وصیت می کنم …
وصیت می کنم به کسی که او را بیش از حد دوست می دارم! به معبودم ! به معشوقم ! به امام موسی صدر! کسی که او را مظهر علی می دانم! او را وارث حسین می خوانم! کسی که رمز طایفه شیعه، و افتخار آن، و نماینده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختی، حق طلبی و بالأخره شهادت است! آری به امام موسی وصیت می کنم …
برای مرگ آماده شده ام و این امری است طبیعی که مدتهاست با آن آشنا شده ام. ولی برای اولین بار وصیت میکنم. خوشحالم که در چنین راهی به شهادت می رسم. خوشحالم که از عالم و ما فیها بریده ام. همه چیز را ترک گفته ام. علایق را زیر پا گذاشته ام. قید و بندها را پاره کرده ام. دنیا و ما فیها را سه طلاقه گفته ام و با آغوش باز به استقبال شهادت میروم.
از اینکه به لبنان آمدم و پنج یا شش سال با مشکلاتی سخت دست به گریبان بوده ام، متأسف نیستم. از اینکه آمریکا را ترک گفتم، از اینکه دنیای لذات و راحت طلبی را پشت سر گذاشتم، از اینکه دنیای علم را فراموش کردم، از اینکه از همه زیبائیها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشته ام، متأسف نیستم …
از آن دنیای مادی و راحت طلبی گذشتم و به دنیای درد، محرومیت، رنج، شکست، اتهام، فقر و تنهایی قدم گذاشتم. با محرومیت همنشین شدم. با دردمندان و شکسته دلان هم آواز گشتم.
از دنیای سرمایه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومین و مظلومین وارد شدم. با تمام این احوال متأسف نیستم …
تو ای محبوب من، دنیایی جدید به من گشودی که خدای بزرگ مرا بهتر و بیشتر آزمایش کند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهای بی نظیر انسانی خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زیر پا بگذارم و ارزشهای الهی را به همگان عرضه کنم، تا راهی جدید و قوی و الهی بنمایانم، تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا دیگر خود را نبینم و خود را نخواهم، جز محبوب کسی را نبینم، جز عشق و فداکاری طریقی نگزینم، تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قید و بندهی مادی آزاد شوم…
تو ای محبوب من رمز طایفه ای، و درد و رنج هزار و چهار صد ساله را به دوش می کشی، اتهام و تهمت و هجوم و نفرین و ناسزای هزار و چهار صد سال را همچنان تحمل می کنی، کینه های گذشته و دشمنی های تاریخی و حقد و حسدهای جهان سوز را بر جان می پذیری، تو فداکاری می کنی، تو از همه چیز خود می گذری، تو حیات و هستی خود را فدای هدف و اجتماع انسانها می کنی، و دشمنانت در عوض دشنام می دهند و خیانت می کنند، به تو تهمتهای دروغ می زنند و مردم جاهل را بر تو می شورانند، و تو ای امام لحظه ای از حق منحرف نمی شوی و عمل به مثل انجام نمی دهی و همچون کوه در مقابل طوفان حوادث آرام و مطمئن به سوی حقیقت و کمال و قدم بر می داری، از این نظر تو نماینده علی (ع) و وارث حسینی… و من افتخار می کنم که در رکابت مبارزه می کنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت می نوشم…
ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی!
زیرا حجب و حیا مانع آن بود که من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق سخن برانم یا از سوز درونی خود بازگو کنم…
اما من، منی که وصیت می کنم، منی که تو را دوست می دارم… آدم ساده ای نیستم! من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق و مظهر فداکاری و گذشت و تواضع و فعالیت و مبارزه ام، آتشفشان درون من کافیست که هر دنیایی را بسوزاند، آتش عشق من به حدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند، فداکاری من به اندازه ای است که کمتر کسی در زندگی به آن درجه رسیده است …
به سه خصلت ممتاز شده ام:
1. عشق که از سخنم و نگاهم و دستم و حرکاتم و حیات و مماتم می بارد. در آتش عشق می سوزم و هدف حیات را جز عشق نمی شناسم. در زندگی جز عشق نمی خواهم، و جز به عشق زنده نیستم.
2. فقر که از قید همه چیز آزاد و بی نیازم. و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند، تأثیری در من نمی کند.
3. تنهایی که مرا به عرفان اتصال می دهد. مرا با محرومیت آشنا می کند. کسی که محتاج عشق است، در دنیای تنهایی با محرومیتِ عشق می سوزد. جز خدا کسی نمی تواند انیس شبهای تار او باشد و جز ستارگان اشکهای او را پاک نخواهند کرد. جز کوههای بلند راز و نیازهای او را نخواهند شنید و جز مرغ سحر ناله های صبحگاه او را حس نخواهند کرد. به دنبال انسانی می گردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد. ولی هر چه بیشتر می گردد، کمتر می یابد …
کسی که وصیت می کند آدم ساده ای نیست. بزرگترین مقامات علمی را گذرانده، سردی و گرمی روزگار را چشیده، از زیباترین و شدیدترین عشقها برخوردار شده، از درخت لذات زندگی میوه چیده، از هر چه زیبا و دوست داشتنی است برخوردار شده، و در اوج کمال و دارایی همه چیز خود را رها کرده و به خاطر هدفی مقدس، زندگی دردآلود و اشکبار و شهادت را قبول کرده است.
آری ای محبوب من، یک چنین کسی با تو وصیت می کند …
وصیت من درباره مال و منال نیست. زیرا می دانی که چیزی ندارم، و آنچه دارم متعلق به تو و حرکت و مؤسسه است. از آنچه به دست من رسیده، به خاطر احتیاجات شخصی چیزی بر نداشته ام. جز زندگی درویشانه چیزی نخواسته ام. حتی زن و بچه ها و پدر و مادر نیز از من چیزی دریافت نکرده اند. آنجا که سر تا پای وجودم برای تو و حرکت باشد، معلوم است که مایملک من نیز متعلق به تو است.
وصیت من درباره قرض و دین نیست. مدیون کسی نیستم، در حالی که به دیگران زیاد قرض داده ام. به کسی بدی نکرده ام. در زندگی خود جز محبت، فداکاری، تواضع و احترام نبوده ام. از این نظر نیز به کسی مدیون نیستم …
آری وصیت من درباره این چیزها نیست …
وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است …
احساس می کنم که آفتاب عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم که به تو سفارش کنم. وصیت می کنم، وقتی که جانم را بر کف دستم گذاشته ام، و انتظار دارم هر لحظه با این دنیا وداع کنم و دیگر تو را نبینم…
تو را دوست می دارم
و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا به کسی احتیاج ندارم. حتی گاهگاهی از خدای بزرگ نیز احساس بی نیازی می کنم … از او چیزی نمی طلبم و احساس احتیاج نمی کنم. چیزی نمی خواهم، گله ای نمی کنم و آرزوئی ندارم. عشق من به خاطر آن است که تو شایسته عشق و محبتی، و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا میدانم. همچنانکه خدای را می پرستم و عشق می ورزم، به تو نیز که نماینده او در زمینی عشق می ورزم. و این عشق ورزیدن همچون نفس کشیدن برای من طبیعی است …
عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق
چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام. عشق است که روح مرا به تموج وا می
دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می کند، مرا از
خودخواهی وخودبینیی رهاند، دنیای دیگری حس می کنم، در عالم وجود محو می
شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می کنم. لرزش یک
برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب،
احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند … اینها همه و
همه از تجلیات عشق است …
به خاطر عشق است که فداکاری می کنم. به خاطر عشق است که به دنیا با
بی اعتنایی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم. به خاطر عشق است که دنیا را
زیبا می بینم و زیبائی را می پرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس می
کنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می کنم …
می دانم که در این دنیا به عده زیادی محبت کرده ام، حتی عشق ورزیده ام، ولی جواب بدی دیده ام. عشق را به ضعف تعبیر می کنند و به قول خودشان زرنگی کرده از محبت سوءاستفاده می نمایند!
اما این بی خبران نمی دانند که از چه نعمت بزرگی که عشق و محبت است، محرومند. نمی دانند که بزرگترین ابعاد زندگی را درک نکرده اند. نمی دانند که زرنگی آنها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست …
و من قدر خود را بزرگتر از آن می دانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم. حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سؤاستفاده نماید. من بزرگتر از آنم که به خاطر پاداش محبت کنم، یا در ازاء عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود می سوزم و لذت می برم. این لذت بزرگترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید …
می دانم که تو هم ای محبوب من، در دریای عشق شنا می کنی. انسانها را دوست می داری. به همه بی دریغ محبت می کنی. و چه زیادند آنها که از این محبت سوءاستفاده می کنند. حتی تو را به تمسخر می گیرند و به خیال خود تو را گول میزنند … تو اینها را می دانی ولی در روش خود کوچکترین تغییری نمی دهی … زیرا مقام تو بزرگتر از آن است که تحت تأثیر دیگران عشق بورزی و محبت کنی. عشق تو فطری است. همچون آفتاب بر همه جا می تابی و همچون باران برچمن و شوره زار می باری و تحت تأثیر انعکاس سنگدلان قرار نمی گیری …
درود آتشین من به روح بلند تو باد که از محدوده تنگ و باریک خودبینی و خودخواهی بیرون است و جولانگاهش عظمت آسمانها و اسماء مقدس خداست.
عشق سوزان من فدای عشقت باد، که بزرگترین و زیباترین مشخصه وجود توست، و ارزنده ترین چیزی است که مرا جذب تو کرده است، و مقدس ترین خصیصه ای است که در میزان الهی به حساب می آید …
منبع: http://www.cloob.com
من المؤمنینرجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و مابدلوا تبدیلا.
«قرآن کریم- الاحزاب آیه23»
سخن گفتن از شهیدی با ابعاد گوناگون، از اسوهای که جمع اضداد بود، از آهن و اشک، از شیر بیشة نبرد و عارف شبهای قیرگون، از پدر یتیمان و دشمن سرسخت کافران بسیار سخت بلکه سخن گفتن از شهید دکتر مصطفی چمران، این مرد عمل و نه مرد سخن، این نمونه کامل هجرت، جهاد و شهادت، این شاگرد مکتب علی(ع)، این مالکاشتر جنوب لبنان و حمزة کربلای خوزستان سخت و دشوار است. چرا که حتی نمیتوان یکی از ابعاد وجودی او را آنگونه که هست، توصیف کرد و نبایست انتظار داشت که بتوانیم تصویر کاملی در این مختصر از او ترسیم نمایئم، که مردان و رهروان راه علی(ع) و حسین(ع) را با این کلمات مادی و معیارهای خاکی نمیشود توصیف نمود و سنجید.
این مروری است گذرا و سریع، بر حیات کوتاه اما پرحادثه و سراسر تلاش، ایثار، عشق و فداکاری شهید دکتر مصطفی چمران
تـولد:
دکتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران، خیابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولک متولد شد.
تحصیـلات:
وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشتة الکترومکانیک فارغالتحصیل شد و یکسال به تدریس در دانشکدة فنی پرداخت.
وی در همة دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به امریکا اعزام شد و پس از تحقیقات علمی در جمع معروفترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه امریکا –برکلی- با ممتازترین درجة علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.
فعـالیتهای اجتماعی:
از 15سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیتالله طالقانی، در مسجد هدایت، و درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت میکرد و از اولین اعضاء انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعتنفت شرکت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداری از نهضتملی ایران در کشمکش های مرگ و حیات این دوره بود. بعد از کودتای ننگین 28 مرداد و سقوط حکومت دکتر مصدق، به نهضت مقاومت ملی ایران پیوست و سختترین مبارزه ها و مسئولیتهای او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناکترین مأموریتها را در سختترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید.
در امریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولین بار انجمن اسلامی دانشجویان امریکا را پایه ریزی کرد و از مؤسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در امریکا به شمار میرفت که به دلیل این فعالیتها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع میشود. پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امام خمینی(ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشتساز میزند و همه پلها را پشتسر خود خراب میکند و به همراه بعضی از دوستان مؤمن و همفکر، رهسپار مصر میشود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر، سخت ترین دوره های چریکی و جنگهای پارتیزانی را میآموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته میشود و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی به عهدة او گذارده میشود
ادامه مطلب ...
امروز29خرداد سال1390 سی و چهارمین سالگرد درگذشت دکتر شریعتی است.
تشییع جنازه دکتر شریعتی
شخصیتی که جوانان امروز گرچه در زمان حیات آن بزرگ نبوده اند، اما چنان با او مانوسند که انگار سالها در کلاس های درس آن معلم انقلاب حضور داشته اند.
نوشتن در مورد شریعتی سخت است چرا که بزرگانی چون شهید چمران و امام موسی صدر بهتر از افراد حقیری چون ..... در مورد او سخن گفته اند.
لذا در این پست به سه مورد بسنده می کنیم:
همراه دانشجویان دانشکده ادبیات سال 1346
مورد اول: سخنرانی سال 1356 شهید چمران:
«ای علی ! همیشه فکر می کردم که تو بر
مرگ من مرثیه خواهی گفت ، و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه می خوانم !
ای علی ! گفتی که هر کس گفتنی
هایی دارد ، و شخصیت هر انسانی به اندازه ناگفتنی های اوست ، و من
اضافه می کنم که درجه دوستی و محبت من با انسانی دیگر ، به اندازه ناگفتنی
هایی است که می توانم با او در میان بگذارم ؛ و از این نا گفتنی ها که می
خواستم با تو بگویم بی نهایت داشتم.
ای علی ! شاید تعجب کنی اگر بگویم که همین هفته گذشته که به محور جنگ بنت جبیل رفته بودم ، و چند روزی را در سنگرهای متقدّم تل مسعود در میان جنگندگان امل گذراندم ، فقط یک کتاب با خودم بردم و آن کویر تو بود ؛ کویر که یک عالم معنا و غنا داشت ،و مرا به آسمان ها می برد و به ازلیت و ابدیت متصل می کرد ؛ کویری که در آن ندای عدم را می شنیدم ، از فشار وجود می آرمیدم ، به ملکوت آسمان ها پرواز می کردم و در دنیای تنهایی به درجه وحدت می رسیدم ؛ کویری که گوهر وجود مرا ، لخت و عریان ، در برابر آفتاب سوزان حقیقت قرار داده ، می گداخت و همه ناخالصی ها را دود و خاکستر می کرد و مرا در قربانگاه عشق ، فدای پروردگار عالم می نمود ...
یک شهید نمی بینی که چه شیرین و چه آرام می میرد؟
قسم به شهادت ، که تا وقتی که فداییان از جان گذشته ، حیات و هستی خود را در قربانگاه عشق فدا می کنند ، تو بر شهادت پاک آنها شاهدی و شهید *»
http://sa-sae.blogfa.com
مورد دوم سخنان امام موسی صدر در مراسم چهلم دکتر شریعتی در بیروت است.بادر نظر داشتن اختلاف در بعضی از دیدگاه ها ، علل احترام خود را به این معلم شهید اینگونه بیان می دارد :
«... چون خوب به افق مینگریم میبینیم که مردی به نام دکتر علی شریعتی ظاهر شده است که میتواند بهخوبی انقلاب اصیل، افکار اصیل و ایدئولوژی اصیلِ منطقة ما را توضیح دهد. بنابراین، او برای ما ثروتی است که با هیچ قیمتی قابل تعویض نیست. از افکار بزرگ و اصیل او استفاده میکنیم و به او احترام میگذاریم. افکار او توانسته تجربة عظیم تاریخی ما را که تاریکیها را به نور و کفرها را به ایمان و پراکندگیها را به هماهنگی تبدیل کرده است نشانمان دهد. کلمات دکتر علی شریعتی با تمام وضوح ثروت عظیمی در مقابل ما میگذارد...
...احترام دکتر شریعتی برای اصالت فکریِ اوست. او و کسانی که این راه را میروند
میتوانند نیروهای عظیمی را که در حال حاضر در جهان راکد مانده
است، برانگیزانند. بسا نیروهایی که در مساجد و معابر و دکانها و در
کوچهپسکوچههای زندگی راکد و مهمل ماندهاند بتوانند این افکار را از
حالتِ فکریِ صرف به در آورند و از آنها نیروی عظیمی بسازند...
...ما دراینجا به دکتر شریعتی احترام میگذاریم زیرا دکتر شریعتی یک مبارزِ
نمونه و نمایندة یک مبارزة اصیل و عظیم است و به همین علت نیز
تسلی مییابیم زیرا فکر دکتر شریعتی در بین ما درخشان است و فکر دکتر
شریعتی افکارِ مبارزِ جهان را در هر جا که باشند به دور یکدیگر جمع
کرده است. بنابراین، دکتر شریعتی در مرگِ خود به ما موهبت دیگری
عطا کرد که ما را دور هم جمع کرد و توانستیم با هم و در کنار هم
بنشینیم و به دشمنان خود بیندیشیم و سعی کنیم افکار خود را با یکدیگر
در میان بگذاریم و وضع بهتری برای خود و مردم خود در نظر بگیریم
و ایجاد کنیم... » **
دستگیری در سال 1352
«و تو ای خدای بزرگ ! علی را به ما هدیه کردی تا راه و رسم عشق بازی و فداکاری را به ما بیاموزاند ؛ چون «شمع» بسوزد و راه ما را روشن کند . و ما به عنوان بهترین و ارزنده ترین هدیه خود ، او را به تو تقدیم می کنیم ، تا در ملکوت اعلای تو بیاساید و زندگی جاوید خود را آغاز کند *»
http://sa-sae.blogfa.com
مورد سوم وصیت نامه آن معلم بزرگ:
وصیت یک معلم که از هیجده سالگی تا امروز که در سی و پنج سالگی است، جز تعلیم کاری نکرده و جز رنج چیزی نیندوخته است چه خواهد بود؟ جز این که همه قرضهایم را از اشخاص و از بانکها با نهایت سخاوت و بی دریغی، تماما واگذار میکنم به همسرم که از حقوقم (اگر پس از فوت قطع نکردند) و حقوقش و فروش کتاب هایم و نوشته هایم و آن چه دارم و ندارم بپردازد؛ که چون خود میداند، صورت ریزَش ضرورتی ندارد.
همه امیدم به“احسان” است در درجه اول، و به دو دخترم در درجه دوم. و این که این دو را در درجه دوم آوردم، نه به خاطر دختر بودن آنها و امل بودن من است ــ به خاطر آن است که در شرایط کنونی جامعه ما، دختر شانس آدم حسابی شدنش بسیار کم است، که دو راه بیشتر ندارد و به تعبیر درست؛ دو بیراهه:
ادامه مطلب ...
تصور کنید حساب بانکی دارید که در آن هر روز صبح 86400 تومان به حساب شما واریز می گردد و شما فقط تا اخر شب فرصت دارید تا همه پول ها را خرج کنید چون اخر وقت حساب شما خود به خود خالی می شود.
در این صورت شما چه خواهید کرد ؟
البته سعی می کنید تا آخرین ریال را خرج کنید!
هر یک از ما یک چنین حساب بانکی داریم ؛ حساب بانکی زمان!
هر روز صبح در بانک زمان شما 86400 ثانیه واریز و تا پایان شب به پایان می رسد .
هیچ برگشتی در کار نیست و هیچ مقداری از این زمان به فردا اضافه نمی شود.
ارزش یک سال را دانش آموزی که مردود شده، می داند.
ارزش یک ماه را مادری که فرزند نارس به دنیا آورده ، می داند.
ارزش یک هفته را سردبیر یک هفته نامه می داند.
ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را می کشد.
ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده .
ارزش یک ثانیه را آن که از تصادفی مرگبار جان به در برده ، می داند.
ارزش یک عمر را کسی می داند که دم مرگ است و حسرت می خورد که چرا عمرش را به بطالت گذراند و عبادت خدا رو نکرد و عمل صالح کم انجام داده است.
باور کنید هر لحظه گنج بزرگی است !
گنجتان را آسان از دست ندهید!
به یاد داشته باشید: زمان به خاطر هیچ کس منتظر نمی ماند!
فراموش نکنید:
دیروز به تاریخ پیوست.
فردا معما است.
و امروز هدیه است!
منبع: http://azadivaandishe.blogsky.com
سخن گفتن درباره علی (ع) بینهایت دشوار است، زیرا به عقیده من، علی (ع) یک قهرمان یا یک شخصیت تاریخی تنها نیست.
هر کس درباره علی (ع) از ابعاد و جهات مختلف بررسی کند، خود را نه تنها در برابر یک فرد، یک فرد برجسته انسانی در تاریخ میبیند، بلکه خود را در برابر معجزهای و حتا در برابر یک مساله علمی، یک معمای علمی «این خلقت» احساس میکند. بنابراین درباره علی (ع) سخن گفتن برخلاف آنچه که در وهله اول به ذهن میآید، درباره یک شخصیت بزرگ سخن گفتن نیست، بلکه درباره معجزهای است که به نام انسان و به صورت انسان در تاریخ متجلی شده است.
علی (ع) یکی از شخصیتهای بزرگی است که به نظر من بزرگترین شخصیت انسانی است (پیغمبر (ص) را باید جدا کرد که رسالت خاصی دارد) که از همه وقت، امروز ناشناخته میبود، بدشناختهتر است که کیست، محققین او را برای اولین بار میشناختند.
گاه علی (ع) را که توی این جنگها یک قهرمان شمشیرزن است، توی شهر یک سیاستمدار پرتلاش حساس است و توی زندگی یک پدر و یک همسر بسیار مهربان و بسیار دقیق است و یک انسان زندگی است و در همه ابعادش میبینیم، تاریخ میگوید، تنها در نیمه شبها، توی نخلستانهای اطراف مدینه میرفته و نگاه میکرده که کسی نبیند و نشوند و بعد سر در حلقوم چاه فرو میبرده و مینالیده! هرگز، من نمیتوانم قبول کنم که رنجهای مدینه و رنجهای عرب و جامعه عرب و حق جامعه اسلامی و حتا یارانش، این روحی را که از همه این آفرینش بزرگتر است وادار به چنین نالیدنی بکند، هرگز!
درد علی (ع) خیلی بزرگتر است و آن درد خیلی باید درد نیرومندی باشد، که این روح را این اندازه بیتاب بکند! مسلما این همان درد انسانی است که خود را در این عالم زندانی میبیند، انسانی است که خود را بیشتر از این عالم میبیند و احساس خفقان در این عالم میکند.
مسلما هر کسی که انسانتر است، پیش از آنچه هست در خود نیاز احساس میکند، انسان است، این است که میبینیم علی (ع) قهرمان متعالی سخن گفتن و زیبا سخن گفتن و پاک سخن گفتن است، نمونه اعلا و متعالی شهامت و گستاخی در جنگ است، نمونه عالی پاکی روح در حد اساطیر و تخیل فرضی انسان در طول تاریخ است، نمونه اعلای محبت و رقت و لطافت روح است، نمونه عالی دوست داشتن در حد نمونههای اساطیری است، نمونه عالی عدل خشک دقیقی است که حتا برای مرد خوبی مانند عقیل ـ برادرش - قابل تحمل نیست، نمونه اعلای تحمل است در جایی که تحمل نکردن، خیانت است و نمونه اعلای همه زیباییهایی است و همه فضایلی است که انسان همواره نیازمندش بوده و ندانسته.
علی (ع) نه تنها امام است، در طول تاریخ هیچ شخصیتی با این امتیاز را نداشته که یک خانواده امام(ع) است، یعنی خانواده اساطیری است، خانوادهای که پدر علی (ع) است، مادر زهرا (س) است، پسر آن خانواده حسین (ع) [و حسن (ع)] است و دختر آن خانواده زینب (س) است.
چهرهایی که میخواهم، در قرن بیستم، به عنوان سمبل و تجسم یک ایدئولوژی مطرح و عنوا کنم، دارای این خصوصیات است. البته این کاملترین خصوصیاتش نیست، اما اساسیترین آنهاست
علی (ع) نخستین نسل در انقلاب اسلامی، علی (ع) در خانه پسرعمو، رابطه متقابل پیغمبر (ص) و علی (ع)، علی (ع) مظهر جهاد و رهبری جنگ، علی (ع)، مرد سیاست و مسؤولیت اجتماعی، علی (ع) مرد کار یدی، کشاورزی و تولید، علی (ع) مظهر نثر و شعر علی (ع) بهترین سخنور و سخنگو، علی (ع) فیلسوف، علی (ع) مظهر بینشها و ابعاد متضاد، علی (ع) زهد انقلابی و عبادت، تکیه بر عدالت، علی (ع) تساوی در مصرف، علی (ع) امام و مظهر حقیقتها و ارزشها، علی (ع) نفی مصلحت به خاطر حقیقت، نفی شخصیت، علی (ع) انساندوستی.
درد علی (ع) دو گونه است: یک درد، دردی است که از زخم شمشیر ابن ملجم در فرق سرش احساس میکند و درد دیگر دردی است که او را تنها در نیمههای شب خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده ... و به ناله درآورده است ... ما تنها بر دردی میگرییم که از شمشیر ابن ملجم در قرق سرش احساس میکند. اما این درد علی (ع) نیست، دردی که چنان روح بزرگی را به ناله درآورده است، «تنهایی» است که ما آن را نمیشناسیم!
باید این درد را بشناسیم،نه آن درد را که علی (ع) درد شمشیر را احساس نمیکند و ... ما درد علی (ع) را احساس نمیکنیم.
ما ملتی که افتخار بزرگ انتصاب به علی (ع) و مکتب علی (ع) را داریم و این بزرگترین افتخار تاریخی است که میتواند بدان بنازد و بالاخره بزرگترین سرمایه، امیدی است که میتواند به وسیله آن نجات پیدا کرده، به آگاهی، بیداری، حرکت و رهایی برسد، اما در عین حال میبینیم که با داشتن علی (ع) و با داشتن «عشق به علی» هم نرسیدهایم!
در صورتی که «شیعه علی (ع) بودن» از«چون علی (ع) عمل کردن» شروع میشود و این مرحلهای است پس از شناخت و پس از عشق.
بنابراین ما یک ملت «دوستدار علی (ع) » هستیم، اما نه «شیعه علی (ع) »! چراکه شیعه علی (ع) همچنان که گفتم علی (ع) وار بودن، علی (ع) وار اندیشیدن، علی (ع) وار احساس کردن در برابر جامعه، علی (ع) وار مسؤولیت احساس کردن و انجام دادن و در برابر خدا و خلق، علی (ع) وار زیستن، علی (ع) وار پرستیدن و علی (ع) وار خدمت کردن است.
منبع: http://mihan-shariati.mihanblog.com
استاد شهید معتقد است که علی(ع) دو نیرویی بوده است و هرکس که بخواهد در مکتب او پرورش یابد دو نیرویی باید باشد. یک نیروی جاذبه و دیگری دافعه.
دیدگاه آن شهید مطهری پیرامون شناخت امام علی(ع)
1-تاثیر علی(ع) بر روی انسانها: یکی ازجوانب و نواحی وجود این شخصیت عظیم، ناحیه تاثیر او بر روی انسانها به شکل مثبت یا منفی است و به عبارت دیگر “جاذبه و دافعه” نیرومند اوست که هنوز هم نقش فعال خود را ایفا مینماید.
2-امتیاز اساسی علی(ع: ( امتیاز اساسی علی(ع) و سایر مردانی که از پرتو حق روشن بودهاند این است که علاوه بر مشغول داشتن خاطرها، به دلها و روحها نور و حرارت و عشق و نشاط و ایمان و استحکام میبخشند.
3-خاصیت و مکتب علی(ع):علی(ع) هم خاصیت فیلسوف است و هم خاصیت رهبر انقلابی و هم خاصیت پیر طریقت و هم خاصیتی از نوع خاصیت پیامبران مکتب او هم مکتب عقل و اندیشه است و هم مکتب شور و انقلاب و هم مکتب تسلیم و انضباط و هم مکتب حسن و زیبایی و جذبه و حرکت.
4-بیان اوصاف علی(ع): پیش از آنکه امام عادل برای دیگران باشد و درباره دیگران به عدل رفتار کند خود شخصا موجودی متعادل و متوازن بود. کمالات انسانیت را باهم جمع کرده بود. هم اندیشهای عمیق و دور رس داشت و هم عواطفی رقیق و سرشار، کمال جسم و کمال روح را توام داشت. شب هنگام عبادت از ماسوی میبرید و روز در متن اجتماع فعالیت میکرد. روزها چشم انسانها مواسات و از خودگذشتگیهای او را میدید و گوشهایشان پند و اندرزها و گفتارهای حکیمانهاش را میشنید و شب چشم ستارگان اشکهای عابدانهاش را میدید و به گوش آسمان مناجاتهای عاشقانهاش را میشنید. هم مفتی بود وهم حکیم، هم عارف بود و هم رهبر اجتماعی، هم زاهد بود و هم سرباز، هم قاضی بود و هم کارگر، هم خطیب بود و هم نویسنده، بالاخره به تمام معنی یک انسان کامل بود با همه زیباییهایش.
-5علی(ع)
شخصیت دو نیرویی:علی(ع) از مردانی است که
هم
جاذبه دارد
و هم دافعه و جاذبه و دافعه او سخت نیرومند است. شاید در تمام قرون و اعصار، جاذبه و
دافعهای به نیرومندی جاذبه و دافعه علی(ع) پیدا نکنیم. دوستانی دارد عجیب، تاریخی،
فداکار، با گذشت، از عشق او همچون شعلههایی از خرمنی آتش سوزان و پرفروغاند جان دادن در راه او را آرمان و افتخار میشمارند ودر
دوستی او همه چیز را فراموش کردهاند. از مرگ علی(ع) سالیان، بلکه قرونی گذشت اما این جاذبه همچنان پرتو میافکند
و چشمها را به سوی خویش خیره میسازد. در دوران زندگیش عناصر شریف و نجیب، خداپرستانی فداکار و بیطمع، مردمی
با گذشت و مهربان، عادل و خدمتگزار خلق کرد و حول محور وجودش چرخیدند که هرکدام
تاریخچهای آموزنده دارند و پس از مرگش در دوران خلافت معاویه و امویان، جمعیتهای
زیادی به جرم دوستی او در سختترین شکنجهها قرار گرفتند اما قدمی را در دوستی و عشق علی(ع) کوتاه نیامدند و تا پای جان ایستادند.
6-جاودانه ماندن علی(ع):علی(ع) اگر رنگ خدا نمیداشت و مردی الهی نمیبود فراموش شده بود. تاریخ بشر قهرمانهای بسیار سراغ دارد قهرمانهای سخن، قهرمانهای علم و فلسفه، قهرمانهای قدرت و سلطنت، قهرمان میدان جنگ ولی همه را بشر از یاد برده و یا اصلا نشناخته است اما علی(ع) نه تنها با کشته شدنش نمرد بلکه زندهتر شد خود میگوید: “گردآورندگان داراییها در همان حال که زندهاند مردهاند و دانشمندان (علمای ربانی) پایدارند تا روزگار پایدار است جسمهای آنها گمشده است اما نقشهای آنها بر صفحه دلها موجود است. ”(1) درباره شخص خودش میفرماید: “فردا روزهای مرا میبینید و خصایص شناخته نشده من برایتان آشکار میگردد و پس از تمام شدن جان من و ایستادن دیگری به جای من مرا خواهید شناخت”(2)
در حقیقت علی(ع) همچون قوانین فطرت است که جاودانه میمانند. او منبع فیاضی است که تمام نمیگردد بلکه روز به روز زیادتر میشود و به قول “جبران خلیل جبران” از شخصیتهایی است که در عصر پیش از عصر خود به دنیا آمدهاند.
بعضی از مردم فقط در زمان خودشان رهبرند و بعضی اندکی بعد از زمان خویش نیز رهبرند و به تدریج رهبریشان رو به فراموشی میرود. اما حضرت علی(ع) و معدودی از انسانها با خصایص بیان شده همیشه هادی و رهبرند.
-7علی(ع) تجسم حقیقت: علی(ع) مقیاس میزانی است برای سنجش فطرتها و سرشتها، آن که فطرتی سالم و سرشتی پاک دارد از وی نمیرنجد ولو اینکه شمشیرش بر او فرود آید و آن که فطرتی آلوده دارد به او علاقهمند نگردد ولو اینکه احسانش کند. چون علی(ع) جز تجسم حقیقت چیزی نیست او خود میفرماید: “اگر با این شمشیرم بینی مومن را بزنم که با من دشمن شود هرگز دشمنی نخواهد کرد و اگر همه دنیا را بر سر منافق بریزم که مرا دوست بدارد هرگز مرا دوست نخواهد داشت. زیرا که این سخن بر زبان پیغمبر امی جاری گشته که گفت: “یا علی! مومن تو را دشمن ندارد و منافق تو را دوست نمیدارد. ”(3)
-8سبب دوستی
و محبت علی(ع) در دلها: فوقالعادگی علی(ع) در چیست که عشقها را برانگیخته و دلها را به خود شیفته ساخته و رنگ حیات جاودانی گرفته و
برای همیشه زنده است؟ چرا دلها همه خود را با او آشنا میبینند و اصلا او را مرده
احساس نمیکنند بلکه زنده مییابند؟ مسلما ملاک دوستی او جسم او نیست زیرا جسم او اکنون در بین ما نیست و ما
آن
را احساس
نکردهایم، و با محبت علی(ع) از نوع قهرماندوستی که در همه ملتها وجود دارد نیست. هم اشتباه
است که بگوییم محبت علی(ع) از راه محبت نیست هم اشتباه است که بگوییم محبت علی(ع) از راه محبت فضیلتهای اخلاقی و انسانی است و حب علی(ع)
حب انسانیت است.
معلم شهید مرتضی مطهری
درست است علی(ع) مظهر انسان کامل بوده و درست است که انسان نمونههای عالی انسانیت را دوست میدارد اما اگر علی(ع) همه این فضایل انسانی را که داشت میداشت آن حکمت و آن علم، آن فداکاریها و از خود گذشتگیها، آن تواضع و فروتنی، آن ادب، آن مهربانی و عطوفت، آن ضعیفپروری، آن عدالت، آن آزادگی و آزادیخواهی، آن احترام به انسان، آن ایثار، آن شجاعت، آن مروت و مردانگی نسبت به دشمن، آن سخا و جود و کرم و... اگر علی(ع) همه اینها را داشت میداشت اما رنگ الهی نمیداشت مسلما این قدر که امروز عاطفهانگیز و محبت خیز است نبود. علی(ع) از آن نظر محبوب است که پیوند الهی دارد، دلهای ما به طور ناخودآگاه در اعماق خویش با حق سرو سر و پیوستگی دارد و چون علی(ع) را آیت بزرگ حق و مظهر صفات حق مییابند به او عشق میورزند. درحقیقت پشتوانه عشق علی(ع) پیوند جانها با حضرت حق است که برای همیشه در فطرتها نهاده شده و چون فطرتها جاودانی است مهر علی(ع) نیز جاودان است.
نقطههای روشن در وجود علی(ع) بسیار زیاد است اما آنچه برای همیشه او را درخشنده و تابان قرار داده ایمان و اخلاص اوست و آن است که به وی جذبه الهی داده است.
9-علی(ع) مردی دشمنساز و ناراضیساز: علی(ع) مردی دشمن ساز و ناراضی ساز بود، این یکی دیگر از افتخارات بزرگ اوست. هر آدم هدفدار و مبارز و مخصوصا انقلابی که در پی عملی ساختن هدفهای مقدس خویش است مصداق قول خداست که “یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لومه لائم: در راه خدا میکوشند و از سرزنش، سرزنشگری بیم نمیکنند. ” (4)
اگر شخصیت علی (ع)، امروز تحریف نمیشد و همچنانکه بوده ارائه داده میشد، بسیاری از مدعیان دوستیش در ردیف دشمنانش قرار میگرفتند! علی(ع) در راه خدا از کسی ملاحظه نداشت بلکه اگر به کسی عنایت میورزید و از کسی ملاحظه میکرد به خاطر خدا بود.
قهرا این حالت، دشمن ساز است و روحهای پر طمع و پر آرزو را رنجیده میکند و به درد میآورد. در میان اصحاب پیغمبر (ص) هیچکس مانند علی(ع) دوستانی فداکار نداشت، همچنانکه هیچ کس مانند او دشمنانی این چنین جسور و خطرناک نداشت. مردی بود که حتی بعد از مرگ، جنازهاش مورد هجوم دشمنان واقع گشت. او خود از این جریان آگاه بود و آن را پیشبینی میکرد و لذا وصیت کرد که قبرش مخفی باشد و جز فرزندانش دیگران ندانند، تا آنکه حدود یک قرن گذشت و دولت امویان منقرض گشت، خوارج نیز منقرض شدند و یا سخت ناتوان گشتند، کینهها و کینهتوزیها کم شد و به دست امام صادق (ع) تربت مقدسش اعلان گشت.
-10علی(ع)
مظهر جامعیت و انسان کامل: یکی از مظاهر جامعیت و انسان کامل بودن علی(ع) این است که در مقام اثبات و عمل با فرقههای گوناگون و
انحرافات مختلف روبرو شده و با همه مبارزه کرده است. گاهی او را در صحنه مبارزه با پول پرستها و دنیا
پرستان متجمل میبینیم، گاهی هم در صحنه مبارزه با سیاست پیشههای ده رو و صدرو، گاهی با مقدس نماهای جاهل و منحرف. لذا
وجود مقدس حضرت علی(ع) در دوران خلافتش سه دسته را از خود طرد کرد و با آنان به
پیکار برخاست؛ اصحاب جمل که خود آنان را ناکثین نامید و اصحاب صفین که آنها
را قاسطین خواند و اصحاب نهروان یعنی خوارج که خود آنها را مارقین میخواند. (5(
-11مبارزه
علی(ع) با دو طبقه: سراسر وجود علی (ع)، تاریخ و سیرت علی (ع)، خلق و خوی علی (ع)، رنگ و بوی علی (ع)، سخن و
گفتگوی علی(ع) درس و سرمشق و تعلیم و رهبری است. همچنان که جذبهای علی(ع) برای ما آمرزنده و درست است،
دفعهای او نیز چنین است، ما معمولا در زیارتهای علی(ع) و سایر اظهار ادبها مدعی میشویم
که ما دوست دوست تو، و دشمن دشمن تو هستیم. تعبیر دیگر این جمله این است که به سوی آن نقطه میرویم که در
جو
جاذبه تو
قرار دارد و تو جذب میکنی و از آن نقاط دوری میگزینم که تو آنها را دفع میکنی.
علی(ع) دو طبقه را سخت دفع کرده است1؛ - منافقان زیرک. -2 زاهدان احمق.
همین دو درس، برای مدعیان تشییع او کافی است که چشم باز کنند و فریب منافقان را نخورند، تیزبین باشند و ظاهربینی را رها نمایند.
پی نوشت
1-نهجالبلاغه، حکمت 139
2-نهجالبلاغه، خطبه 149
3-نهجالبلاغه، حکمت 42
4-سوره مائده، 54
5-و قبل از آن حضرت، پیغمبر (ص) آنان را به این نامها نامید که به وی گفت: “ستقاتل بعدی الناکثین و القاسطین و المارقین” پس از من با ناکثین و قاسطین و مارقین مقاتله خواهی کرد. این روایت را ابنابیالحدید در شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 201 نقل میکند و میگوید این روایت یکی از دلایل نبوت حضرت ختمی مرتب است، زیرا که اخباری صریح است از آینده و غیب که هیچگونه تاویل و اجمالی در آن راه ندارد.
خانم بخر قشنگ است ..گیتار می فروشم
باور کنید این را ناچار می فروشم
آقا بخر اصیل است؛ یک عمر (دست) من بود
چون کار نیست ناچار، آچار می فروشم
آقاپسر مضرّ است این را نخر عزیزم
لعنت به من که ناچار، سیگار می فروشم
همسایه آش نذری آورده است امشب
مردم! زنم مریض است، افطار می فروشم!
یک ذره شیمیایی ست اما هنوز خوبند
کلیه از برای، بیمار میفروشم
خانه خراب گشتم عکاس ها کجایید؟!
چیزی نمانده..عکس آوار می فروشم
بچه گرسنه مانده.. جز آبرو نمانده..
لعنت به این آبرو .. شلوار می فروشم !!! ! !
منبع: http://javadyavari.blogfa.com
حضرت على (ع) از آغاز مردم را به عدالت خواهى دعوت کرد و تا آخر هم چنان پایدار بود و در تمام مراحل عدالت را رعایت مى کرد.
عدم استفاده شخصی از بیت المال
علی (ع) به فرماندهی یک سپاه از یارانش از یمن بر می گشت و حله های یمنی مرا داشت که متعلق به بیت المال بود نه خودش نه خودش یکی از آن حله ها را پوشید نه به یکی از سپاهیانش اجازه داد در آنها تصرف کند یکی دو منزل نزدیک مکه (آنوقت رسول خدا برای حج به مکه آمده بود) و برای گزارش زود تر به حضور رسید و سپس برگشت که با همراهانش وارد مکه شوند. وقتی که به محل سربازان رسید، دید آنها حله ها را در آورده اند و پوشیده اند.
علی (ع) بدون هیچ ملاحظه و رودربایستی و مصلحت اندیشی سیاسی، همه را از تن آنها کند و جای اول گذاشت. سربازان ناراحت شدند. وقتی که به حضور رسول خدا رسیدند یکی از چیزهایی که رسول خدا از آنها پرسید این بود که: از رفتار فرمانده تان راضی هستید؟ گفتند: بلی، اما... و قصه ی حله را به عرض رساندند.
این جا بود که رسول خدا(ص) جمله تاریخی را در باره ی علی(ع) فرمود
«او خشن ترین فرد است در ذات خدا»
یعنی علی آنجا که پای امر الهی برسد، از هرگونه مصانعه و ملاحضه کاری به دور است. مصانعه و مصانعه دوستی نوعی ضعف و زبونی است و نقطه مقابل خشونت اصولی است که نوعی شجاعت و قوت است.
علی (ع) افراد فرصت طلب را سرکار نگذاشت
طلحه و زبیر خدمت على (ع) عرض کردند با تو بعیت کردیم که ما را بر دیگران برترى دهى در کارها با ما مشورت نمائى و در عطا مزیت قائل شوى، با این همه خدمت که در راه اسلام کردیم تو بین ما و سایرین فرقى نمى گذاری. ما از تو حمایت کردیم ولى اکنون مالک اشتر و حکیم بن جبله را به ولایت مى گمارى باید ولایت بصره و کوفه را بما بدهى و الا ما نمى توانیم به همکارى خودمان ادامه دهیم. على (ع) فرمود: قبل از شما گروه دیگرى هم براى اسلام کوشش کردند ولى براى خدا کردند جزا هم از خدا مى گیرند. از خدا بترسید و فساد نکنید.
رشوه
به یکى از عمالش که رشوه گرفته بود فرمود: از خدا بترس و حق مردم را بازده، اگر بر تو تمکن یافتم وظیفه ام را نسبت به تو انجام مى دهم و با این شمشیر ترا به دوزخ مى فرستم .
عدم سوء استفاده شخصى از بیت المال
هارون بن عنزه از پدرش نقل کرده که در قصر خورنق در کوفه بر على وارد شدم، زمستان بود و قطیفه کهنه اى پوشیده بود و از سرما مى لرزید گفتم یا امیر المؤمنین تو هم در بیت المال سهمى دارى چرا با خودت چنین مى کنى؟ فرمود بخدا سوگند از مال شما چیزى نمى گیرم و این قطیفه را از مدینه از اموال شخصى آورده ام. خوراکش از غله تهیه مى شد. با کمال سادگى همانند فقیرترین مردم زندگى مى کرد.
رعایت عدالت در خویشان
عقیل برادرش عرض کرد فقیرم و بچه هایم گرسنه و برهنه اند و سهمى که به من مى دهى کافى نیست سهم مرا از بیت المال زیادتر کن فرمود بیت المال مال من نیست که به شما زیادتر بدهم. صبر کن موقع تقسیم حقوق من حقوق خودم را به تو مى دهم ـ عرض کرد ناچار مى شوم به جاى دیگر پناه ببرم ـ و رفت نزد معاویه در جلسه اول صد هزار درهم به او داد.
عبدالله بن جعفر به على عرض کرد پولى به من بده فرمود: ندارم، عرض کرد بیت المال در اختیار شما است. فرمود مال من نیست اجازه بده تا حیوان سوارى خودم را بفروشم.
تساوى در قانون حتى درباره خودش
زره خودش را در دست یک نفر مسیحى دید ـ او را پیش شریح قاضى برد و فرمود: این زره مال من بوده نه آن را فروخته ام و نه بخشیده ام. مرد مسیحى گفت زره مال خودم مى باشد. شریح گفت: زره دست این مرد و در تصرف اوست یا على آیا شاهد و بینه دارى که زره مال تو مى باشد . فرمود ندارم. شریح گفت: پس زره مال این مرد مى باشد. مرد مسیحى از این حکم تعجب کرد زره را برداشت و رفت على هم تسلیم حکم دادگاه شد. مرد مسیحى از جلسه بیرون رفت و برگشت و گفت: شهادت مى دهم که این حکم از احکام پیامبران است که امیرالمؤمنین باشد و با یک فرد عادی براى قضاوت نزد قاضى برود و قاضى هم به نفع فرد عادی و به زیان امیر خود قضاوت کند. یا على زره مال تو است و من دورغ گفتم و اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله. مسلمان شد و در جنگ نهروان در لشگریان على شهید شد.
عدم کوتاهى در اجراى عدالت و تسلیم مقدس نماها شدن
در جنگ نهروان با خوارج جنگید ـ آنها دوازده هزار نفر بودند هشت هزار آنها تسلیم شدند و در حدود چهار هزار نفر کشته شدند خوارج هم مقدس و ظاهر الصلاح و اهل نماز و روزه بودند. و جنگ با چنین افرادى کار بسیار دشوارى بود. و جز على از دیگرى ساخته نبود . و خودش مى فرمود: آن من بودم که توانستم این فتنه را خاموش نمایم.
اینها همان افرادى بودند که وقتى معاویه دستور داد قرآنها را بر سر نیزه کنند و على فرمود دروغ مى گویند با آنها بجنگید گفتند با قرآن بجنگیم؟! ما براى دفاع از قرآن به جنگ آمده ایم. و على ناچار شد جنگ را متوقف سازد و حکمیت را بپذیرد. و بعد همین ها بر على شوریدند که چرا حکمیت را پذیرفتى و باید توبه کنى. و در نماز به او اقتدا نمى کردند و مى گفتند کافر شدى مادام که اعلان جنگ نکردند على با آنها کارى نداشت. اما وقتى طغیان کردند و دست به غارتگرى و آشوب زدند على هم در برابر آنها ایستاد.
خوارج مردمى عابد و متنسک و تنگ نظر بودند، شبها عبادت و روزها غالبا روزه بودند. پیشانیها از کثرت عبادت پینه کرده بود به احکام ظاهرى اسلام سخت پایبند بودند ـ به عقیده خود سخت مقید بودند ـ جاهل و نادان بودند و کج فهم ـ به عنوان امر به معروف و نهى از منکر قیام کردند ـ جاهل بودند و آیه ان الحکم الا لله را بد تفسیر مى کردند و به تفسیر امام و رهبر گوش نمى دادند.
ارسطو:عدالت جزوی از فضیلت نبود بلکه همه فضیلتها بود و جور که ضد آن است جزوی از رذالت نبود بلکه همه رذالت ها بود.
ولایت فقیه پرتوى از ولایت امام زمان (علیه السلام)، و ولایت امام زمان(علیه السلام) پرتوى از ولایت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، و ولایت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) پرتوى از ولایت اللّه جلّ و علا است.
از دیدگاه مکتب توحید، مالک همه چیز و همه کس خداست و همچنین مالکیت مطلقه او منشأ حاکمیّت مطلقه اوست. از این رو بنابر اعتقاد موحّدان، هر حکومتى باید از حکومت اللّه سر چشمه گیرد و بر اساس اراده و اجازه او تشکیل شود.
آن زمان که خداوند پیامبرانش را براى هدایت انسانها فرستاد، حقّ زمامدارى آنان را نیز امضا فرمود و همگان را به تبعیّت و فرمانبرى آنان در همه زمینه ها دعوت نمود.
در باره پیامبر گرامى اسلام فرمود: «فلا و ربک لایؤمنون حتّى یحکّموک فیما شجر بینهم، ثم لایجدوا فى انفسهم حرجاً ممّا قضیت و یسلّموا تسلیماً».
«قسم به پروردگار تو! این مردم مؤمن واقعى نخواهند بود، مگر آنکه حکومت و داورى تو را در همه موارد مورد اختلاف خویش بپذیرند، سپس نسبت به رأى و قضاوت تو ـ حتّى اگر مخالف منافع آنان باشد ـ کاملا تسلیم باشند و حتّى در درون دل خویش، هیچگونه نارضایتى و ناراحتى احساس نکنند».
و نیز در همین باره فرمود: «النبى اولى بالمؤمنین من أنفسهم».
« در رعایت مصالح فردى و اجتماعى ایمان آوردگان ـ ولایت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)بر جان و مال آنان بالاتر و بیشتر از ولایت خود آنان است».
بدیهى است که این ولایت با رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) پایان نمىپذیرد. و حفظ حدود اسلام و استقرار نظام مسلمین که حکمت امضاى چنین ولایتى براى آن حضرت(صلى الله علیه وآله وسلم)، بود پس از او نیز استمرار مى یابد. و بدین طریق ائمه بزرگوارى که وارثان تمام شئون پیامبر ـ غیر از نبوّت ـ مى باشند عهده دار این ولایت و حاکمیت به حساب مى آیند.
امام رضا(علیه السلام)مى فرمایند: «إنّ الامامة خلافة اللّه و خلافة رسوله(صلى الله علیه وآله وسلم) و مقام امیرالمؤمنین (علیه السلام) و خلافة الحسن و الحسین(علیهما السلام). إن الامام زمام الدین و نظام المسلمین و صلاح الدنیا و عزّ المؤمنین، الامام أسّ الاسلام النامى و فرعه السامى. باالامام تمام الصلوة و الزکوة و الصّیام و الحج و الجهاد و توفیر الفیىء و الصدقات و امضاء الحدود و الاحکام و منع الثغور و الاطراف».
«براستى امامت، خلافت از خدا و خلافت رسولخدا (صلى الله علیه وآله وسلم) و مقام امیرالمؤمنین (علیه السلام) و خلافت حسن و حسین (علیهما السلام) است. براستى امامت، زمام دین و نظام مسلمین وصلاح دنیا و عزّت مؤمنان است.
امام، بنیاد رشد کننده اسلام و شعبه والاى آن است. به وسیله امام است که نماز و زکات و روزه و حج و جهاد شکل مىگیرند و کمال مىیابند و خراج و صدقات فزونى مىپذیرند و حدود و احکام الهى اجراء مىشوند و مرزها و جوانب مملکت اسلامى محفوظ مىمانند».
در این دوران، امام زمان حضرت مهدى (علیه السلام) که از جانب خدا و به تبعیّت از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) دارنده همه شئونات مذکور است، در پس پرده غیبت بسر مىبرد و از سوى دیگر تردیدى نیست که باغیبت آن بزرگوار، خداوند حکیم، پیروان او و امّت بزرگ اسلام را بىسرپرست و بلاتکلیف نمىپسندد.
پس یا باید پذیرفت که خداوند امر تعیین حاکم و ولىّ امر را مطلقاً بر عهده خود مردم وا نهاده است که ممکن نیست. چون شرایط غیبت، حکمتهاى جعل حاکم و ولىّ امر الهى را تغییر نداده بلکه آن را ضرورىتر مىسازد، و خدایى که در دوران حضور پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) و امام (علیه السلام) مردم را بى رهبر و سرپرست نپسندیده، وا نهادگى آنان را در زمان غیبت امضا نمى فرماید.
و یا باید قبول کرد، که در دوران غیبت نیز، اشخاصى با بهرهگیرى از ولایت الهى و حق حاکمیت پیامبر و امام، در چهار چوبه کلمات راهگشا و فرمایشات مسئولیت بخش خود آن بزرگواران، حق ولایت و وظیفه سرپرستى مسلمین را بر عهده دارند.
اسحاق بن یعقوب از امام زمان (علیه السلام) طى نامهاى مىپرسد که به هنگام غیبت شما در حوادثى که روى مىدهد به چه کسى مراجعه کنیم؟ فرمود:
«اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها إلى رواة حدیثنا فانّهم حجّتى علیکم و انا حجّة اللّه.»
«در حوادث و رویدادهایى که برایتان پیش مى آید به راویان حدیث ما مراجعه کنید که آنها حجت من بر شما هستند و من حجت خدایم».
امام حسن عسکرى(علیه السلام) فرمودند: «فامّا من کان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدینه مخالفاً لهواه مطیعاً لأمر مولاه، فللعوام أن یقلّدوه.»
«هر فقیهى که نگهدارنده نفس ـ از انحرافات و لغزشها ـ و حفظ کننده دین و مخالف با هواهاى نفسانى و مطیع امر مولاى خویش باشد، بر عامّه مردم است که تقلید کننده ـ و تابع ـ او باشند».
و امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «ینظر اِنّ من کان منکم ممن روى حدیثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکماً فانّى قد جعلته حاکماً».
«آنان که باهم اختلافى دارند باید بنگرند و یک نفر از بین شما را که راوى حدیث ما و صاحب نظر در حلال و حرام، باشد و احکام ما را بشناسد شناسایى کنند و او را «حَکَم» قرار دهند زیرا من او را حاکم بر شما قرار دادم.
ساده اندیشانه خواهد بود اگر کسى بگوید دائره این «حجّت قرار گرفتن» و «لزوم تبعیت و تقلید» و «جعل حاکمیت» فقط منحصر در اختلافات شخصى دو نزاع کننده یا پارهاى فروع فقهى مىباشد، و امام زمان(علیه السلام) و سایر امامان بزرگوار در این فرمایشات به امر مهم حکومت و راهبرى اجتماع بر اساس قواعد اسلام و قرآن، نظرى نداشته و تشکیل حکومت اسلامى و کیفیت پیاده شدن احکام اجتماعى این دین مبین را، در این احادیث ونظایر آنها، نادیده گرفته و دست فتنه پردازان دوره غیبت را در بازیچه قرار دادن نظام اسلام و مسلمین، کاملا باز قرار دادهاند!!
امام راحل (قدس سره) در مبحث ولایت فقیه از «کتاب البیع» بعد از نقل و بررسى دهها دلیل و روایت معتبر مىفرماید:
از آنچه بیان شد نتیجه مىگیریم که فقهاء از طرف ائمّه (علیهم السلام) در جمیع آنچه در اختیار آنان بوده است، داراى ولایت هستند. مگر دلیلى بر اختصاص امرى خاص به معصوم (علیه السلام)اقامه شود که در آن صورت، این اصل کلى، استثناء مىخورد ... .
ما قبلا گفتیم همه اختیاراتى که در خصوص ولایت وحکومت براى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و ائمه(علیهم السلام) معیّن شده است، عیناً براى فقیه نیز معیّن و ثابت است. امّا اگر ولایتى، از جهت دیگر غیر از زمامدارى و حکومت، براى ائمه (سلام اللّه علیهم) معین و دانسته شود، دراین صورت فقهاء ازچنین ولایتى برخوردار نخواهند بود. پس اگر بگوییم امام معصوم(علیه السلام)راجع به طلاق دادن همسر یک مرد یا فروختن و گرفتن مال او ـ گرچه مصلحت عمومى هم اقتضا نکند ـ ولایت دارد، این دیگر در مورد فقیه، صادق نیست و او در این امور ولایت ندارد، و در تمام دلایل که پیشتر راجع به ولایت فقیه گفتیم، دلیلى بر ثبوت این مقام براى فقها وجود ندارد. چنانکه در کلام امام راحل (قدس سره) اشاره شده ولایت فقیه با همه گستردگىاش در حیطه حفظ مصلحت عمومى جامعه اسلامى شکل مىگیرد.
به عبارت دیگر، فقیه جامع الشرایط در هر شرایط زمانى و مکانى و اجتماعى باید راهى رابرگزیند که مکتب و مقرّرات آن بهتر اجرا شود. و به تعبیر فقها، باید «غبطه مسلمین» را رعایت نماید، به این معنا که در همه امور باید آنچه را که بیشتر به صلاح اسلام و مصلحت مسلمین است اختیار کند.
از همین دیدگاه است که در حکومت اسلامى دوران غیبت، تشکیل قواى سهگانه قانونگذارى، قضایى، اجرایى و نهادهاى نظارتى از طرف فقیه ضرورت مىیابد وبا همه اختیاراتى که ولىّ فقیه در اداره اجتماع دارد، باز هم مراجعه به آراى مردم در امورى چون تعیین رئیس جمهور و نوّاب مجلس و غیره معنا پیدا میکند.
منبع:id=75؟http://www.jamkaran.info/Page_View.aspx
حافظ:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را
صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
شهریار:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس که چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
محمد عیادزاده:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش ، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم ؟ چه معنی دارد این کارا ؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی ، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها ، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟
باتشکر از دانشجوی عزیز کیانوش غلامیان
نشسته از راست:علی بوذرجمهر(دهدشت)-سیدمحمدرضا هاشمی زاده(اهواز)
مهدی خادمی نیا(باغملک)-غلام عباس زاده(ایذه(
ایستاده از راست:علی شریفی(رامهرمز)-مسعود اسکندری(اهواز)-علی بهادری(دزفول( میرزاپور(کوهدشت)-داوردتیموری(ایذه)-مجتبی
رجبعلی پور(اهواز)
روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده ساله اش وارد یک مرکز تجاری میشوند.
پسر متوّجه دو دیوار براق نقرهای رنگ میشود که بشکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره بهم چسبیدند، از پدر میپرسد، این چیست ؟ پدر که تا بحال در عمرش آسانسور ندیده میگوید پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیدم، و نمیدانم .
در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را میبینند که با صندلی چرخدارش به آن دیوار نقرهای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد، و دیوار براق از هم جدا شد ، و آن زن خود را بزحمت وارد اطاقکی کرد، دیوار بسته شد، پدر و پسر ، هر دو چشمشان بشماره هائی بر بالای آسانسور افتاد که از یک شروع و بتدریج تا سی رفت، هر دو خیلی متعجب تماشا میکردند که ناگهان ، دیدند شمارهها بطور معکوس و بسرعت کم شدند تا رسید به یک، در این وقت دیوار نقرهای باز شد، و آنها حیرت زده دیدند، دختر ۲۴ ساله مو طلایی بسیار زیبا و ظریف ، با طنازی از آن اطاقک خارج شد.
پدر در حالی که نمیتوانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش گفت : پسرم ، زود برو مادرت را بیار اینجا!!!
با تشکر از دانشجوی عزیز جناب آقای کیانوش غلامیان
ازدواج یکی از مراحل مهم در زندگی انسان به شمار میرود. نتایج اطلاعات متعددی که در مورد ازدواج انجام شده بر اهمیت آن در سلامت جسمانی و روان شناختی تأکیده کردهاند. در دهههای اخیر توجه بسیاری از پژوهشگران و متخصصان بالینی و خانواده به کیفیت روابط زناشویی ، رضایت زوجین و تأثیر آن در سلامت خانواده جلب شده است. بطور کلی آنچه در مباحث روانشناسی ازدواج مورد توجه است بررسی عوامل مؤثر بر ازدواج و عوامل ارتقاء دهنده شرایط کیفی ازدواج است که مباحثی چون نقش عوامل مادی ، فرهنگی ، روانی ، شخصیتی را بر تصمیم گیری ازدواج و رضایت ازدواج را در بر میگیرد.
بطور کلی میتوان گفت در روانشناسی ازدواج دو دسته مبحث کلی مورد توجه است. یک دسته مباحثی است که به شرایط قبل از ازدواج و در واقع به مرحله تصمیم گیری برای ازدواج میشود، در دسته دیگر مطالبی را شامل میشود که به مراحل حین ازدواج و بعد از ازدواج مربوط هستند. در زیر به برخی از آنها میپردازیم.
در این مرحله تلاش میشود سؤالاتی از این قبیل پاسخ داده شود که یک فرد چگونه میتواند زوج مناسبی برای خود انتخاب کند؟ در انتخاب زوج چه اولویتهایی را مد نظر قرار دهد؟ آیا شرایط مادی مهمتر هستند یا شرایط خانوادگی و فرهنگی؟ عوامل شخصیتی تا چه اندازه میتواند ازدواج موفقی را پیش بینی کند؟ آیا تناسب و همانندی در صفات شخصیتی مهمتر است یا مکمل بودن این خصوصیات؟ چگونه میتوان فهمید دو نفر از لحاظ شخصیتی چقدر با یکدیگر تناسب دارند و غیره. روانشناسی ازدواج تلاش کرده با انجام تحقیقاتی به سؤالات فوق پاسخهای مناسب ارائه داده و نتایج یافتههای خود را در فرآیند مشاوره ازدواج در اختیار افراد قرار دهد.
آنچه در فرآیند مشاوره ازدواج در این مرحله مورد توجه است، رعایت اصل تناسب و اصل اولویت بندی است. بر اساس اصل تناسب گفته میشود هر اندازه افراد از لحاظ شرایط مادی ، فرهنگی و شخصتی ، تحصیلی متناسب با یکدیگر باشند ازدواج موفقتری خواهند داشت. به همان اندازه که ازدواج یک فرد از طبقه اقتصادی بسیار بالا با فردی از طبقه اقتصادی پایین عدم هماهنگی و در نتیجه احتمال عدم موفقیت را به همراه خواهد داشت، عدم تناسب ویژگیهای شخصیتی نیز (حتی بیشتر) مشکلات عمیق را بروز خواهد داد.
تصور کنید ازدواج یک فرد با ویژگی شخصیتی برونگرایی با فردی با ویژگی شخصیتی درونگرایی را. با توجه به اینکه افراد برونگرا تمایلات شدید به شرایط بیرونی مثل برقراری روابط اجتماعی ، حضور در جمع و غیره دارند و افراد درونگرا برعکس تنهایی را بیشتر میپسندند، به نظر شما ازدواج موفقی خواهند داشت. بر اساس اصل الویت بندی گفته میشود چون در عمل ، امکان ازدواج با فردی که از تمام جنبهها مطابق با شرایط و مدارکهای فرد باشد پایین است، بنابراین توصیه میشود با اولویت بندی و امتیاز دهی به هر یک از جنبههای مورد ملاک ، تصمیم گیری را آسانتر انجام دهند. این نوع اولویت بندی در کلیه تصمیم گیریها مورد نظر است.
در این مرحله مسائلی مورد بررسی قرار میگیرند که آغاز یک ازدواج موفق و تداوم آنرا تحت تأثیر قرار میدهند. با توجه به اینکه دو فردی که با امر ازدواج تصمیم میگیرند زندگی مشترکی را زیر یک سقف آغاز کنند، تفاوتهای عمیقی دارند که بخشی از آن به تفاوتهای زن و مرد و بخش دیگر به تفاوتهای اقتصادی ، فرهنگی ، تربیتی و خانوادگی و ... باز میگردد. رسیدن به یک خط تعادلی مشترک به نظر ، کلی مشکل میرسد. البته در اوایل زندگی با توجه به ویژگی آرمانگرایی که هر دو طرفین دارند، این مشکلات هر چند وجود دارند اما شاید کمتر به چشم بخورند.
در هر حال لازم است افراد در شرف ازدواج و زوجهای جوان مطالبی را که معمولا به عنوان عوامل آسیب رسان به رابطه همسران شناخته میشوند بشناسند و در مواردی که به استحکام روابط آنها کمک میکنند آموزش بینند. روان شناسی ازدواج در این مرحله آشنایی با تفاوتهای زن و مرد ، روند حل مسأله ، مواجهه با تغییرات اساسی ، شیوه تعاملات مناسب را آموزش میدهد.
عوامل زیر در عدم موفق ازدواج تأثیرات اساسی دارند:
عدم تناسب فرهنگی ، اجتماعی ، شخصیتی و اقتصادی
عدم آشنایی زوجها با برقراری ارتباط مناسب و تعاملات سازنده: زوجهایی که روابط متعادلتری برقرار میکنند، معمولا موفقتر هستند. زوجهای ناموفق افرادی بودهاند که یک یا هر دو آنها توان برقراری رابطه مثبت را نداشتهاند یا بیش از حد به این روابط بها دادهاند، بطوری که به نوعی وابستگی کشانده شدهاند. به عبارتی به همان اندازه که سردی در روابط عمدتا مشکل آفرین است، علاقمندی مفرط و خارج از حد که به صورت وابستگی و چسبندگی ظاهر میشود مشکل آفرین خواهد بود.
عدم آشنایی زوجها با فرآیندهای حل مسأله و مواجهه با تغییرات اساسی زندگی: با توجه به اینکه هر فردی در طول زندگی خود با مسائل و مشکلاتی مواجه میشود، برای حل این مسائل فنونی را بکار میبرد. برخی از این فنون منفی و برخی دیگر مثبت هستند. هر چه زوجها توان حل مشکلات را به شیوه مثبت داشته باشند و مثلا بجای قهر ، داد و بیداد و غیره که شیوههای منفی هستند، به شیوه مؤثرتری مثل بحث و گفتگوی آرام و ... مسائل ما بین خود را حل و فصل کنند، موفقتر خواهند بود.
ازدواج قبل از 20 سالگی و یا پس از 30 سالگی
زوجین بعد از یک اتفاق یا حادثه ناراحت کننده ازدواج کرده باشند.
یک یا هر دو شریک زندگی در صدد فاصله گرفتن از خانواده اصلی خود باشند، یا یکی یا هر دو آنها به خانواده خود وابسته باشند.
عروسی غلامرضا تختی
زوجین دارای منظومهای از برادران و خواهران ناسازگار باشند.
زوجین در محلی بسیار نزدیک یا بسیار دور از هر یک از خانوادههای اصلی خود سکونت داشته باشند.
زوجین از نظر مالی ، فیزیکی و یا عاطفی به خانواده خود وابسته باشند.
زوجین قبل از یک دوره آشنایی 6 ماهه و یا پس از دوره نامزدی سه ساله ازدواج کرده باشند.
جشن ازدواج بدون حضور اعضاء خانواده یا دوستان برگزار شده باشد.
زن پیش از ، یا در طول اولین سال ازدواج باردار شده باشد.
هر یک از زوجین با برادران ، خواهران و یا والدین خود رابطه ضعیفی داشته باشد.
هر یک از زوجین دوران کودکی یا نوجوانی خود را دوران ناخوشایند تلقی میکنند.
الگوها در هر یک از خانوادههای زوجین بیثبات باشد.
منبع: http://daneshnameh.roshd.ir
آیا تا به حال از خود پرسیده اید ارزشتان چقدر است؟ آیا بودن و نبودن شما تاثیری بر روی زندگی خانوادگی، فامیل و محله و شهرتان دارد؟ برای اینکه بفهمیم چقدر ارزشمند هستیم کافی است حالتی را در نظر بگیریم که ما در محیط زندگی خانوادگی و یا محله و یا شهرمان حذف شده و نیستیم. آیا اتفاق خاصی می افتد؟ آیا خلاء و نبودن ما احساس می شود؟ آیا کاری هست که اگر ما نباشیم دیگران نتوانند انجام دهند و یا در انجام آن با مشکل مواجه شوند؟ بنظر میرسد هرکس به اندازه تاثیر مثبتش بر موارد ذکر شده ارزشمند است. هرکس تاثیرش بیشتر باشد باید گفت ارزشش بیشتر است. این نوشته به این معنی نیست که چون تاثیرمان کم است پس به درد نمی خوریم. بلکه تلاش کنیم با توجه به حفظ اصول و اعتقادات بر روی زندگی خانوادگی، فامیل،محله،شهر و . . اثرگذار باشیم.
هر کدام از ما عضوی از جامعه ای هستیم که در آن زندگی می کنیم. اگر در یک جامعه 10 نفری زندگی می کنیم، شاخص و برنامه این است که باید به اندازه یک دهم آن جامعه تاثیرگذار باشیم. اگر بیش از یک دهم اثربگذاریم از شاخص بالاتر و از برنامه جلوتریم. اگر کمتر از یک دهم اثرگذار باشیم پس از شاخص کمتر و از برنامه عقب تریم. حال با این مثال خود را در جوامع مختلف 100 هزار نفری و یا بیشتر بسنجید.
خیلی از افراد هستند که اصلا اثر گذار نیستند و یا اثر چندانی ندارند. به جرات می توان گفت نبودشان از بودشان بهتر است. اما چنان مغرورند که احساس می کنند اگر آنها نباشند چرخ های جامعه از حرکت باز خواهد ایستاد. چقدر خوب است همه را به بفکر وادار کنیم که بودن و نبودن ما چه اثری دارد؟
علاوه بر این، یک مسئله دیگر که انسانهای فهیم و با تفکر توسعه ای را رنج می دهد، این است که متاسفانه پرداخت های مادی و معنوی در جامعه ما بر اساس انواع رانتهای خانوادگی، اجتماعی، اقتصادی، باندی و ... صورت می گیرد. و کسانی را که تاثیرگذاری مثبتشان از دیگران کمتر است، از موقعیت ویژه و بهتر برخوردارند. این مسئله امید و تلاش برای خوب بودن و خوب شدن را از بین می برد.
جامعه ای رو به سعادت است که درآن دستمزد و حقوق مادی و معنوی افراد بر این اساس و مبنا پرداخت شود.در این صورت جامعه از حالت خمودگی و ایستایی خارج و با نشاط و پویا خواهد شد.
ماه رجب، هفتمین ماه از ماههای قمری و ماهی بسیار شریف و از ماههای حرام است. رجب نام نهری است در بهشت که از عسل شیرین تر و از شیر سفیدتر، هرکس در این ماه روزه دارد، از آن نهر آب می نوشد، بر ماه رجب، رجب الأصب، یعنی ماه ریزش رحمت خداوند بر مردم، می گویند.
پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: ماه رجب برای امت من، «ماه استغفار» می باشد؛ رجب ماه خدا و ماه شعبان ماه من و ماه رمضان ماه امت من است، کسی که یک روز از ماه رجب روزه گیرد، مستوجب خشنودی خداوند گردد و غضب الهی از او دور گردد و دری از درهای جهنم به روی او بسته شود.
در حدیث دیگری آمده است که هرکس سه روز آن را روزه دارد، بهشت بر او واجب گردد.
در ماه رجب ادعیه و دعاهای خاص و اعمال مخصوصی وارد است که از مهمترین آن «اعمال ایام البیض» (13 تا 15 ماه) و اعمال ام داوود و برنامه اعتکاف می باشد.
این اعمال در کتاب شریف مفاتیح الجنان محدث قمی گردآوری شده است.
حوادث تاریخی و مذهبی بسیاری در ماه رجب روی داده است که در زیر به آن اشاره می نماییم:
مبعث پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم، میلاد حضرت امام علی علیه السلام در کعبه، ولادت حضرت امام محمد باقر علیه السلام در سال 57 هجری و امام محمد تقی علیه السلام در سال 195، وفات ابوطالب در سال دهم هجرت، وفات ابراهیم فرزند پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم در سال دهم هجرت، رحلت حضرت زینب (بنا به نقلی) و درگذشت ابن سکیت، مدافع ولایت در سال 244 قمرى، شهادت امام موسی بن جعفر علیه السلام در سال 182 و شهادت امام علی النقی علیه السلام در سال 254.
منبع: http://www.hawzah.net
آبادان: عبودان
اراک:سلطانآباد
اردبیل:فیروزگرد،اردپیل،بادان پیروز،پیروز رام
ارومیه:ارمیه، اورمیه، رومیه، رضائیه
اصفهان:انزان،گابیان،گابیه،جی،کی،اسپاهان،سپاهان،اسپهان،صفاهان،اسفاهان،اسبهان، اسفهان،اسباهان،گابا،اسپادانا،آپادان،آپادانا،رشورجی،یهودیه،اصبدانه
اهواز:جمع هوزی یاسوزی،ناصری،سوقالاهواز،هرمزاردشیر،رامشهر،اگینیس،
تاریانا،اوکسین
ایذه:آنران یا آنشان
ایلام:پشتکوه،عیلام،انزان،انشان
بابل:بارفروش
بجنورد:بیژن گرد،بوزنجرد،چرمغان
بروجرد:وروجرد،وروگرد،ولوگرد، بروگرد، اروگرد، پیروزگرد
بندرعباس:گمبرون، عباسی
بوشهر:ریشهر
بیرجند:برجند، برجن،برکن، بیرگند
تبریز:داوریژ (به ارمنی یعنی انتقام)، تورژ (tavrezh)
تهران:طهران(از توابع ری)
خرمآباد:شاپورخواست
قلعه فلک الافلاک خرم آباد
رشت:بیهپس
ری:رقا،رگا،رگها،راک، راگ،پیروزرام،راگس،راجس،ریاردشیر،محمدیه
زابل:نیمروز
زاهدان:دزداب
زنجان:خمسه
ساری:سارویه،طوسان،زدرکرد،زادراکارتا،وَرنَه،فناکه(phanaca)،سیرینکس(syrinx)،اوهر،نارنجه کوتی
سمنان:؟
سنندج:سنه دژ
شیراز:تی راسی ئیش
شهرکرد:دهکرد
شوش:شوشن یا شوشان
شوشتر: ششدر (شش دروازه)، شوشدر
قزوین: کژین،کشوین، کشرین
قم:؟
کرمان:بردشیر
کرمانشاه:قرماسین،کامبادن،کرمانشه
طاق بستان کرمانشاه
گرگان:وُرکان، هیرکانیا، جرجان
مراغه:ماداوا،رغه، مارگیانا، افرازهرود، مراغا
مسجدسلیمان: پارسوماش
مشهد:سناباد (از توابع طوس)
نیشابور:نشابور،نشاپور،نیشاپور،نیسابور،نیوشاهپور،نیوک شاهپوهر
(Nivak - Shahpuhr)همدان:امدانه، هگمتان، هنگمتان، اگباتان
یاسوج:تل خسرو
یزد:منسوب به یزدگرد،زندان سکندر،ایساتیس، فرافیژ
منبع: http://atousahakhamaneshi.mihanblog.com
امروز ظهر شیطان را دیدم !
نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت…
گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند…
شیطان گفت: خود راباز نشسته کرده ام. . . . پیش از موعد!
گفتم:به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا را به سینه می زنی؟
گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم بعضی از انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟
شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر منی.
منبع: http://ashpaz.bloglor.com