به صد اندوه:

کجائید ای جوانی، شادمانی،

 کامرانیها...؟!

منبع: http://www.iranactor.com

دلایل عقلی بر ولایت فقیه

حیات اجتماعی انسان و نیز کمال فردی و معنوی او، از سویی نیازمند قانون الهی در ابعاد فردی و اجتماعی است که مصون و محفوظ از ضعف و نقص و خطا و نسیان است و از سوی دیگر، نیازمند حکومتی دینی و حاکمی عالم و عادل است برای تحقق و اجرای آن قانون کامل. حیات انسانی در بعد فردی و اجتماعی اش، بدون این دو و یا با یکی از این دو، متحقق نمی شود و فقدان آن دو، در بعد اجتماعی، سبب هرج و مرج و فساد و تباهی جامعه می شود که هیچ انسان خردمندی به آن رضا نمی دهد.

این برهان که دلیلی عقلی است و مختص به زمین یا زمان خاصی نیست، هم شامل زمان انبیاء (علیهم السلام) می شود که نتیجه اش ضرورت نبوت است، و هم شامل زمان پس از نبوت رسول خاتم صلی الله علیه و آله و سلم است که ضرورت امامت را نتیجه می دهد، و هم ناظر به عصر غیبت امام معصوم است که حاصلش، ضرورت ولایت فقیه می باشد.

تفاوت نتیجه این برهان در این سه عصر، آن است که پس از رسالت ختمیه رسول اکرم، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم، آمدن قانونی جدید از سوی خداوند ناممکن است; زیرا هر آنچه که در سعادت انسان تا هنگام قیامت; از عقاید و اخلاق و احکام نقش دارد، به دست اعجاز، در کتاب بی پایان قرآن نگاشته شده است و از اینرو، یک نیاز بشر که همان نیاز به قانون الهی است، برای همیشه برآورده گشته است و آنچه مهم می باشد، تحقق بخشیدن به این قانون در حیات فردی و اجتماعی و اجرای احکام دینی است.

در عصر امامت، علاوه بر تبیین قرآن کریم و سنت و دفاع از حریم مکتب، اجرای احکام اسلامی نیز به قدر ممکن و میسور و تحمل و خواست جامعه، توسط امامان معصوم (علیهم السلام) صورت می گرفت و اکنون سخن در این است که در عصر غیبت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز انسان و جامعه انسانی، نیازمند اجرای آن قانون جاوید است. زیرا بدون اجرای قانون الهی، همان مشکل و بی نظمی و هرج و مرج و ظلم و ستم و فساد و تباهی انسان ها پیش خواهد آمد و بی شک، خدای سبحان در عصر غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، انسان و جامعه را به حال خود رها نساخته و برای هدایت انسان ها، ولایت جامعه بشری را به دست کسانی سپرده است.

کسی که در عصر غیبت ولایت را از سوی خداوند بر عهده دارد، باید دارای سه ویژگی ضروری باشد که این سه خصوصیت، از ویژگی های پیامبران و امامان سرچشمه می گیرد و پرتویی از صفات متعالی آنان است. ویژگی اول، شناخت قانون الهی بود; زیرا تا قانونی شناخته نشود، اجرایش ناممکن است. ویژگی دوم، استعداد و توانایی تشکیل حکومت برای تحقق دادن به قوانین فردی و اجتماعی اسلام و ویژگی سوم، امانتداری و عدالت در اجرای دستورهای اسلام و رعایت حقوق انسانی و دینی افراد جامعه. به دلیل همین سه ویژگی ضروری است که گفته می شود نیابت امام عصر (عج) و ولایت جامعه در عصر غیبت از سوی خداوند، بر عهده فقیهان جامع شرایط (سه شرط مذکور) می باشد.

سلسله جلیله انبیاء (علیهم السلام) به نصاب نهایی خود رسیده و با انتصاب حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلم از سوی خدای سبحان، محال است که کسی به مقام شامخ نبوت راه یابد; چنانکه سلسله شریفه امامان (علیهم السلام) نیز به نصاب نهایی خود بالغ شده و با انتصاب حضرت بقیة الله (ارواح من سواه فداه)، ممکن نیست که احدی به مقام والای امامت معصوم راه یابد. لیکن برهان عقلی بر ضرورت زعیم و رهبر برای جامعه، امری ضروری و دائمی است و هر کس در زمان غیبت، مسؤولیت اداره امور مسلیمن را داشته باشد، باید به عنوان نیابت از طرف ولی عصر (علیه السلام) باشد. زیرا آن حضرت، امام موجود و زنده است که تنها حجت خدا می باشد و همان گونه که در عصر ظهور امامان گذشته، در خارج از اقلیم خاص آنان، نائبانی از طرف ایشان منصوب می شدند، در عصر غیبت ولی عصر (علیه السلام) نیز چنین است و نیابت غیرمعصوم از معصوم، امری ممکن است. زیرا امام معصوم دارای شؤون فراوانی است که اگر چه برخی از آن شؤون مانند مقام شامخ ختم ولایت تکوینی، اختصاص به خود ایشان دارد و نائب پذیر نیست و هیچ گاه به کس دیگری انتقال نمی یابد، ولی برخی دیگر از شؤون آن حضرت که جزء امور اعتباری و قراردادی عقل است و در زمره تشریع قرار دارد مانند افتاء و تعلیم و تربیت و اداره امور مردم و اجرای احکام و حفظ نظام از تهاجم بیگانگان نیابت پذیر است و این نیابت، به فقیهی تعلق می گیرد که با داشتن آن سه ویژگی، بتواند در غیبت امام (علیه السلام) تا حد ممکن و مقدور، شؤون والای آن حضرت را عملی سازد که به لطف و عنایت خدا بر این ملت حضرت آیت الله خامنه ای هر سه ویژگی را دارند.

ترس دشمنان از ولایت فقیه

باید توجه داشت که دشمنان اسلام و مسلمانان، بیش از خود قانون آسمانی، از قانون شناسی که بتواند قانون الهی را بعد از وظائف سه گانه قبلی; یعنی تبیین، تعلیل، و دفاع علمی، قاطعانه پیاده کند هراسناکند و با انتخاب رهبر است که بیگانگان آیس و ناامید می شوند; چرا که تنها با وجود رهبر قانون شناس و عادل و توانا است که دین الهی به اجرا درمی آید و ظهور می کند.

دشمنان اسلام، در زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، به این امید نشسته بودند که لااقل پس از رحلت آن حضرت، کتاب قانون، بدون «مجری » بماند و آنگاه، با این قانون مکتوب و نوشته شده، به خوبی می توان کنار آمد وآن را به دلخواه خود تفسیر کرد. اما وقتی برای این کتاب، مجری و مفسری به نام علی بن ابی طالب (علیه السلام) نصب شد و او، امیر مؤمنان و رهبر جامعه اسلامی گشت، آن دشمنان به کمین نشسته، ناامید گشتند و آیه شریفه (الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون)

در همین باره نازل شد. خدای سبحان می فرماید: امروز که روز نصب ولایت است، کافران از دین شما و از اضمحلال و به انحراف کشیدن آن ناامید گشتند; پس دیگر از آنان هراسی نداشته باشید و از غضب خدا بترسید که در اثر سستی و کوتاهی تان شامل شما گردد. اگر دین خدا را یاری کنید و پشت سر ولی خدا و رهبر خود حرکت نمائید، خدایی که همه قدرت ها از ناحیه اوست، حافظ و نگهدار و ناصر شما خواهد بود: (ان تنصروا الله ینصرکم ویثبت اقدامکم).

توطئه انحلال مجلس خبرگان

وقتی که در مجلس خبرگان قانون اساسی، نوبت به اصل پنجم قانون اساسی رسید که در آن، ولایت امر و امامت امت در زمان غیبت بر عهده فقیه عادل و با تقوا، آگاه به زمان، شجاع، و مدیر و مدبر نهاده شده است، ابرقدرت های شرق و غرب تلاش ها و کوشش ها کردند که مجلس خبرگان را منحل کنند. همزمان با تصویب این اصل بود که در زمان دولت موقت، سخن از انحلال این مجلس به میان آمد.

در اصل چهارم قانون اساسی چنین آمده است:

کلیه قوانین و مقررات مدنی، جزایی، مالی، اقتصادی، اداری، فرهنگی، نظامی، سیاسی و غیر اینها باید بر اساس موازین اسلامی باشد. این اصل بر اطلاق یا عموم همه اصول قانون اساسی و قوانین و مقررات دیگر حاکم است.

این اصل، با آنکه تاکید دارد که همه قوانین و مقررات کشور، باید مطابق با کتاب خدا و سنت معصومین (علیهم السلام) باشد، کسی با این اصل یا با مجلس خبرگان آنچنان مخالفت علنی و چشمگیری نکرد، ولی وقتی نوبت به تصویب اصل پنجم یعنی اصل ولایت فقیه رسید و مساله رهبری جامعه اسلامی توسط فقیه عالم و عادل و توانا مطرح شد، توطئه های گوناگون برای انحلال مجلس خبرگان آغاز گشت و این، به دلیل هراسی بود که بیگانگان از ولایت فقیه داشتند; زیرا همان گونه که گفته شد، قانون، به تنهایی و بدون مسؤول اجراء، ترسی ندارد; آنچه برای دشمنان ترس آور است، اجرای قانون خدا توسط رهبر عادل و آگاه می باشد.

کمال دین و تمام نعمت الهی، به داشتن یک ولی عالم و عادل و آگاه به زمان است که دین و احکام دینی را خوب بفهمد، آن را تبیین کند، به اجرا درآورد، و با مهاجمان و دشمنان دین بستیزد. دین اسلام و ره آورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، پس از اعلام ولایت علی بن ابی طالب (علیه السلام) کامل شد:(الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا)

و این نشانگر آن است که دین و جامعه دینی، آنگاه مورد رضایت خداوند است که ولی و رهبر داشته باشد. انقلاب و جامعه ای که ولی شایسته نداشته باشد، ناقص و بی کمال است; همان گونه که اسلام بی امام معصوم، کامل و تام نیست.

دشمنان، اگر شعار «اسلام منهای روحانیت » را در آغاز انقلاب مطرح کردند، برای آن بود که به تدریج رهبری دینی را از میان بردارند و با گذشت زمان، تنها یک سلسله قوانین مکتوب و بی روح بماند و آن را به دلخواه خود تفسیر و تحریف کنند. زنده بودن اسلام و قوانین اسلامی، فقط با وجود رهبر قانون فهم و عادل و آگاه و قاطع و شجاع امکان پذیر است; که قانون را خوب بفهمد، آن را خوب اجرا کند، و در برابر تهاجم های بیگانه داخلی و خارجی، خوب از آن دفاع کند.

تلاش هایی که در زمان حاضر و در جامعه ما مشاهده می شود که اسلام را بی حکومت و بی فقاهت معرفی می کنند، دانسته یا ندانسته، آب در آسیاب دشمن می ریزند و آنان را در اهداف استکباری و دین ستیزی شان یاری می رسانند. زیرا همان گونه که گفته شد، حیات دین، به اجرای آن است و اجرای آن، بدون حاکم و فقیه اسلام شناس عادل و آگاه به زمان و شجاع و مدیر و مدبر ممکن نیست.

منبع:http://www.yaranenamaz.com

ولایت فقیه 

دایه دایه وقت جنگه(آهنگ زیبای لری با صدای زنده یاد سقایی)

زینَ بَرگم بَوَنیت واوُ مادیونم

خَوَرِم بوُریتو سی هالوُونم

دایَه دایَه وقت جنگه(2)

قطار که بالا سرم پورش ز شَنگه

د قلا کرده و در شمشیر و دَسش

چی طلا بَرق می زنه لقام اسبش

دایَه دایَه وقت جنگه(2)

قطار که بالا سرم پورش ز شَنگه

نازیه تو سی بکو جومه ورته 

دور کردن د قورسو شیر نرته 

دایَه دایَه وقت جنگه(2)

قطار که بالا سرم پورش ز شَنگه

کُر سول اسپی بَکُش خینَم حرومت

تا قیامت می مونه ای ننگ به نومت

دایَه دایَه وقت جنگه(2)

قطار که بالا سرم پورش ز شَنگه

برارونم خیلیین سی صد هزارن

برارونم خیلیین هزارهزارن

سی تقاص خینه مِه سَر وَر میارن

دایَه دایَه وقت جنگه(2)

قطار که بالا سرم پورش ز شَنگه

ترجمه:

زین و برگم را به مادیانم ببندید

خبر مرا برای دایی هایم ببرید

ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است(2)

 قطار بالای سرم پر از فشنگ است

از قلعه بیرون زده و شمشیر به دست اوست

لگام اسبش مانند طلا برق می زنه

ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است(2)

قطار بالای سرم پر از فشنگ است

نازی، جامه سیاه بر تن کن  

شیر مرد تو را در گورستان آویزان کرده اند 

ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است(2)

قطار بالای سرم پر از فشنگ است

پسر سبیل سفید، مرا بکش و خونم حرامت باد

(منظور از پسر سبیل سفید محمدرضا شاه فرزند رضاشاه سبیل سفید است)

تا قیامت این ننگ به نامت باقی خواهد ماند

ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است(2)

قطار بالای سرم پر از فشنگ است

برادرانم خیلی هستند، سی صد هزار

برادرانم خیلی هستند، هزار هزار

برای تقاص خون من پیش خواهند آمد

ای مادر، ای مادر هنگام جنگ است(2)

قطار بالای سرم پر از فشنگ است 

منبع: http://paris.parnevis.com

خواب و بیداری

مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند .خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟پس از گزارش سربازان به خان وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند .

مرد به حضور خان می رسید.خان از وی می پرسد که چه شده است این چنین ناله و فریاد می کنی؟

مرد با درشتی می گوید دزد،همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم.

خان می پرسد وقتی اموالت به سرقت می رفت تو کجا بودی؟

مرد می گوید من خواب بودم.خان می گوید خب چرا خوابیده ی که مالت را ببرند؟

مرد دراین لحظه پاسخی می دهد آن چنان که استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود.

مرد می گوید :چون فکر کردم تو بیداری من خوابیده بودم!!!

خان بزرگ زند لحظه ای سکوت می کند و سپس دستور می دهد خسارتش را از خزانه جبران کنند.و در آخر می گوید این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم

منبع: http://www.m2ch.blogfa.com/8912.aspx

آهنگ لری (مل بی لیز= پرنده بی آشیان) ایرج رحمانپور

تو که اومای آو گُشِس دِ چش چشمه

خّنِسی دار پُر دِ گل پلپیچ بیه دِ رینِ و رشمه

تو کلیل زالنه اُوریانه داری

تو تونی داغ دِ دل زِمی درآری

تو خّور داری دِ خآو بچه سویا

تو بلدی طور کوچ سی پریسکیا

پل حُشک سر دار نومِتِ دونه

مّل بی لیز مینه مُشدت میکه لونه

برگ گل راز تونه داره دِ دامو

پی زِنو دینه دِ مالگه طور پامو

تاوسو دِ زیر سایت می کنه خآو

تو تونی برف نسارِ بکنی آو

گِر گِر آوت تش تشنه می نشونه

لووه لووه دار بیمار می لوونه

صو سحر دِ شوق تو خروس می حونه

لووه لووه دار بیمار می لوونه

ایل وبار وا میل مالگت ایل می رونه

ترجمه

تو که آمدی آب چشمه ها گشوده شد

خنده ات گل ها و درختان را پر ازگل رنگارنگ نمود

تو کلید غل و زنجیر ابرها را داری

تو توانایی سیراب نمودن زمین های تشنه را داری

تو از خواب نوزاد بچه ها خبر داری

تو مسیر کوچ پرستو ها را می شناسی

شاخه خشک سر درخت  نامت را می داند

پرنده بی آشیان میان دستانت لانه می کند

برگ گل راز تو را در دامن دارد

ردیابها در منزلگاه قدیمی رد مان را یافته اند

تابستان زیر سایه تو می خوابد

تو می توانی برف نسار را آب کنی

جرعه جرعه آب نوشیدنت آتش تشنه را خاموش می کند

لالایی ات درد بیمار را تسکین می دهد

صبح زود خروس از عشق تو می خواند.

لالایی ات درد بیمار را تسکین می دهد

ایل به عشق رسیدن به منزلگاه تو کوچ می کند.

منبع: http://loresoon.blogfa.com/cat-5.aspx

عدل موعود از منظر آیین یهود و مسیحیت (سید محمدصادق محمدی)

اشاره:

گویاترین و جامع‏ترین تعریف عدالت که پارسی آن دادگری است، فرموده حضرت علی(ع) است: ((‏العدل یضع الامور مواضعها))

عدالت فطری است و دو نشانه بر فطری بودن آن ذکر شده است:

1ـ عشق به صلح و عدالت

2ـ انتظار عمومی برای رهاننده‏ای بزرگ

عدالت گستری از اصول مهم برنامه رهبران الهی است. از این رو در تورات نیز آمده است:

((‏روح خداوندی بر من استوار است؛ زیرا خداوند مرا مسح کرده است و به من رسالت داده است بینوایان را بشارت دهم که به بند افتادگان را اعلام رهایی و نابینایان را آزاد کنم و خوش سالی خداوند را بشارت دهم))

یهود و مسیحیت نیز منتظر موعودند و اصلی‏ترین انتظاری که از موعودشان دارند عدالت گستری اوست. علاوه بر این که عقل حکم می‏کند، کسی رهاننده بزرگ و ناجی بشریت است که ظلم ستیز و عدل گستر باشد و این همه انتظار زیبنده‏ی چنین موعودی است، آیه‏های بسیاری از عهد عتیق و عهد جدید بر آن دلالت می‏کند، و حتی در گنجینه‏ای از تلمود آمده است که تامین سعادت بشر به واسطه موعود قسمتی از نقشه خداوند در آغاز آفرینش جهان بوده است.

گستره عدالت گستری موعود گسترده‏تر از جامعه بشری است از این رو موجودات دیگر نیز از حکومت عدل محور او بهره‏مند می‏شوند.

عدالت که لغت پارسی آن دادگری است، در قاموس کتاب مقدس به معنی دو نیم کردن[1] و در مفردات به معنای مساوات آمده است[2]، ولی از آن‏جا که دو نیم کردن و مساوی پخش کردن همیشه عادلانه نیست و گاهی عین بی‏عدالتی است، به نظر می‏رسد گویاترین و کوتاه‌ترین و جامع‏ترین تعریف عدالت، فرمودة حضرت علی7 است: ((‏العدل یضع الامور مواضعها؛ عدالت هر چیزی را به جای خودش می‏گذارد)).[3]

در این سخن، دو نیم کردن و تساوی که در قالب عدالت بگنجد، وجود دارد و تقسیمِ برابری که به شوره زار ظلم ختم شود، طرد شده است.

بنابراین، عدالت آن است که هر چیزی به ((‏جای)) واقعی خود بنشیند و به بیانی دیگر، هر چیز به حق خود برسد یا حق هر کس و هر چیز به وی داده شود.

فطری بودن عدالت

هر مسئله‏ای از دو راه قابل بحث و بررسی است: از طریق ((‏عقل و خرد)) و از طریق ((‏عاطفه و فطرت))
فطرت همان الهام و درک درونی است که نیاز به دلیل ندارد؛ یعنی بدون استدلال و برهان انسان آن را پذیرا می‏شود و به آن ایمان دارد.

این گونه الهامات باطنی گاهی امواجش از داوری‏های خرد نیرومندتر و اصالتش بیش‌تر است؛ که این‏ها ادراکات ذاتی است و آن‏ها معلومات اکتسابی...

آیا در مسأله مورد بحث، یعنی پایان گرفتن جهان با جنگ و خون‌ریزی و ظلم و بیدادگری، یا حکومت صلح و عدالت و امنیت، الهامهای فطری می‌تواند به ما کمکی کند یا نه؟

 پاسخ این سؤال مثبت است. زیرا دو نشانه قابل ملاحظه وجود دارد که می‌تواند ما را به حقیقت رهنمون گرداند:

1-عشق به صلح و عدالت

عشق به صلح و عدالت در درون جان هر کسی هست؛ همه از صلح و عدل لذّت می‌برند؛ و با تمام وجود خودخواهان جهانی مملو از این دو هستند.

با تمام اختلاف‌هایی که در میان ملّت‌ها و امّت‌ها در طرز تفکّر، آداب و رسوم، عشق‌ها و علاقه‌ها، خواست‌ها و مکتب‌ها وجود دارد، همه بدون استثنا سخت به این دو علاقه‌مندند و گمان‌ می‌کنم دلیلی بیش از این بر فطری بودن آن‌ها لزوم ندارد؛ چه این‌که همه جا عمومیّت خواسته‌ها، دلیل بر فطری بودن آن‌هاست. آیا این یک عطش کاذب است؟ یا نیاز واقعی که در زمینة آن، الهام درونی به کمک خرد شتافته؛ تا تأکید بیش‌تری روی ضرورت آن کند؟ (دقّت کنید)

آیا همیشه تشنگی ما دلیل بر این نیست که آبی در طبیعت وجود دارد؟! و اگر آب وجود خارجی نداشته باشد، آیا ممکن است عطش و عشق و علاقه به آن در درون وجود ما باشد؟ ما می‌خروشیم، فریاد می‌زنیم، فغان می‌کنیم، و عدالت و صلح می‌طلبیم؛ و این نشانه آن است که سرانجام این خواسته‌ها تحقق می‌پذیرد و در جهان پیاده می‌شود. اصولاً فطرت کاذب مفهومی ندارد؛ زیرا می‌دانیم آفرینش و جهان طبیعت یک واحد به هم پیوسته است، و هرگز مرکّب از یک سلسله موجودات از هم گسسته و از هم جدا نیست... به هر حال، فطرت و نهاد آدمی به وضوح صدا می‌زند که سرانجام، صلح و عدالت جهان را فرا خواهد گرفت و بساط ستم برچیده می‌شود؛ چرا که این خواست عمومی انسان‌ها است.[4]

ادامه مطلب ...

شرط های خواستگار شیطان صفت

خواستگار شیاد که پس از فریب و آزار و اذیت دختر دانشجو از او فیلم سیاه تهیه کرده بود برای ازدواج شرط عجیبی تعیین کرد.

پرونده این جنایت از چندی قبل به دنبال طرح شکایت دختری به نام مهناز در دستور کار بازپرس دادسرای ناحیه 10 تهران قرار گرفت. وی گفت: حدود سه سال قبل سرگرم جست‌وجو در اینترنت بودم که به طور اتفاقی و از طریق «چت» با پسری آشنا شدم که خود را آرش معرفی می‌کرد.

از آن به بعد هر شب وارد اینترنت شده و با آرش «چت» می‌کردم. مدتی بعد نیز در حالی که هر دو به هم علاقه‌مند شده بودیم قرار ملاقاتی گذاشتیم. چندی پس از آشنایی، آرش که دانشجو بود از من خواستگاری کرد. اما وقتی موضوع را با پدر و مادرم در میان گذاشتم آنها با بررسی‌های لازم به شدت با ازدواج‌مان مخالفت کردند. اما آرش اصرار داشت با هم ازدواج کنیم. سرانجام یک روزمرا به بهانه آشنایی با مادر و خانواده‌اش به خانه‌اش برد.

پس از ورود، او یک لیوان آبمیوه به من داد اما افسوس که دقایقی بعد بیهوش شدم و..........

مدتی از این ماجرا گذشته بود تا اینکه یک روز آرش با ارسال پیامک تهدیدآمیزی از من خواست با او ازدواج کنم در غیر این صورت فیلم سیاه را از طریق اینترنت پخش خواهد کرد. من که آبروی خود و خانواده‌ام را در خطر می‌دیدم با اصرار از پدرم خواستم با ازدواج ما موافقت کند که او هم پذیرفت. اما آرش که مخفی شده بود با اطلاع از موافقت پدرم پیامک دیگری فرستاد که شرایط عجیبی برای ازدواج تعیین کرده بود. او از من خواست بدون مهریه و پس از تهیه یک واحد آپارتمان و یک دستگاه خودروی سواری گرانقیمت از پدرم بخواهم ماهیانه 500 هزار تومان نیز به ما بپردازد. به دنبال اعلام شکایت دختر دانشجو بازپرس پرونده دستور بازداشت شرور فراری را صادر کرد.

منبع: http://www.havades.ir