یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

رســول خــدا (ص) : مــــردم در خــواب انـد وقتــى کـه می میــرنــد, بیـــدار مـیشــونــد
یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

رســول خــدا (ص) : مــــردم در خــواب انـد وقتــى کـه می میــرنــد, بیـــدار مـیشــونــد

یادته ؟

زن نصف شب از خواب بیدار می‌‌شود و می‌‌بیند که شوهرش در رختخواب نیست ، ربدشامبرش را می‌‌پوشد و به دنبال او به طبقه پایین می‌‌رود ، و شوهرش را در آشپزخانه نشسته میبیند که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود . در حالی‌ که به دیوار زل زده و در فکری عمیق فرو رفته بود . . .

زن او را دید که اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و قهوه‌اش را می‌‌نوشید . . .

زن در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد آرام زمزمه کرد : " چی‌ شده عزیزم ؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی ؟ "

شوهرش نگاهش را از قهوه‌اش بر داشت و گفت : هیچی‌ فقط اون موقع هارو به یاد میارم ، 20 سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات می‌‌کردیم ، یادته ؟

زن که حسابی‌ تحت تاثیر احساسات شوهرش قرار گرفته بود ، چشم‌هایش پر از اشک شد گفت:"آره یادمه " .....
شوهرش به سختی‌ گفت :

یادته که پدرت ما رو وقتی‌ که رو صندلی عقب ماشین بودیم پیدا کرد؟

آره یادمه (در حالی‌ که بر روی صندلی‌ کنار شوهرش نشسته بود .....)

یادته وقتی‌ پدرت تفنگ رو به سمت من نشون گرفته بود و گفت که یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا 20 سال می‌‌فرستمت زندان ؟!

آره اونم یادمه .....

مرد آهی ‌‌کشید و گفت : اگه رفته بودم زندان الان آزاد شده بودم.

 

منبع: http://rabin.blogfa.com

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد