یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

رســول خــدا (ص) : مــــردم در خــواب انـد وقتــى کـه می میــرنــد, بیـــدار مـیشــونــد
یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

یــادهـــــا و خــاطـــــــــــــــره هـــــا

رســول خــدا (ص) : مــــردم در خــواب انـد وقتــى کـه می میــرنــد, بیـــدار مـیشــونــد

درد دل یک مادر با فرزندش (حتما بخوانید)

بنام خداوند مهربان

کسانی که این تایپک رو می خونند بدانند که این دفترخاطراتی است که من لحظه به لحظه آن را برای پسر نازنینم نوشتم ولی با ورود به این انجمن دوست داشتم شما عزیزانی که تایپک منو می خونید تو غم و شادی لحظه به لحظه من شریک شوید چرا که من کسی رو ندارم که باهاش درد دل کنم و حرف بزنم. پیشاپیش عذرخواهی مرا ببخشید که اگر با خواندن این مطالب باعث ناراحتی شما می شوم. همه شما عزیزان رو دوست دارم و بخدای متعال می سپارمتان.

دانیال مامان! پاره تنم! عزیزدلم! پسر ناز و قشنگم!

امروز 88/2/23 است و من و پدرت 88/2/10 از هم جدا شدیم، می دونی چرا؟ فقط بخاطر آرامش تو. درسته شاید بگی ما حق نداشتیم اینکار رو بکنیم ولی بذار داستانشو برات تعریف کنم تا خودت قضاوت کنی.

پدرت مرد خوب و مهربونیه ولی متأسفانه در رفتارهایی که انجام می دهد نابهنجاریهای زیادی دارد. تو 15 ماهه بودی که پدرت منو جلوی تو کتک می زد و تو گریه می کردی و جیغ می زدی و توسرت می زدی خیلی خوشحالم که این روزا رو ندیدی. مربی مهدکودک ماهبد که از تو مراقبت می کرد یه روز به من گفت دانیال خیلی تو خواب پرش داره و جیغ می زنه، گریه می کنه. و من بخودم آمدم گفتم ای دل غافل. روح و روان تو خیلی بیشتر از این حرفها ارزش داره. و پدر تو بغیر از این مسائلی که برایت مطرح کردم، خانمی پا به عرصه زندگیش گذاشته بود و هیچ کس و هیچ چیز رو جز آن خانم نمی دید. و به هیچ عنوان در قبال زندگیش که من و تو بودیم، مسئولیتی رو قبول نمی کرد.

دانیال قشنگم! عزیزمامان! همه وجود وتاروپودم! یادم می یاد پارک میرفتی وسه چرخه بچه ها رو سوار می شدی و دلت سه چرخه میخواست، یه روز به پدرت گفتم. ولی نسبت به این امر بی تفاوت بود تا اینکه خودم وام گرفتم وبرای تو پسر قشنگم یه سه چرخه خریدم. همیشه بهترین چیزها رو می گشتم و برات می خریدم تا هیچ کمبودی احساس نکنی.

پسرقشنگم! دلبندم! این حرفا رو نمی زنم که بگم برات چیکار کردم این حرفارو می زنم چون دلتنگم، من عاشق پدرت هستم و براش ارزش و احترام زیادی قائلم، مرد خوب و مهربونی است فقط شدیداً بی احترامی و بدگویی می کند و بدتر از همه دست بزن دارد و فقط به فکر گردش و تفریح خودش می باشد.

دیروز 88/2/22 میدونی باهم چیکارکردیم، رفتیم پارک لاله،کلی دنبال کلاغ دویدی، میدونی به کلاغ چی می گفتی؟ می گفتی « کـ »  ،  دنبال گربه می کردی می دونی به گربه چی میگفتی؟ می گفتی بی جی بی جی؟ می دونی تو هر ماشینی که می نشستیم تا خونه بریم به ضبط راننده اشاره می کردی و مشت تو باز و بسته می کردی و می گفتی اونو اونو یعنی (ضبط رو روشن کنید) من نانای می خوام.

پسرگلم! من خودم ازهمه بیشتر ناراحتم! پدرت نه تنها هیچگونه کمکی از نظر مالی نمیکنه و در دادگاه هم گفت من نفقه (یعنی خرج بچه) را هم نمیدهم چون حضانت با مادراست. قاضی به این حرف خندید. پسرم! من به قاضی گفتم نمیخوام نه مهریه ونه نفقه، فقط پسرمو با حضانت کامل. برام تو از هرچیزی مهمتر بودی خیلی هم مهم. قضاوت کن ! من نمیگم پیش پدرت نرو ولی بدانکه مادرت ازهمه چی گذشت تا بتواند تو رو بثمر برسونه الان که این مطالب رو مینویسم تو فقط 15 ماه داری و نمیدانم وقتی این مطالب رومیخوانی من در چه وضعیتی هستم، آیا زنده هستم یا دستم ازاین دنیا کوتاه است. از همه مهمتر نمیدونم تو که این مطالب رومیخوانی اونوقت چندسال داری و آیا خوب تربیت شدی یا نه! امیدوارم زمانیکه این مطالب رو میخوانی بحد کافی بزرگ وفهیم و با تجربه شده باشی. و زحمات من بیخودی به هدر نرفته باشد.

عزیزدل مامان!

 خیلی دوستت دارم، مواظب خودت، رفتارت، ونحوه برخوردت بادیگران باش تا مامان ندا بهت افتخارکنه. یه ماچ گنده به مامان بده. اگر هم زنده نبودم ازاین پایین ماچ گنده بفرستی بهم تواون دنیا میرسه. دوستت دارم. پدرت رو هم دوست دارم، زندگیمو هم دوست دارم ولی اون منو، زندگیشو دوست نداره. امیدوارم تو منو دوست داشته باشی.

                    خدانگهدارت باشه عزیز مامان.

                             مامان ندا

  از دفتر خاطرات یک مادر

درد 

نظرات 1 + ارسال نظر
الهام 30 فروردین 1395 ساعت 02:16 ب.ظ

سلام،من به شما افتخار میکنم،شما به معنای حقیقی کلمه""مادر"" هستید...موفق،پیروز،سربلندوبازم موفق.....باشید...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد